درس صد و بيست و يكم تا صد و بيست و هفتم:
استدلالها و استشهادها به حديث غدير (حديث ولايت)
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين،
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشآء ان ربك حكيم عليم. [1]
«و اينستحجت و برهان ما، كه آن را به ابراهيم داديم تا بر دليل قومش فائق آيد.ما هر كس را كه بخواهيم به درجات و مراتب رفعت مىدهيم، بدرستيكه پروردگار تو حكيم و عليم است» .
أشعار ابن مكّي مؤدّب در وصف أمرالمؤمنين عليه السّلام
قمر اقام قيامتى بقوامه لم لا يجود لمهجتى بذمامه؟ 1
ملكته كبدى فاتلف مهجتى بجمال بهجته و حسن كلامه 2
و بمبسم عذب كان رضابه شهد مذاب فى عبير مدامه 3
و بناظر غنج و طرف احو ر يصمى القلوب اذا رنا بسهامه 4
و كان خط عذاره فى حسنه شمس تجلت و هى تحت لثامه 5
فالصبح يسفر من ضيآء جبينه و الليل يقبل من اثيث ظلامه 6
و الظبى ليس لحاظه كلحاظه و الغصن ليس قوامه كقوامه 7
قمر كان الحسن يعشق بعضه بعضا فساعده على قسامه 8
فالحسن من تلقآئه و ورآئه و يمينه و شماله و امامه 9
و يكاد من ترف لدقة خصره ينقد بالارداف عند قيامه10 [2]
1- «آن ماهى كه بواسطه زيبائى اندام و حسن قامتخود، قيامت مرا بر پا كرده است، چرا به حق خود و به حرمتخود، اين فعل پسنديده را براى روح من و جان من نمىكند؟
2- من جگر خود را به او سپردم و او با جمال بهجت و شادابى و سرور و تازگى چهرهاش و نيكوئى گفتارش خون دل مرا ريخت.
3- و نيز با دندانهاى ثناياى دلنشين و خوشايندى كه گويا با آب دهانش همچون منظره عسل تصفيه نشده را كه با مخلوط شرابش ذوب شده، و بهم درآميخته بود، حكايت مىكرد،
4- و با ديدگان پركرشمه و ناز و چشمان سياهى كه سياهيش در سپيديش مىدرخشيد، چون به نگاه مداوم نظر مىكرد، دلها را با تيرهاى مژگان خود، به دام خود مىانداخت.
5- و گويا كه خط عذار و موئى كه بر محاذات گوشش روئيده است، در زيبائى و جمال چهره و سيماى او، خورشيد طالع و متجلى است كه در زير حجاب لثام و نقاب، درآمده است.
6- و بنابراين صبح كه طلوع مىكند و در افق، پرده از رخ برمىگيرد، از نور رخشان پيشانى اوست.و شب تار كه روى مىآورد، از سياهى و مشكينى موهاى فراوان و پرپشتسيهفام اوست.
7- نگاه چشمان زيباى آهوى وحشى، همانند نگاه چشمان زيباى او نيست، و نيكوئى و اعتدال شاخه نيكوى درخت، همانند نيكوئى و اعتدال قامت رعناى او نيست.
8- ماهى است كه از شدت زيبائى، گويا هر جزو از اجزاء او، عاشق يكديگرند و بعضى از آن بر بعض ديگر عشق مىبازند.و بنابراين، اين حسن وزيبائى بر قسمت كننده او را به اجزاء و اعضاء معاونت دارد.
9- و بنابراين، حسن و زيبائى از مواجهه با او، و از پشتسرش، و از سمت راستش، و از سمت چپش، و از طرف جلو و مقابلش، و از همه اطراف و جوانب اوست.
10- و از شدت تنعم و نازپروردگى، آنقدر كمر باريك شده است كه گويا چون بخواهد برپا بايستد استخوانهاى خاصرهاش بشكند.»
اين ابيات از ابن مكى نيلى متوفى در سنه 565 هجرى است.سعيد بن احمد بن مكى نيلى مؤدب از اعلام شيعه و شعراى عالى مقام وراقى كلام و متفانى در محبت و ولآء عترت طاهره و اهل بيت رسول الله است، و درباره غدير گويد:
الم تعلموا ان النبى محمدا بحيدرة اوصى و لم يسكن الرمسا 1
و قال لهم و القوم فى خم حضر و يتلو الذى فيه و قد همسوا همسا 2
على كزرى من قميصى و انه نصيرى و منى مثل هارون من موسى 3
الم تبصروا الثعبان مستشفعا به الى الله و المعصوم يلحسه لحسا4 [3]
فعاد كطاووس يطير كانه تعشرم فى الاملاك فاستوجب الحبسا 5
اما رد كف العبد بعد انقطاعها اما رد عينا بعد ما طمست طمسا6 [4]
1- «آيا شما نمىدانيد كه پيامبر: محمد، هنوز نمرده بود و در ميان قبرساكن نگشته بود كه درباره حيدر وصيت كرد؟ !
2- و به مردم گفت: در حاليكه قوم قريش در غدير خم همگى حاضر بودند و پيامبر مىخواند آنچه را كه درباره او بود، و در حاليكه قوم با يكديگر به پنهانى سخن مىگفتند و اظهار آراء خود را نمىكردند:
3- على بن ابيطالب، آن قدر به من نزديك است كه همانند تكمه من است كه در پيراهن من است، و او نصير و ياور من است، و مثال او با من مثال هارون وصى حضرت موسى است نسبتبه موساى پيغمبر.
4- آيا شما نديديد آن مار عظيم را كه نزد على آمد و على را شفيع خود در نزد خداوند قرار داده، استشفاع مىنمود، و آن حيوان معصوم زبان خود را درآورده و به على مىماليد و مىليسيد.
5- و به بركتشفاعت آنحضرت به مقام اوليه خود برگشت و همانند طاووس زيبائى پرواز كرد.گويا او در ميان پادشاهان استعلا و بلندپروازى كرده بود و بدينجهت مستحق حبس گرديده بود. [5]
6- آيا على آن دست را بعد از جدا شدنش رد نكرد و به جاى خود متصلننمود؟ ! و آيا آن چشم را پس از آنكه نورش رفته بود و نابينا شده بود، بازنگردانيد و بينا نكرد» ؟ !
و صاحب بن عباد گويد:
الذى كفله صغيرا و رباه و بالعلم و بالحكمة غذاه 1
و على كتفه رقاه و ساهمه فى المسجد و ساواه 2
و قام بالغدير و ناداه و رفع ضبعه و اعلاه 3
و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه 4
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه5 [6]
1- «على آن كسى است كه پيغمبر در دوران كودكى كفيل او بوده و تربيتش نمود و به علم و حكمت او را غذا داد.
2- و در فتح مكه بر روى دوش خودش او را بلند كرد و در مسجد خودش او را سهيم كرده و با خود مساوى قرار داد.
3- و در روز غدير خم او را بر روى دستبلند كرده و ندا در داد در حاليكه بازويش را برافراشته بود،
4- و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست.
5- بار پروردگارا، صاحب اختيار آنكس باش كه على را صاحب اختيار خود داند، و دشمن آنكس باش كه على را دشمن دارد.»
بازگشت به فهرست
اشعار مهيار ديلمي دربارة بيعت غدير
و مهيار ديلمى [7] گويد:
و اسالهم يوم خم بعد ما عقدوا له الولاية لم خانوا و لم خلعوا 1
قول صحيح و نيات بها دغل لا ينفع السيف صقل تحته طبع 2
انكارهم يا امير المؤمنين لها بعد اعترافهم عاربه ادرعوا 3
و نكثهم يك ميلا عن وصيته شرع لعمرك ثان بعد ما شرعوا4[8]
1- «و من از ايشان مىپرسم كه: در روز غدير خم كه پيمان ولايت را با على بستند، چرا آنها خيانت كردند؟ و چرا آن قائد را قبول نكردند و محور ولايت را تغيير دادند؟
2- گفتارشان در آن روز صحيح بود، ولى در نيتهايشان فساد و خرابى بود البته صيقل به شمشير كار نمىكند و فائدهاى نمىبخشد آنجا كه شمشير را زنگار فرا گرفته است.
3- اى امير مؤمنان، انكار ايشان ولايت تو را پس از آنكه اعتراف كرده بودند، همچون جامه ننگى بود كه پوشيدند، و اعتراف آنها چون زرهى بود كه در تن خود كرده و روى عيوب خود را مىخواستند با آن بپوشانند.
4- و شكستن ايشان وصيت رسول خدا را درباره تو بواسطه انحراف و ميلى بود كه در آنها پديدار شد سوگند به جان تو، دين و شريعت تازهاى بود كه براى خودساختند پس از آنكه رسول خدا براى ايشان شريعت آورد.»
ابن شهرآشوب گويد: صاحب «جمهرة» در باب خاء و ميم گفته است كه: خم موضعى است كه در آنجا پيامبر صلى الله عليه و آله نص بر ولايت على عليه السلام كرد.و اين داستان را عمرو بن ابى ربيعة در مفاخرت خود آورده است، و حسان بن ثابت در شعر خود ذكر كرده است.
و در روايتى از حضرت باقر عليه السلام وارد است كه: قال: لما قال النبى صلى الله عليه و آله يوم خم غدير بين الف و ثلاثماة رجل: من كنت مولاه فعلى مولاه - الخبر.
«فرمودند: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز غدير خم در بين يكهزار و سيصد مرد گفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست...» تا آخر حديث.
و عن الصادق عليه السلام: نعطى حقوق الناس بشهادة شاهدين، و ما اعطى اميرالمؤمنين حقه بشهادة عشر آلاف نفس - يعنى الغدير - [9]
«و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرموده است: ما حقوق مردم را به شهادت دو شاهد مىدهيم، و ليكن حق امير المؤمنين به شهادت ده هزار نفر يعنى مجتمعانِ در روز غدير داده نشد.»
بارى، اينك بحث ما در احتجاجهائى است كه در پيرامون حديث غدير كه به حديث ولايت مشهور است، تحقق پذيرفته است، يعنى استدلالها و استشهادهائى كه به حديث ولايت نمودهاند.و اين البته خود مستقلا سند مهمى، چه از جهت ورود و چه از جهت دلالت، براى حديث غدير است.
ما در جلد سوم از «امام شناسى» ضمن مجلس چهلم تا چهل و پنجم كه از آيه تطهير بحث مىنموديم، از جمله مطالب، فصلى درباره احتجاجها به آيه تطهير آورده شد كه در آن مبين شد كسانى كه از زمان رسول خدا تا ساير زمانها به اين آيه درباره طهارت خصوص اهل بيت عليهم السلام كه عبارتند از محمد، على، فاطمه، حسن و حسين [10] استدلال كردهاند چه كسانى بودهاند؟ و احتجاجى همچون احتجاج رسول الله و امير المؤمنين و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و بسيارى از صحابه و تابعين، خود مدرك عظيمى براى مفاد و مدلول آيه تطهير است.و علماء و بزرگان نيز همانند مجلسى رضوان الله عليه و شيخ طبرسى صاحب «احتجاج» فصل مستقلى در احتجاجها دارند.و علامه امينى هم در كتاب ارزشمند و نفيس «الغدير» در ج 1، از ص 159 تا ص 213 در بيست و دو مورد كه به حديث غدير احتجاج و استدلال شده است، از طرقى كه در نزد عامه مقبول است و از كتابهائى كه در نزد آنها مسلم است ذكر كرده است، و ليكن ما در اينجا به چند احتجاج مهم كه در كتب شيعه و عامه آمده است اكتفا مىكنيم، و اميد استبه حول و قوه الهى موجب ارشاد و هدايتبرادران سنى ما گردد.
بازگشت به فهرست
احتجاج ها به حديث غدير در برابر منكران و اعتراف ايشان
حديث ولايت: من كنت مولاه فعلى مولاه از صدر اول اسلام و در قرون اول تا اين زمان از اصول مسلمه بوده است.مواليان و شيعيان به آن در بحث و مناظره پناه مىبردند، و دشمنان و معاندان را ياراى انكار در صدور آن نبوده است، و به استشهاد و استدلال به اين حديث، مجادلهها و مخاصمهها پايان مىپذيرفته است.و به همين جهت مىبينيم كه: احتجاجها به اين حديث از بدو امر بسيار بوده است و در ميان صحابه و تابعين رواج داشته و در عهد خلافت امير مؤمنان عليه السلام و پيش از آن و بعد از آن، احتجاج به اين حديث، شايع و ذايع بوده است.و تا امروز كه در احتجاجها مشاهده مىكنيم: اين حديث در عنوان استدلالها و در مطلع استشهادها، همچون خورشيد طالع از پس افق درخشش دارد و پرتو مىافكند.
آنچه تاريخ نشان مىدهد اولين احتجاجى كه به اين حديثشد، از خودامير المؤمنين عليه السلام پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله در مسجد در حضور جمعيت در وقتى كه از دستگاه ابوبكر و عمر آنحضرت را براى بيعتبه مسجد آوردند، صورت گرفته است.و سپس احتجاجهاى ديگرى تحقق يافته و تاريخ ذكر كرده است.
بازگشت به فهرست
احتجاج اول: احتجاج أميرالمؤمنين عليه السّلام به حديث غدير در نزد أبوبكر
در كتاب «سليم بن قيس هلالى كوفى» [11] است كه چون قضايا و وقايع پس از رحلت رسول خدا را شرح مىدهد و داستان بيعت ابوبكر را بيان مىكند، شرح مفصل به مسجد بردن امير المؤمنين عليه السلام را ذكر مىكند تا مىرسد به اينجا كه: چون على عليه السلام را به نزد ابو بكر آوردند و علىمىگفت: سوگند به خدا اگر شمشيرم در دستم بود مىدانستيد كه شما هيچ ياراى دسترسى به من را نداشتيد! سوگند به خدا كه من خودم را در جهاد با شما ملامت نمىكنم، و اگر متمكن بودم كه چهل نفر را با خودم همدست كنم تمام جمعيتشما را مىگسستم و متفرق مىنمودم.و ليكن خداوند لعنت كند قومى را كه با من بيعت كردند و پس از آن دست از يارى من برداشتند.و چون ابو بكر چشمش به على افتاد، فرياد زد: او را رها كنيد!
فقال على عليه السلام: يا ابا بكر ما اسرع ما توثبتم على رسول الله صلى الله عليه و آله! باى حق و باى منزلة دعوت الناس الى بيعتك؟ ! الم تبايعنى بالامس بامر الله و امر رسولالله صلى الله عليه و آله؟ !
«پس على عليه السلام گفت: اى ابا بكر چقدر زود شما را در استيلاء عدوانى بر رسول خدا سرعت كرديد! و چه به سرعت ظلم و ستم خود را بر رسول خدا فرو ريختيد! به كدام حق و به كدام منزله و درجه، تو مردم را به بيعتخودت دعوت مىكنى؟ ! آيا تو ديروز با من به ولايت من، به امر خدا و امر رسول خدا صلى الله عليه و آله مگر بيعت نكردهاى؟ !»
- و اين گفتار حضرت در حالى بود كه قنفذ - لعنه الله - فاطمه سلام الله عليها را كه مىخواستبين او و بين شوهرش فاصله شود و ممانعت از بردن به مسجد كند با شلاق تازيانه زده بود.و عمر به قنفذ پيام فرستاده بود كه: اگر فاطمه بين تو و على حائل شد، او را بزن! و قنفذ فاطمه را به چهارچوب در خانهاش زد و او را دور كرد و فشار داد و استخوان پهلويش را شكست، و فاطمه از شكم خود جنينى را سقط كرد.و از اين به بعد فاطمه مريض و بسترى شد تا اينكه از دنيا رفتشهيدة مظلومة صلى الله عليها.
و چون على را به نزد ابو بكر رساندند، عمر او را زجر نموده و گفت: بيعت كن و دست از اين اباطيل بردار! على گفت: اگر بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ ! گفتند: مىكشيم تو را از روى ذلت و مسكنت و حقارت! حضرت فرمود: در اينصورت بنده خدا، و برادر رسول خدا را كشتهايد!
ابوبكر گفت: اما بنده خدا را قبول داريم، و اما برادر رسول خدا را، ما به اين امر اقرار نداريم.
قال: اتجحدون ان رسول الله صلى الله عليه و آله آخى بينى و بينه؟ قال: نعم.فاعاد ذلك عليه ثلاث مرات.ثم اقبل عليهم على عليه السلام فقال: يا معشر المسلمين و المهاجرين و الانصار انشدكم الله اسمعتم رسول الله صلى الله عليه و آله يقول يوم غدير خم كذا و كذا؟ فلم يدع عليه السلام شيئا قاله فيه رسول الله صلى الله عليه و آله علانية للعامة الا ذكرهم اياه!
قالوا: نعم! فلما تخوف ابو بكر ان ينصره الناس و ان يمنعوه، بادرهم فقال: كل ما قلتحق قد سمعناه بآذاننا و وعته قلوبنا و لكن قد سمعت رسول الله يقول بعد هذا: انا اهل بيت اصطفانا الله و اكرمنا و اختار لنا الآخرة على الدنيا، و انالله لم يكن ليجمع لنا اهل البيت النبوة و الخلافة.
«على عليه السلام گفت: آيا شما انكار مىكنيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بين من و بين خودش عقد اخوت بست؟ ! ابو بكر گفت: آرى انكار مىكنيم! و حضرت سه بار اين گفتار را براى ابو بكر تكرار كردند.
و سپس على عليه السلام رو كردند به مردم و گفتند: اى جماعت مسلمين و مهاجرين و انصار، شما را به خداوند سوگند مىدهم آيا شما شنيديد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم چنين و چنان گفت.و حضرت هيچيك از مناقب و گفتارى را كه رسول خدا درباره او در روز غدير فرموده بود، رها نكرد مگر آنكه همه را به آن جمعيت مستمع تذكر داد و يادآورى نمود.
همه گفتند: آرى.در اينحال چون ابو بكر ترسيد كه مردم او را يارى كنند و از او پيروى نمايند و از او دفاع كنند، مبادرت كرده گفت: آنچه را كه مىگوئى حق است، ما از رسول خدا با گوشهاى خود شنيدهايم و دلهاى ما آنرا پذيرفته و حفظ كرده است.و ليكن پس از اين از رسول خدا شنيدم كه مىگفت: ما اهلبيتى هستيم كه: خداوند ما را برگزيده است و ما را گرامى داشته است و براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است، و خداوند هيچوقتسنتش بر آن قرار نگرفته است كه براى ما اهلبيت، نبوت و خلافت را جمع كند.»
على عليه السلام به او گفتند: آيا از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله غير از تو كسى هست كه در اين مطلب با تو گواه باشد؟ !
عمر گفت: خليفه رسول خدا راست مىگويد، من هم از رسول خدا شنيدم، همانچه را كه ابو بكر گفت.و ابو عبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم گفتند: ما به همين نهج از رسول خدا شنيدهايم.
فقال على عليه السلام: لقد وفيتم بصحيفتكم التى تعاقدتم عليها فى الكعبة ان قتل الله محمدا او مات لتزون هذا الامر عنا اهل البيت - الحديث.[12]
«در اينحال على عليه السلام فرمود: آرى سوگند به خدا كه شما به صحيفه و نامهاى كه در كعبه نوشتيد و با يكديگر همپيمان شديد كه اگر خدا محمد را بكشد و يا محمد بميرد، ما امر ولايت را از اهلبيت او برمىگردانيم، وفا كردهايد!»
بازگشت به فهرست
احتجاج دوم: احتجاج أميرالمؤمنين عليه السّلام به حديث غدير در روز شوري
در روز شورائى است كه عمر براى تعيين خليفه پس از خود ترتيب داد:
ابن شهرآشوب در «مناقب» گويد: اين مطلب، اجماعى است كه روز هجدهم از ماه ذوالحجة روز غدير خم است و پيامبر امر كرد كه ندا كنند:
الصلوة جامعة، و گفت: من اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: الله و رسوله.فقال: اللهم اشهد.و سپس دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فهذا على مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.و مؤكد اين مطلب آنستكه: امير المؤمنين عليه السلام در يوم الدار (روز شورى) بدان استشهاد كردند چون فضائل خود را مىشمردند گفتند: آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا درباره او گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ گفتند: نه.و همگى به اين فضيلت و منقبت اعتراف كردند و ايشان جمهور اصحاب بودند. [13]
اخطب خطبآء خوارزم: موفق بن احمد در كتاب «مناقب» خود از ابو نجيب سعد بن عبد الله همدانى مروزى با دو سند، يكى از حافظ ابو على حسن بن احمد، و ديگرى از حافظ سليمان بن محمد روايت مىكند، و هر دو سند را متصلا به ابو طفيل: عامر بن واثلة مىرساند كه: قال: كنت على الباب يوم الشورى مع على فى البيت و سمعته يقول لهم: لاحتجن عليكم بما لا يستطيع عربيكم و لا عجميكم تغيير ذلك! ثم قال: انشدكم الله ايها النفر جميعا افيكم احد وحد الله قبلى؟ ! قالوا: لا!
قال: فانشدكم الله هل منكم احد له اخ مثل جعفر الطيار فى الجنة مع الملائكة؟ قالوا: اللهم، لا!
قال: فانشدكم الله هل فيكم احد له عم كعمى حمزة اسد الله و اسد رسوله سيد الشهداء غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا! قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد له زوجة مثل زوجتى فاطمة بنت محمد سيدة نسآء اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!
قال: انشدكم بالله هل فيكم احد له سبطان مثل سبطى الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!
قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد ناجى رسول الله مرات قدم بين يدى نجواه صدقة قبلى؟ ! قالوا: اللهم لا!
قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، ليبلغ الشاهد الغائب غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا - الحديث مفصلا.[14]
«ابو طفيل گويد: من در روز شورى با على عليه السلام كه در خانه براى شورى حضور پيدا كرده بودند بر در خانه بودم، و شنيدم كه على به ايشان مىگفت: من با شما احتجاجى مىكنم كه نه عربى شما و نه عجمى شما قدرت بر تغيير آن را نداشته باشد! و پس از آن فرمود: من با سوگند به خدا، اى نفراتى كه در اينجا هستيد از همه شما مىپرسم: آيا در ميان شما يكنفر هست كه خدا را قبل از من به توحيد شناخته باشد و گواهى بر توحيد داده باشد؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا از شما كسى هست كه برادرى مثل جعفر داشته باشد كه با فرشتگان در بهشت پرواز كند؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا از شما كسى هست كه عموئى مانند حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سيد و سالار شهيدان داشته باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه زوجهاى داشته باشد همانند زوجه من: فاطمه دختر محمد، سيده زنان اهلبهشت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه دو سبط داشته باشد مثل دو سبط من حسن و حسين، دو سيد و سالار جوانان اهل بهشت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه با رسول خدا نجوى كرده، و به تنهائى سخن گفته باشد و قبل از نجواى خود صدقه داده باشد و اين عمل را چندين بار تكرار نموده باشد، پيش از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه درباره او رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته باشد: «كسى كه من ولى و صاحب اختيار او هستم، على ولى و صاحب اختيار اوست.بار پروردگارا! ولايت و صاحب اختيارى كسى را به عهده بگير كه او ولايت و صاحب اختيارى على را به عهده گرفته است، و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن دارد، و يارى كن هر كه را كه على را يارى كند، و ذليل و خوار گردان كسى را كه على را ذليل كند.و بايد اين مطالب و گفتار را شاهدان به غائبان برسانند» غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.» تا آخر اين احتجاج كه مفصل است و ما در اينجا تا شاهد گفتار را كه احتجاج به ولايتباشد ذكر كرديم.
علامه امينى پس از نقل اين احتجاج از خوارزمى گويد: امام حموئى در «فرائد السمطين» در باب 58 از تاج الدين على بن محب بن عبد الله خازن معروف به ابن ساعى، اين حديث را از خوارزمى با دو سند خود نقل كرده است[15]
و آنچه ما در «فرائد السمطين» يافتيم، حديث منا شده در ايام خلافت عثمان است كه امير المؤمنين عليه السلام در مسجد رسول الله در حضور جمعى از قريش كه افتخارات خود را بيان مىكردند، بيان داشتهاند، و حموئى در باب 58 از سمط اول روايت كرده است [16] ، نه حديث منا شده در روز شورى، آنهم با سندى ديگر غير از اين سندى كه صاحب «الغدير» آورده است.
فخر رازى در تفسير خود، اعتراف به احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به حديث غدير نموده است.او در ذيل تفسير آيه ولايت:
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون
كه شيعه مىگويد: درباره امير المؤمنين و تصريح آيه به ولايت آن حضرت در موقع بخشيدن انگشترى به فقير سائل بوده، نازل شده است، مىگويد: على بن ابيطالب به تفسير قرآن از اين جماعت رافضىها داناتر است، و اگر اين آيه دلالتبر امامت او داشت، در محفلى از محافل به آن استشهاد و احتجاج مىنمود.و شيعه نمىتواند بگويد: امير المؤمنين به جهت تقيه از احتجاج به آن خوددارى كردهاند، زيرا شيعه از اميرالمؤمنين نقل مىكند كه: در روز شورى به حديث غدير تمسك كرد، و به خبر مباهله تمسك كرد، و به جميع مناقب و فضايل خود تمسك كرد، ولى به اين آيه در اثبات امامتخود تمسك نكرده است. [17]
و صاحب «الغدير» اين كلام را بعينه و به عين الفاظ آن از طبرى در تفسير خود ج 3، ص 418، نقل مىكند. [18]
با آنكه در تفسير طبرى چنين مطلبى ذكر نشده است، و گويا طبرى با فخر رازى اشتباه شده است.
احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به حديث غدير، همانطور كه فخر رازى گفته است، مسلم است.و اما آنچه درباره آيه ولايت:
انما وليكم الله و رسوله
گفته است و در تفسيرش خواسته استبا تمام قوا، آيه را از امير المؤمنين عليه السلام بگرداند، صحيح نيست.و ما بحمد الله و قوته در جلد پنجم از «امامشناسى» ضمن مجلس هفتاد و دوم تا هفتاد و پنجم، درباره آيه ولايت، و شان نزول آن درباره امير المؤمنين و رد فخر رازى بحث كافى نمودهايم و موارد احتجاجها و استشهادهاى امير المؤمنين عليه السلام را به اين آيه مبرهن و روشن ساختهايم.
و الحمد لله وحده.
ابن ابى الحديد نيز احتجاج امير المؤمنين عليه السلام را به حديث غدير، در روز شورى در ذيل شرح كلام آنحضرت در «نهج البلاغه» چون اجزاء شورى تصميم گرفتند كه با عثمان بيعت كنند آورده است.
و كلام آنحضرت اين است: لقد علمتم انى احق بها من غيرى: و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يكن فيها جور الا على خاصة، التماسا لاجر ذلك و فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه. [19]
«سوگند به خدا شما دانستهايد كه من در امر ولايتسزاوارترم به آن از غير خودم، و سوگند به خدا من خلافت را مىسپارم هنگاميكه امور مسلمين مقرون به سلامتبوده و از ضرر فتنه محفوظ باشد و جور و ستمى بر كسى وارد نشود مگر بر خود من به تنهائى كه امارت را سپردهام.و اين تسليم به جهت طلب كردن پاداش و ثواب و فضل آن است، و به جهتبىرغبتى در آنچه شما در آن سبقت مىجوئيد و از يكديگر پيشى مىگيريد، از زينتهاى گول زننده و غرورآفرين و خياليهاى كه در امارت و حكومت است، مىباشد» .
ابن ابى الحديد گويد: ما در اينجا آنچه را كه از روايات مستفيضه در منا شده آنحضرت با اصحاب شورى وارد شده است و در آن منا شده خصائص و فضائل خود را شمرده و براى آنها و غير آنها اظهار كرده است، ذكر مىكنيم، زيرا مردم در اين باره روايات زيادى آوردهاند، و آنچه در نزد ما صحيح است آن است كه حقيقت امر، طبق آن تعديدات طويل نيست، و ليكن امير المؤمنين عليه السلام پس از آنكه عبد الرحمن بن عوف و بقيه حاضران با عثمان بيعت كردند و آنحضرت توقف كرد و بيعت نكرد، گفت: ان لنا حقا ان نعطه ناخذه و ان نمنعه نركب اعجاز الابل و ان طال السرى. [20]
«براى ما حقى است كه اگر به ما داده شود، آن را مىگيريم، و اگر ما از آن منع شويم ما بر مركب ذل و مشقتسوار مىشويم اگر چه زمان به طول انجامد» .
اين جملات را حضرت در گفتارى كه اهل سيره ذكر كردهاند و ما بعضى از آنرا سابقا ذكر كردهايم، آوردهاند.
ثم قال: انشدكم الله: افيكم احد آخى رسول الله صلى الله عليه و آله بينه و بين نفسه حيث آخى بين بعض المسلمين و بعض غيرى؟ ! فقالوا: لا.
فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فهذا مولاه غيرى؟ ! فقالوا: لا.
فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و سلم: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، غيرى؟ ! قالوا: لا.
قال: افيكم من اؤتمن على سورة برائة، و قال له رسول الله صلى الله عليه و آله انه لا يؤدى عنى الا انا او رجل منى، غيرى؟ ! قالوا: لا.
قال: الا تعلمون ان اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله فروا عنه فى ماقط الحرب فى غير موطن، و ما فررت قط؟ ! قالوا: بلى.
قال: الا تعلمون انى اول الناس اسلاما؟ ! قالوا: بلى.
«و پس از آن فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در هنگامى كه ميان بعضى از مسلمانان با بعضى ديگر عقد اخوت بست، بين او و خودش عقد اخوت بسته باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر درباره او گفته باشد: هر كس من مولى و صاحب اختيار اويم پس اينمرد، مولى و صاحب اختيار اوست، غير از من؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى هست كه پيغمبر به او گفته باشد: نسبت توبه من همان نسبت هارون پيامبر استبا برادرش موساى پيامبر، با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرى نخواهد بود غير از من؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى هست كه در فرستادن سوره برائت و قرائت آن براى مشركان مكه، مورد امانت رسول الله واقع شده باشد و پيغمبر درباره او گفته باشد: اين پيام را، هيچكس نمىتواند برساند، مگر آنكه خودم باشد و يا مردى از من باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.
فرمود: آيا شما نمىدانيد كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در موارد بسيارى در حال جنگ از جاى پيغمبر فرار كردند و از پيغمبر دور شدند، غير از من كه ابدا هيچوقت فرار نكردم؟ گفتند: آرى.
فرمود: آيا نمىدانيد كه من اولين كسى هستم كه اسلام آوردهام؟ ! گفتند: آرى» .
و سپس فرمود: پس كدام يك از ما نسبش به رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديكتر است؟ ! گفتند: تو.در اينحال عبد الرحمن بن عوف سخن آنحضرت را بريد و گفت: يا على ابى الناس الا على عثمان، فلا تجعلن على نفسك سبيلا.
«اى على مردم نمىخواهند بيعت كنند مگر با عثمان، و تو راه ضعف و انكسار را بر خودت باز مكن» .
حضرت به عبد الرحمن فرمود: اى ابو طلحه، عمر به تو چه دستور داده است؟ گفت: به من دستور داده است كه هر كس با ايتلاف و اجتماع جماعت مخالفت كند و آنرا خراب كند، او را بكشم.
و عبد الرحمن گفت: اى على بيعت كن و گرنه از غير راه مؤمنين تبعيت و پيروى كردهاى! و آنچه كه عمر به ما دستور داده است درباره تو تنفيذ مىنمائيم.حضرت فرمود: لقد علمتم انى احق بها من غيرى تا آخر جملاتى را كه نقلكرديم و سپس دستخود را دراز كرده و با عثمان بيعت كرد.[21]
بازگشت به فهرست
روايت يوسف بن حاتم شامي در احتجاج غدير در شوري
و از جمله كسانى كه حديث غدير را در احتجاج يوم الشوراى امير المؤمنين عليه السلام روايت كردهاند يوسف بن حاتم شامى در كتاب الدر النظيم فى مناقب الائمة اللهاميم [22] است.او از طريق حافظ ابن مردويه با سند ديگرى غير از دو سندخوارزمى، عين آنچه را كه از خوارزمى ذكر كرديم، روايت مىكند.
او مىگويد: روايت كرد ابو المظفر عبد الواحد بن حمد بن محمد بن شيذه المقرى، از عبد الرزاق بن عمر طهرانى، از ابو بكر احمد بن موسى حافظ (ابنمردويه) از ابو بكر احمد بن محمد بن ابى دام، [23] از منذر بن محمد، از عمويش، از پدرش، از ابان بن تغلب، از عامر بن واثله كه گفت: من در روز شورى، نگهبان در بودم و على در خانه بود و شنيدم از او كه مىگفت (عين الفاظى را كه از خوارزمى آورديم، تا اينكه گفت) قال: انشدكم بالله امنكم من نصبه رسول الله يوم غدير خم للولاية غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا. [24]
«امير المؤمنين گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم، آيا از شما كسى هست كه رسول خدا او را در روز غدير خم به ولايت نصب نموده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و شيخ طوسى از احمد بن محمد بن صلت، از احمد بن محمد بن سعيد [25] ، از على بن محمد بن حبيبه كندى، از ابو غيلان: سعد بن طالب شيبانى، از اسحق، از ابو طفيل روايت كرده است كه: من در روز شورى در خانه بودم و مىشنيدمعلى عليه السلام مىگفت: انشدكم بالله جميعا هل فيكم احد صلى القبلتين مع رسول الله صلى الله عليه و آله غيرى؟ قالوا: اللهم! لا.
«من از شما با سوگند به خدا مىپرسم از همه شما: آيا در ميان شما كسى هست كه به هر دو قبله با رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خوانده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
آنگاه چند فضيلت و منقبت اختصاصى خود را به نحو منا شده ذكر مىكند تا مىرسد به اينكه مىگويد: انشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا.
و پس از اين جمله، فقط دو منا شده به حديث منزلت و حديث طير مىكند. [26]
اين حجر هيتمى آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على عليه السلام به آن شش نفرى كه عمر امر ولايت را به طور شورى در ميان آنها گذارد، كلام طويلى را بيان كرد، از جمله آنكه:
انشدكم بالله: هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: يا على انت قسيم الجنة و النار يوم القيامة، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا. [27]
«من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او گفته باشد: اى على تو قسمت كننده بهشت و جهنمى در روز قيامت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و همچنين ابن حجر آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على عليه السلام در روز شورى بر اهل آن احتجاج كرد و گفت:
انشدكم بالله هل فيكم احد اقرب الى رسول الله صلى الله عليه و آله فى الرحم منى، و من جعله صلى الله عليه و آله نفسه، و ابناءه ابناءه، و نساءه نساءه، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا - الحديث[28]
«من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه ازجهت رحم بودن و نسب و قرابتبه پيامبر، از من نزديكتر باشد، و كسيكه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را نفس خود قرار داده باشد، و پسران او را پسران خود، و زنان او را زنان خود قرار داده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و همينطور كه ملاحظه شد: ابن حجر، اين دو فقره از منا شده را از دارقطنى به مناسبت مطلب نقل مىكند، با تصريح به آنكه منا شده بسيار بوده است و اين جملات در ضمن آن بيان شده است
احتجاج سوم: احتجاج أميرالمومنين عليه السّلام به حديث غدير در مسجد رسول الله
خطبهاى است كه امير المؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عثمان، در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد فرمودهاند در محضر دويست نفر از مهاجر و انصار كه هر يك فضيلتى براى قريش و انصار بيان مىكردهاند و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه در آن مجمع بودهاند مىخواهند كه ايشان هم سخن گويند.آنگاه حضرت مفصلا مزايا و خصائص اهل بيت و خودشان را بيان مىكنند، و آن جماعت هم يكايك را تصديق مىكنند.از جمله استشهاد به حديث غدير است.
شيخ الاسلام: ابراهيم بن محمد حموئى در «فرآئد السمطين» از سيد نسابه: جلال الدين عبد الحميد بن فخار بن معد موسوى رحمه الله از پدرش: سيد شمس الدين فخار موسوى - رحمه الله - به اجازه روايتى از شاذان بن جبرئيل قمى، از جعفر بن محمد دوريستى، از پدرش از ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، از محمد بن حسن، از سعد بن عبد الله، از يعقوب بن يزيد، از حماد بن عيسى، از عمر بن اذينه، از ابان بن ابى عياش، از سليم بن قيس هلالى روايت مىكند كه او مىگويد: على عليه السلام را در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان خلافت عثمان ديدم، و جماعتى در آنجا با هم گفتگو داشتند و از علم و فقه سخن به ميان آمده بود، و از قريش و فضائل آنها و سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه را كه از فضيلت درباره آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته بود، مثل اينكه: ائمه از قريش هستند، و مثل اينكه: مردم تابع قريش هستند، و قريش ائمه عرب است، و قريش را سب نكنيد، قدرت يك مرد قرشى به قدر قدرت دو مرد از غير آنهاست، هر كس قريش را مبغوض دارد، خداوند او را مبغوض دارد، و كسيكه پستى و ذلت قريش را بخواهد، خداوند او را پست و ذليل مىكند، با هم به بحث پرداخته بودند.و همچنين از انصار و فضائل آنها و سوابق آنها و نصرت آنها، و آنچه را كه خداوند در قرآن آنها را ستوده است و آنچه را كه پيامبر صلى الله عليه و آله راجع به آنها بيان كرده است، و درباره سعد بن عبادة و غسيل الملائكة (حنظلة) سخن به ميان آمده بود، و از بيان هيچيك از آن فضائل دريغ نكرده بودند تا به جائى كه هر قبيلهاى مىگفت: فلان و فلان از ماست.
و قريش مىگفت: از ماست رسول خدا صلى الله عليه و آله و از ماستحمزه، و از ماست جعفر، و از ماست عبيدة بن حرث و زيد بن حارثه و ابو بكر و عمر و عثمان و ابو عبيدة و سالم (مولى ابى حذيفه) و ابن عوف.
و هيچيك از دو گروه مهاجر و انصار از ذكر يكنفر كه داراى سابقه بوده استخوددارى نكردند مگر آنكه آنرا نام بردند.و در اين حلقه از مجتمعين بيش از دويست نفر بودند كه در ميان آنها على بن ابيطالب عليه السلام سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحة، زبير، مقداد، ابوذر، هاشم بن عتبة، ابن عمر، حسن و حسين عليهما السلام، ابن عباس، محمد بن ابى بكر، و عبد الله بن جعفر حضور داشتند.
و از انصار در اين حلقه ابى بن كعب، زيد بن ثابت، ابو ايوب انصارى، ابو هيثم بن تيهان، محمد بن مسلمة، قيس بن سعد بن عبادة، جابر بن عبد الله، انس بن مالك، زيد بن ارقم، عبد الله بن ابى اوفى، ابو ليلى و با او بود پسرش: عبد الرحمن كه در كنارش نشسته بود، و جوانى خوش صورت بود كه هنوز محاسن درنياورده بود.و در اينحال ابو الحسن بصرى آمد، و با او فرزندش حسن نيز همراه بود.حسن نيز جوانى امرد و خوشصورت و معتدل القامه بود.
سليم مىگويد: من به اين دو جوان نگاه مىكردم (عبد الرحمن بن ابى ليلى و حسن بن ابو الحسن) و نفهميدم كداميك جميلترند؟ مگر اينكه حسن جثهاش بزرگتر و قامتش بلندتر بود.
و اين جماعتسخن را در تعريف قريش و انصار به درازا كشاندند، و اين موضوع از صبح تا زوال ظهر طول كشيد، و عثمان در خانهاش بود و اطلاعى از جريان نداشت، و على بن ابيطالب ساكتبود و نه او و نه يكنفر از اهلبيت اوسخن نمىگفت.
جماعتحضار رو كردند به امير المؤمنين عليه السلام و گفتند: اى ابو الحسن چه مانع شده كه هيچ نمىگوئى؟
حضرت فرمود: هر كدام يك از دو طائفه مهاجرين و انصار فضائلى را ذكر كردند و حق گفتند، و من از شما اى جماعت قريش و انصار سؤالى دارم و آن اينست كه: به واسطه چه كسى خداوند به شما اين فضيلت را عنايت كرد؟ ! آيا به نفوس خودتان و اهل بيوتتان و قوم و طائفه و عشائرتان، يا به غير شما؟ !
گفتند: بلكه بواسطه محمد صلى الله عليه و آله و عشيره او خداوند به ما عنايت كرد نه با نفوس خودمان و عشائرمان، و نه به اهلبيتهايمان!
حضرت فرمود: راست گفتيد اى معشر قريش و انصار! آيا ندانستهايد كه آنچه را كه به شما رسيده است از خير دنيا و آخرت بواسطه ما اهلبيتبخصوصه بوده است نه به غير ما؟ و پسر عموى من: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من با اهل بيتم نورى بوديم كه در برابر خداوند پيش از آنكه خداوند آدم را بيافريند به چهارده هزار سال حركت مىكرد و لمعان داشت.و چون خداوند آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد، و در زمين نازل كرد، و پس از آن، آن نور را در كشتى در صلب نوح عليه السلام حمل كرد، و سپس آن نور را در صلب ابراهيم عليه السلام به آتش انداخت.و همينطور خداوند عز و جل پيوسته و بطور مداوم ما را از اصلاب كريمه به ارحام طاهره منتقل كرد، و از ارحام طاهره به اصلاب كريمه از پدران و مادران منتقل كرد، و هيچيك از آنها هيچگاه بر زنا و عمل زشت ديده نشدند.
در اينحال رجال سابقهدار و قديم الاسلام و اهل بدر و اهل احد گفتند: آرى! ما اين مطلب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهايم!
و پس از اين على عليه السلام فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مىكنم: آيا مىدانيد كه خداوند عز و جل در كتاب خودش در بسيارى از آيات، شخص مقدم و سابقهدار را بر شخص غيرمقدم و غيرسابقهدار تفضيل داده و برترى بخشيده است، و در اين امت در سبقتبه سوى خداوند عز و جل و به سوى رسول او هيچكس از من مقدم نيست؟ گفتند: بار پروردگارا! آرى.حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما مىپرسم: آيا مىدانيد چون آيه: و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار (آيه 100، از سوره 9: توبه) و آيه: و السابقون السابقون (آيه 10، از سوره 56: واقعه) فرود آمد، درباره مفاد و تفسير آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كردند، رسول خدا فرمود: خداوند اين آيات را درباره انبياء و اوصياى آنها نازل نموده است، و من افضل انبياى خدا و رسل خدا هستم، و على بن ابيطالب وصى من افضل اوصياى پيامبران است؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
بازگشت به فهرست
احتجاج أميرالمومنين عليه السّلام و بيان كيفيّت خطبة رسول خدا حديث غدير را
حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مىكنم: آيا مىدانيد كه: چون آيه:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (آيه 59، از سوره 4: نسآء) و آيه: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (آيه 55، از سوره 5: مآئده) و آيه: ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين و ليجة (آيه 16، از سوره 9: توبه) نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا اين آيات اختصاص به بعض مؤمنين دارد و يا شامل جميع آنها مىشود؟ ! در اينحال خداوند پيغمبرش را امر كرد كه واليان امر خود را به مردم معرفى كند و بشناساند، و بهمانگونه كه نمازشان و زكوتشان و حجشان را تفسير كرده است امر ولايت را نيز براى ايشان تفسير كند.و بر اين اساس رسول خدا مرا در غدير خم نصب كرد و خطبه خواند و گفت: خداوند ماموريتى به من داده است كه از انجام آن سينه من تنگ شده است: چون پنداشتم كه مردم مرا تكذيب مىكنند.و او مرا بيم داد كه يا بايد آن ماموريت را به مردم برسانم و يا مرا عذاب مىكند.فلهذا امر فرمود تا مردم مجتمع شوند و نداى الصلوة جامعة در دادند و خطبه خواند و فرمود:
ايها الناس اتعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم؟ قالوا: بلى يا رسول الله.قال: قم يا على! فقمت.فقال: من كنت مولاه فعلى هذا مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
«اى مردم آيا مىدانيد كه خداوند عز و جل ولى و صاحب اختيار من است، و من ولى و صاحب اختيار مؤمنين هستم، و من به آنها اولويتم از آنها به خودشانبيشتر است؟ ! گفتند: آرى اى رسول خدا: گفت: اى على برخيز! و من برخاستم.رسول خدا گفت: هر كس كه من مولى و صاحب اختيار امور او هستم، پس على، اين على مولى و صاحب اختيار امور اوست.بار پروردگارا تو والى و صاحب اختيار كسى باش كه او در ولايت و صاحب اختيارى على است! و تو دشمن بدار كسى را كه على را دشمن داشته است» !
پس سلمان از ميان جمعيتبرخاست و عرض كرد: يا رسول الله! ولآء كماذا؟ ! فقال: ولآء كولايتى، من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه!
«اى رسول خدا اين ولايتى كه به على اعطا شده است، چگونه ولايتى است؟ نوعش و خوصيتش كدام است؟ رسول خدا فرمود: ولايتى است همانند ولايت من! هر كس كه من نسبتبه او، از او به
خود او سزاوارترم، پس على نسبتبه او از او به خود او سزاوارتر است.»
بازگشت به فهرست
احتجاج به حديث غدير و اقرار صحابه در زمان عثمان
و به پيرو اين انتصاب، پروردگار تعالى ذكره اين آيه را فرستاد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (آيه 3، از سوره 5: مآئده)
«امروز من براى شما دين شما را كامل كردم، و براى شما نعمتم را تمام نمودم، و پسنديدم كه اسلام دين شما باشد!»
و چون اين آيه آمد پيغمبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و گفت: الله اكبر تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعدى.
«خداوند بزرگتر است از آنكه توصيف شود.تماميت نبوت من و تماميت دين خدا، ولايت و امامت و امارت على است پس از من.»
و به دنبال نزول اين آيات، ابو بكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسولخدا! اين آيات فقط اختصاص به على دارد؟ ! پيامبر گفت: بلكه درباره او و درباره اوصياى من است تا روز قيامت! گفتند: اى رسول خدا براى ما بيان كن!
پيامبر گفت: على استبرادر من و وزير من و وارث من و وصى من و جانشين من در ميان امت من و ولى و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من، و پس از او پسرم حسن است، و پس از او حسين، و سپس نه نفر از پسرم حسين، يكى پس از ديگرى.قرآن با آنهاست و آنها با قرآن هستند.ايشان از قرآن جدا نمىشوند، وقرآن هم از ايشان جدا نمىشود، تا در روز قيامت در عالم حشر در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
تمام جمعيت گفتند: بار پروردگارا: آرى ما اينها را شنيديم و گواهى مىدهيم بر آنكه گفتى، بدون كم و بيش.و بعضى گفتند: بيشتر آنچه را كه گفتى ما در حفظ داريم نه همه آن را! و اين جماعتى كه همه آنرا در حفظ دارند اخيار ما و افاضل از ما هستند.
حضرت فرمود: راست گفتيد! همه مردم در حفظ مطالب يكسان نيستند.من با سوگند به خدا از شما مىخواهم كه هر كس از شما كه تمام اين مطالب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده استبرخيزد و به آن خبر دهد.
زيد بن ارقم و برآء بن عازب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار برخاستند و گفتند: ما در حفظ داريم گفتار پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را در حاليكه بر منبر ايستاده بود و تو در كنارش ايستاده بودى و مىگفت: ايها الناس! خداوند عز و جل به من امر كرده است كه: امامتان را و قائم به امورتان را پس از خودم، و وصى خودم و جانشين خودم و آن كس را كه خداوند عز و جل بر مؤمنين در كتاب خود واجب كرده است اطاعت او را، و اطاعت از او را مقرون به اطاعتخودش و اطاعت من داشته است و شما را امر به ولايت او نموده استبراى شما نصب كنم، و من به پروردگارم از ترس و دهشت طعنه اهل نفاق و تكذيب آنها رجوع كردم، و خداوند مرا توعيد كرد كه يا بايد تبليغ كنم و يا مرا عذاب مىكند.
و فرمود: ايها الناس! خداوند در كتابش به شما امر كرده است: نماز بخوانيد، و من نماز را براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده استبه زكات و روزه و حج، و من براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده استبه ولايت - و در اينحال پيامبر دستش را بر على بن ابيطالب عليه السلام گذارده و فرمود - و من شما را گواه مىگيرم كه ولايت اختصاص به اين مرد دارد، و پس از او براى دو پسرش و سپس براى اوصياى بعد از آنها از فرزندان آنها كه مفارقتبا قرآن ندارند، و قرآن نيز مفارقتبا آنها ندارد تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.ايها الناس: من براى شما پناهگاه و دليل و هادى و امامتان را بعد از خودم بيان كردم، و اوستبرادر من على بن ابيطالب.و منزله او در ميان شما، همين منزله من است در ميان شما.دين خودتان را بر دوش او بيفكنيد و بدو بسپاريد، و در جميع امورتان از او اطاعت كنيد، زيرا كه در نزد اوست آنچه را كه خداوند از علمش و حكمتش به من تعليم نموده است.از او بپرسيد و از او تعليم بگيريد و از اوصياى پس از او بپرسيد و تعليم بگيريد، و به آنها چيزى را نياموزيد و بر آنها پيشى نگيريد و از آنها عقب نيفتيد، زيرا كه آنها با حق هستند و حق با آنهاست، نه حق از آنها جدا مىشود و نه آنها از حق جدا مىشوند.و در اينحال اين گويندگان نشستند.
سليم مىگويد: در اينحال على عليه السلام فرمود: ايها الناس! آيا مىدانيد كه: خداوند در كتاب خود نازل كرده است:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. (آيه 33، از سوره 33: احزاب) .
«اينست و جز اين نيست كه: خداوند اراده كرده است از شما اهلبيت، هر گونه پليدى و رجس را ببرد و شما را تطهير كند و به طهارت و پاكى على نحو الاطلاق برساند.»
چون اين آيه فرود آمد، رسول خدا، مرا و فاطمه را و دو پسرم حسن و حسين را جمع كرد و پس از آن، كسائى را بر روى ما انداخت و گفت: بار پروردگار من! اينان اهل بيت من هستند و گوشت من هستند، به درد مىآورد مرا آنچه ايشان را به درد آورد، و آزار مىدهد مرا آنچه ايشان را آزار مىدهد، و به حرج و تعب مىافكند مرا آنچه ايشان را به حرج و تعب افكند.پس تو از ايشان رجس و پليدى را بزدا و آنان را تطهير كن تطهير كردنى.»
ام سلمة گفت: من هم اى رسول خدا با ايشان هستم؟ ! رسول خدا گفت: تو بر راه خير و خوبى هستى، و ليكن اين آيه درباره من (و درباره دخترم) و درباره برادرم على بن ابيطالب و درباره دو پسرم و درباره نه فرزند از پسرم حسين بالخصوص نازل شده است، و هيچكس با ما در آن شريك نيست.
حضار همه گفتند: ما همه شهادت مىدهيم كه ام سلمه اين داستان را براى ما گفت و چون از رسول خدا پرسيديم او هم همانند ام سلمه براى ما بيان كرد.
پس على عليه السلام فرمود: من با قسم به خدا از شما مىپرسم: آيا مىدانيد كه خداوند چون فرود آورد:
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (آيه 119، از سوره 9: توبه)
«اى كسانيكه ايمان آوردهايد تقواى خدا را پيشه گيريد و با صادقين بوده باشيد»،
سلمان پرسيد: اى رسول خدا! اين آيه عموميت دارد يا آنكه مخصوص به افرادى است؟ ! پيغمبر فرمود: اما مؤمنين همه آنها هستند كه امر شدهاند، و اما صادقين، خصوص برادرم على و اوصياى من پس از على تا روز قيامت هستند؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
على عليه السلام گفت: من با قسم به خدا از شما مىپرسم: آيا مىدانيد كه: من به رسول خدا در غزوه تبوك گفتم: چرا مرا با خود نمىبرى و در مدينه گذاشتى؟ ! فرمود: مدينه در اين زمان صلاحيت ندارد مگر آنكه يا من و يا تو بايد در آن بوده باشيم، و انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا مىدانيد چون خداوند در سوره حج فرستاد:
يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون.و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم هو سماكم المسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهدآء على الناس فاقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اعتصموا بالله هو مولاكم فنعم المولى و نعم النصير. (آيه 77 و 78، از سوره 22: حج)
پس سلمان برخاست و گفت: اى رسول خدا اين كسانى كه تو بر آنان شاهدى و ايشان شاهدان بر مردم هستند، كيستند كه خداوند آنها را برگزيده است و در دين براى آنها حرجى قرار نداده است و ايشان بر طريقه و ملت ابراهيم هستند؟ !
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از اين آيه سيزده مرد را بخصوصه اراده كرده است نه همه امت را.من و برادرم على و يازده نفر از فرزندان من؟ !
گفتند: بار پروردگارا! آرى.على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا مىدانيد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله به خطبه برخاست و بعد از آن خطبهاى نخواند و آخرين خطبه او بود، و گفت:
يا ايها الناس! انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فتمسكوا بهما لن تضلوا، فان اللطيف (الخبير) اخبرنى و عهد الى انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.
و عمر بن خطاب به مشابه مرد غضبناكى برخاست و گفت: آيا مراد از عترت، تمام اهلبيت تو هستند؟ ! پيامبر فرمود: نه، و ليكن اوصياى من از اهل بيت من هستند: اول ايشان برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه و جانشينم در امتم و ولى و صاحب اختيار هر مؤمن بعد از من، مىباشد.
على اول ايشان است، و پس از او پسرم حسن، و پس از او پسرم حسين، و سپس نه فرزند از فرزندم حسين، يكى پس از ديگرى مىآيند و آنها در حوض كوثر بر من وارد مىشوند.ايشانند شهداى خدا در زمين خدا و حجتخدا بر خلق خدا و خزانهداران علم خدا و معدنهاى حكمتخدا، كسيكه از آنها پيروى كند از خدا پيروى كرده است، و كسيكه مخالفت آنها را بنمايد مخالفتخدا را نموده است؟ ! همه گفتند: شهادت مىدهيم كه رسول خدا چنين گفت.
و سؤالها و مناشدههاى على همينطور به طول مىانجاميد، و از هيچ موضعى درباره خود از مناقب و فضايل دريغ نكرد مگر آنكه به آنها احتجاج و مناشده نمود و تا آخرين منقبتخود را بيان كرد و آنچه را كه رسول خدا درباره او بسيار مىفرمود.و آن جمعيت در هر يك از آنها على را تصديق مىكردند و شهادت به حقانيت او مىدادند. [1]
بازگشت به فهرست
احتجاج چهارم: احتجاج أميرالمومنين عليه السّلام به حديث غدير در رحبة كوفه
مناشده امير المؤمنين عليه السلام در رحبه [2]است.و اين منا شده در بدو خلافت صورى آنحضرت صورت گرفته است.چون در روايتيعلى بن مرة آمده است كه: چون اميرالمؤمنين عليه السلام به كوفه وارد شد اين احتجاج را نمود، و معلوم است كه آنحضرت در سنه 35 وارد كوفه شدند.در ابتداى خلافت آنحضرت چون به ايشان خبر دادند كه مردم در آنچه آنحضرت مىفرمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را بر غير او مقدم داشته است، متهم نمودهاند و در حقانيتخلافت او نزاع كردهاند در مجتمع مردم در رحبه كوفه حضور بهمرسانيده و با مردم به حديث غدير بر رد آن مخالفان احتجاج و استشهاد كرد.اين احتجاج بسيار مهم است و در روايات مستفيضه وارد شده است، و اعلام و اعاظم شيعه و عامه در كتب خود ذكر كردهاند و آن را از مسلميات تاريخ مىشمرند.
اين خطبه حضرت در حضور جمعى از صحابه و تابعين و اصناف مختلف ديگر مردم بوده است.خطبه آنحضرت مفصل است و در آن از ملاحم و اخبار به غيب نيز ذكر شده است.ابن ابى الحديد از عثمان بن سعيد، از شريك بن عبد الله روايت كرده است كه: چون به على عليه السلام گفتند: مردم آنحضرت را در اين سخنش كه رسول خدا او را بر غير او مقدم داشته است، متهم كرده و در تفضيلش بر ساير مردم گفتگو دارند، حضرت فرمود: انشد الله من بقى ممن لقى رسول الله صلى الله عليه و آله و سمع مقاله فى يوم غدير خم الا قام فشهد بما سمع!
فقام ستة ممن عن يمينه من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و ستة ممن على شماله من الصحابة ايضا فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله يقول ذلك اليوم و هو رافع بيدى على عليه السلام: من كنت مولاه فهذا على مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و احب من احبه و ابغض من ابغضه. [3]
«من با قسم به خداوند از شما مىپرسم، از آن كسانيكه باقى ماندهاند از آن افرادى كه رسول خدا را ديده و گفتار او را در روز غدير خم شنيدهاند، كه برخيزند و به آنچه شنيدهاند شهادت دهند! در اينحال شش نفر از اصحاب رسول خدا كه در طرف راست امير المؤمنين عليه السلام و شش نفر از اصحاب رسول خدا كه در طرف چپ آنحضرت بودند برخاستند و شهادت دادند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه دو دست على را گرفته بود و بالا برده بود، گفت: هر كس كه من مولى و صاحب اختيار او هستم، على اين على مولى و صاحب اختيار اوست.بار پروردگارا، تو ولايت آن را داشته باش كه او ولايت على را دارد، و دشمن بدار آنكه على را دشمن دارد، و يارى كن آنكه على را يارى كند، و مخذول و منكوب فرما آنكه على را مخذول كند، و دوستبدار آنكه على را دوست دارد، و مبغوض دار آنكه على را مبغوض دارد.»
و «سيره حلبيه» پس از بيان خطبه رسول الله در غدير خم، و اعلان به رحلتخويش و شهادت بر توحيد و معاد آورده است كه: ثم حض على التمسك بكتاب الله و وصى باهل بيته.اى فقال: انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتىاهل بيتى، و لن يفترقا حتى يردا على الحوض: و قال فى حق على كرم الله وجهه لما كرر عليهم: الست اولى بكم من انفسكم - ثلاثا - و هم يجيبونه صلى الله عليه (و آله) و سلم بالتصديق و الاعتراف، و رفع صلى الله عليه (و آله) و سلم يد على كرم الله وجهه و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اعن من اعانه، و اخذل من خذله، و ادر الحق معه حيث دار.
و در اينجا صاحب «سيره حلبيه» مىگويد: و اين خطبه رسول الله قوىترين دليلى است كه شيعه اماميه و رافضه به آن تمسك كردهاند بر اينكه على كرم الله وجهه احق و اولى استبه امامت از يكايك افراد مردم.و گفتهاند.اين نص صريحى استبر خلافت على كه آن را سى نفر از اصحاب رسول خدا شنيدهاند و به آن گواهى دادهاند.گفتهاند: آنچه از ولآء براى رسول خدا صلى الله عليه و آله استبعينه براى على كرم الله وجهه ثابت استبه دليل گفتار رسول خدا: الست اولى بكم.آنگاه نيز حلبى گويد: و اين حديث، حديث صحيح است كه با اسانيد صحاح و حسان روايتشده است، و به آنانكه در صحت اين حديث قدح كردهاند مانند ابو داود و ابو حاتم رازى نبايد التفات كرد و نيز گفتار بعضى كه گفتهاند: اللهم وال من والاه تا آخر فقرات دعاى رسول خدا ساختگى و موضوع است، مردود است، زيرا اين فقرات از طرقى وارد شده است كه ذهبى بسيارى از آنها را صحيح دانسته است.
و نيز در روايات آمده است كه على كرم الله وجه به خواندن خطبه برخاست و حمد و ثناى خداى را بجاى آورد و سپس گفت: انشدك الله من ينشد يوم غدير خم الا قام، و لا يقوم رجل يقول: انبئت او بلغنى الا رجل سمعت اذناه و وعى قلبه.
«من با سوگند به خداوند از تو مىخواهم: از كسيكه يادش هست آنچه را كه در غدير خم به آن عهد كرده است و وعد داده است كه به آنچه از او خواسته شده است عمل كند، آنكه بپاخيزد.و برپا نخيزد مردى كه بگويد: به من چنين خبر داده شده است و يا من چنين رسيده است، بلكه كسى برخيزد كه با دو گوشششنيده و با قلب خود حفظ كرده باشد» .
و هفده نفر از اصحاب برخاستند و شهادت دادند.و در روايتى است كه سى نفر از اصحاب برخاستند و گواهى دادند، و در «معجم كبير» شانزده نفر ذكر كرده است، و در روايتى دوازده نفر آمده است.
امير المؤمنين به آن افراد به پا خاسته فرمود: اينك بياوريد آنچه را كه شنيدهايد! و ايشان حديث غدير را ذكر كردند.و از جمله آن اين فقره بود كه: من كنت مولاه فعلى مولاه.و در روايتى: من كنت مولاه فهذا مولاه.
و از زيد بن ارقم وارد است كه گفت: من از كسانى بودم كه شهادت بر غدير را كتمان كردم و در نتيجه خداوند چشم مرا كور كرد.و على كرم الله وجهه به كسانى كه در اين محفل كتمان كردند نفرين نمود. [4]
و معلوم است كه اين حديثى را كه صاحب سيره بدان استدلال مىكند همان احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در رحبه است. علامه امينى از كتب معتبره عامه، آن اصحابى را كه شهادت دادند بر بيست و چهار نفر بالغ نموده است، بدين ترتيب:
بازگشت به فهرست
نام اصحاب رسول خدا كه در رحبه شهادت به حديث غدير دادند
1- ابو زينب بن عوف انصارى.
2- ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصارى.
3- ابو فضاله انصارى كه در غزوه بدر حضور داشت و در جنگ صفين در ركاب امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.
4- ابو قدامه انصارى كه در صفين در ركاب امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.
5- ابو ليلى انصارى كه گفته شده است در صفين شهيد شد.و در بعضى الفاظ آمده است: ابو يعلى انصارى، و او شداد بن اوس است كه در سنه 58 وفات كرد.
6- ابو هريره دوسى كه در سنه 57 و يا 58 و يا 59 فوت كرد.
7- ابو هيثم بن تيهان كه در غزوه بدر حضور داشت و در صفين باامير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.
8- ثابتبن وديعه انصارى خزرجى مدنى.
9- حبشى بن جناده سلولى كه در جنگهاى امير المؤمنين عليه السلام حضور داشت.
10- ابو ايوب خالد انصارى كه در غزوه بدر حضور داشت، و در جنگ با روميان در سنه 50 و يا 51 و يا 52 شهيد شد.
11- خزيمة بن ثابت انصارى ذو الشهادتين كه در غزوه بدر حضور داشت و در صفين با امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.
12- ابو شريح: خويلد بن عمرو الخزاعى كه در سنه 68 فوت كرد.
13- زيد و يا يزيد بن شراحيل انصارى.
14- سهل بن حنيف انصارى اوسى كه در غزوه بدر حضور داشت و در سنه 38 فوت كرد.
15- ابو سعيد خدرى: سعد بن مالك انصارى كه در سنه 63 و يا 64 و يا 65 فوت كرد.
16- ابو العباس سهل بن سعد انصارى كه در سنه 91 فوت كرده است.
17- عامر بن ابى ليلى.
18- عبد الرحمن بن عبد رب انصارى.
19- عبد الله بن ثابت انصارى خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله.
20- عبيد بن عازب انصارى از جمله ده نفرى است كه عمر با عمار بن ياسر براى دعوت به اسلام به كوفه فرستاد.
21- ابو طريف عدى بن حاتم المتوفى در سنه 68 كه در سن يكصد سالگى فوت كرده است.
22- عقبة بن عامر جهنى كه در قرب سنه 61 فوت كرده.او از كسانى است كه به معاويه پيوست.
23- ناجية بن عمرو خزاعى.
24- نعمان بن عجلان انصارى، سخنگو و شاعر انصار.
بازگشت به فهرست
تعداد گواهان حديث غدير در رحبه
و سپس گويد: اين افراد كسانى هستند كه سير در تاريخ ما را به نامهاى ايشان براى شهادت امير المؤمنين عليه السلام درباره حديث غدير در روز احتجاج و مناشده در رحبه، رسانيده است.و امام احمد حنبل تصريح كرده است كه تعداد گواهان در آن روز سى نفر بوده است.و همچنين حافظ هيثمى در «مجمع» خود بدين مقدار تصحيح و تخريج كرده است.و نيز در «تذكره» سبط ابن جوزى ص 17، و «تاريخ الخلفاء» سيوطى ص 65، و «سيره حلبيه» ج 3 ص 308 همينطور مىيابيم.و در لفظ ابى نعيم: فضل بن دكين وارد است كه جماعت كثيرى بپا خاستند و گواهى دادند.
و بايد دانست كه تاريخ اين مناشده در سنه 35 هجرى بوده است كه از زمان صدور حديث غدير بيش از بيست و پنجسال مىگذشته است.و معلوم است كه در خلال اين مدت بسيارى از صحابه كه در روز غدير حضور داشتهاند فوت كردهاند، و جمعى از ايشان در جنگها كشته شدهاند، و بسيارى از آنها در شهرها پراكنده شدهاند، و ايضا شهر كوفه از مجتمع صحابه كه شهر مدينه منوره است جدا و منفصل است، و در آنوقت در كوفه از صحابه فقط عده كمى بودهاند كه به متابعتحق در عهد علوى بدان صوب هجرت نمودهاند.
و علاوه بر اينها، اين داستان از قضاياى اتفاقى است كه بدون سابقهاى صورت پذيرفته است، و گرنه ممكن است قاصدين كوفه بسيار و شهود فراوان باشند، و روات اين حديثبسيار باشند.و علاوه بر اين از حاضرين برخى گواهى خود را به علت كينه و يا به جهتسفاهت پنهان داشتهاند چنانچه بعضى از تفصيلات آن خواهد آمد.
و با اينهمه موانع مىبينيم كه روات اين حديث، به اين مقدار كثير بالغ شدهاند، و چگونه خواهد بود اگر اين موانع مرتفع مىشد.و از اينجا مىيابيم كه شهرت حديث غدير و تواتر آن در عصور اوليه چه اندازه بوده است.
و اما اختلاف تعداد شهود، حسب اختلاف احاديث، ممكن استبه جهت آن باشد كه هر يك از روات، افرادى را كه مىشناختهاند يا به او متوجه بوده و يا در پهلوى او نشسته بودند، ذكر كرده باشند، و يا افرادى را كه در دو طرف منبربودهاند و يا در يكطرف آن نام بردهاند و ملتفتبه غير آنها نشدهاند.و يا افراد بدرى را كه در غزوه بدر بودهاند شمردهاند، و يا خصوص انصار را نام بردهاند، و يا اينكه چون صداى آن شهود براى گواهى بلند شد و چشمها به تماشا خيره شد و گوشها براى استماع و تلقى مهيا شد و صداى مختلف از اطراف شنيده شد، همانطور كه طبع حال در امثال اين قضيه در مجتمعات حكايت مىكند بعضى از ذكر بعضى، و افراد ديگرى از جماعت ديگرى نسيان و غفلت كرده، و هر كه روايت كرده استخصوص آن افرادى را كه در ذهن خود مضبوط داشته است، بيان نموده است.[5]
اين اسامى و تعداد شهود بود.و اما راويان اين حديث مناشده را در رحبه، براى اجيال و طبقات بعدى چنانچه علامه امينى ضبط كردهاند چهار نفر از اصحاب، و چهارده نفر از تابعين مىباشند كه مجموعا، هجده نفرند.
اما از اصحاب:
1- حبة بن جوين عرنى ابو قدامه بجلى متوفى در سنه 76 و يا 79.
2- زيد بن ارقم انصارى.
3- ابو طفيل: عامر بن واثله ليثى متوفى در سنه 100، يا 102، يا 108، و يا 110.
4- يعلى بن مرة بن وهب ثقفى.
و اما از تابعين:
1- ابو سليمان مؤذن.
2- ابو القاسم: اصبغ بن نباتة.
3- زاذان بن عمر كندى بزار يا بزاز كوفى.
4- زر بن حبيش [6] اسدى، ابو مريم. - زياد بن ابى زياد.
6- زيد بن يثيع همدانى كوفى از كبار تابعين.
7- سعيد بن ابى حدان و ذى حدان هم گفته مىشود، كوفى.
8- سعيد بن وهب همدانى كوفى كه در سنه 76 فوت كرده است.
9- ابو عمارة عبد خير بن يزيد همدانى كوفى مخضرمى از كبار تابعين.
10- عبد الرحمن بن ابى ليلى كه در سنه 82 و يا 83 و يا 86 فوت كرده.
11- عمرو ذى مرة ابو عبد الله كوفى همدانى كه در سنه 116 فوت كرده.
12- عميرة بن سعد همدانى كوفى.
13- هانى بن هانى همدانى كوفى.
14- حارثة بن نصر. [7]
بازگشت به فهرست
روايت «فرآئد السمطين» در احتجاج به حديث غدير در رحبه
شيخ الاسلام حموئى با سند متصل خود از سعيد بن ابى حدان، و عمرو ذى مر، روايت كرده است كه:
قال على: انشد الله، و لا انشد الا اصحاب رسول الله سمع خطبة رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم.قال: فقام اثنا عشر رجلا ستة من قبل سعيد و ستة من قبل عمرو ذى مر فشهدوا: انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه. [8]
«على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا مىخواهم، و با سوگند به خدا فقط از صحابه رسول خدا مىخواهم كه خطبه آنحضرت را در روز غدير خم شنيدهاند، بگويند.
دوازده نفر برخاستند، شش نفر از ناحيه سعيد بن ابى حدان و شش نفر از ناحيه عمرو ذىمر، و شهادت دادند كه ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهاند كه مىگفت: خداوندا: ولايت آن كس را داشته باش كه او ولايت على را دارد، ودشمن بدار آن كس كه على را دشمن دارد، و يارى كن آن كس كه على را يارى كند، و دوستبدار آن كس كه على را دوست دارد، و مبغوض بدار آن كس كه على را مبغوض دارد.»
و همچنين حموئى با سند ديگر خود متصلا از سماك بن عبيد بن وليد عنسى آورده است كه او مىگويد: من وارد شدم بر عبد الرحمن بن ابى ليلى، و او براى من گفت كه من حضور داشتم در رحبه و ديدم كه على عليه السلام مىگويد: با سوگند به خداوند من مىخواهم از مردى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده است و در روز غدير خم شاهد بوده است كه برخيزد! و برنخيزد مگر آن كسيكه قضيه را عيانا ديده است.
(مىگويد) دوازده نفر مرد برخاستند و گفتند: ما ديدم و شنيديم آن وقتى كه دست على را گرفته بود و مىگفت: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! [9]
بازگشت به فهرست
روايات احمد حَنبل در احتجاج به حديث غدير در رحبه
و احمد حنبل در «مسند» خود از على بن حكيم اودى، از شريك، از ابو اسحق، از سعيد بن وهب، و از زيد بن يثيع روايت كرده است كه آن دو نفر گفتند: نشد على الناس فى الرحبة: من سمع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول يوم غدير خم الا قام! قال: فقام من قبل سعيد ستة، و من قبل زيد ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول لعلى رضى الله عنه يوم غدير خم: اليس الله اولى بالمؤمنين؟ قالوا: بلى! قال: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه [10]
و با همين سند، ابن كثير دمشقى با همين الفاظ، از احمد بن حنبل روايت كرده است. [11]
و احمد بن حنبل با سند ديگر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت مىكند كه: قال: شهدت عليا رضى الله عنه فى الرحبة ينشد الناس: انشد الله من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه، لما قام فشهد! قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدريا كانى انظر الى احدهم، فقالوا: نشهد: انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم.و ازواجى امهاتهم؟ ! فقلنا: بلى يا رسول الله! قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. [12]
و در اين روايت مىبينيم كه راوى مىگويد: دوازده نفر شاهد، همه بدرى بودند، يعنى از خصوص صحابهاى كه فضيلت غزوه بدر را نائل شده بودند.و مثل اينكه همين الآن كه دارم من بيان مىكنم چشمانم دارد يك نفر از آنها را مىبيند، يعنى حتى كيفيت رؤيت و خصوصيت آن نيز مشخص است.
و نيز احمد بن حنبل با سند ديگر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت مىكند كه: انه شهد عليا رضى الله عنه فى الرحبة قال: انشد الله رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و شهده يوم غدير خم الا قام! و لا يقوم الا من قد رآه.فقام اثنا عشر رجلا فقالوا: قد رايناه و سمعناه حيث اخذ بيده يقول: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.فقام الا ثلاثة لم يقوموا.فدعا عليهم فاصابتهم دعوته. [13]
و در اين روايت مىبينيم كه: سه نفر از كسانى كه در غدير حضور داشتند براى اداى شهادت برنخاستند و كتمان كردند، و آنحضرت بر آنها نفرين كرد و نفرين به آنها كارى شد.و نيز احمد بن حنبل با سند ديگر از ابو طفيل روايت مىكند كه: على رضى الله عنه مردم را در رحبه جمع كرد و سپس به ايشان گفت: من با قسم به خدا از هر مرد مسلمانى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده است آنچه را كه در روز غدير خم گفته است مىخواهم كه برخيزد.سى نفر برخاستند.و فضل بن دكين (ابو نعيم) مىگويد: جماعت كثيرى از مردم برخاستند و شهادت دادند، در وقتى كه رسول خدا دست على را گرفته بود و به مردم مىگفت: اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله! قال: من كنت مولاه فهذا مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. ابو طفيل راوى اين روايت مىگويد: فخرجت و كان فى نفسى شيئا.فلقيت زيد بن ارقم فقلت له: انى سمعت عليا رضى الله تعالى عنه يقول كذا و كذا.قال: فما تنكر؟ ! قد سمعت رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول ذلك له. [14]
«من از آن محفل خارج شدم و از گفتار امير المؤمنين عليه السلام گويا در نفس من شبههاى بود.زيد بن ارقم را ملاقات كردم و به او گفتم: من شنيدم كه على رضى الله عنه چنين و چنان مىگفت.زيد گفت: چرا انكار مىكنى؟ ! من خودم از رسول خدا شنيدم كه اين كلمات را درباره على مىگفت» .
بايد دانست كه زيد بن ارقم خودش در آن مجلس از منكرين و كاتمين بوده است، فلهذا به نفرين حضرت نابينا شد.و خودش مىگفت: اين كورى، دعاى على است كه مرا گرفته است.ولى بعد از آن مجلس كرارا و مرارا در اماكن متفاوت خودش براى افرادى كه تاريخ ضبط كرده است - و ما در ابحاث خود قدرى از آن را آوردهايم و خواهيم آورد ان شاء الله تعالى - اين حديث غدير خم را روايت كرده است.
و هيثمى در «مجمع الزوائد» اين حديث را سندا و متنا از احمد بن حنبل روايت كرده است. [15]
بازگشت به فهرست
روايات نسائي در احتجاج به حديث غدير در رحبه
و نسائى در «خصائص» با سند متصل خود از سعد بن وهب روايت كرده است كه: قال على كرم الله وجهه فى الرحبة: انشد بالله من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يوم غدير خم يقول: ان الله و رسوله ولى المؤمنين، و من كنت وليه فهذا وليه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و انصر من نصره!
«على كرم الله وجهه در رحبه گفت: من با سوگند به خدا مىخواهم كه هر كه از رسول خدا اين جملات را شنيده است، گواهى دهد.سعيد گفت: از نزديكى من شش نفر برخاستند.و زيد بن منيع [16]گفت: از نزديكى من شش نفر برخاستند و شهادت دادند.و عمرو بن ذىمر در روايتخود جمله احب من احبه، و ابغض من ابغضه را هم در منا شده و سؤال على اضافه دارد.و اين روايت را اسرائيل، از اسحق از عمرو بن ذى مر روايت مىكند. [17]
و همچنين نسائى (احمد بن شعيب) از على بن محمد بن على، از خلف بن تميم، از اسرائيل، از ابو اسحق، از عمرو بن ذى مر روايت مىكند كه
قال: شهدت عليا بالرحبة ينشد اصحاب محمد ايكم سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم ما قال؟ فقام اناس فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، [18]و تفرق بين المؤمن و الكافر. [19]
و همچنين نسائى با يك سند متصل روايت مىكند از عمرو بن سعد، كه او شنيده است كه على عليه السلام در رحبه انشاد مىكرد كه: من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه، فقام ستة نفر فشهدوا.[20]
و نيز با سند ديگر از سعيد بن وهب و يزيد بن يثيع. [21]
و با سند ديگر از زيد بن يثيع [22] همين مضمون از حديث را روايت كرده است.
ابن اثير جزرى در «اسد الغابة» در ترجمه احوال عبد الرحمن بن عبد رب انصارى آورده است كه: حافظ ابن عقده با سند متصل خود از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه: نشد على الناس فى الرحبة من سمع النبى صلى الله عليه (و آله) و سلم يوم غدير خم ما قال الا قام، و لا يقوم الا من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول.فقام بضعة عشر رجلا، فيهم ابو ايوب الانصارى، و ابو عمرة بن عمرو بن محصن، و ابو زينب، و سهل بن حنيف و خزيمة بن ثابت، و عبد الله بن ثابت الانصارى، و حبشى بن جنادة السلولى، و عبيد بن عازب الانصارى، و النعمان بن عجلان الانصارى، و ثابتبن وديعة الانصارى، و ابو فضالة الانصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب الانصارى، فقالوا:
نشهد انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: الا ان الله عز و جل وليى، و انا ولى المؤمنين.الا فمن كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و اعن من اعانه.اخرجه ابو موسى. [23]
اصبغ مىگويد: «على از مردم در رحبه با سوگند به خدا درخواست كرد كه: هر كس از رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه در روز غدير خم گفته است، شنيده استبرخيزد، و برنخيزند مگر كسانى كه خودشان بدون واسطه آنچه را كه رسول خدا گفته است، شنيدهاند.
ده و اندى نفر برخاستند كه در ميان آنها ابو ايوب انصارى، ابو عمرة بن عمرو بن محصن، ابو زينب، سهل بن حنيف، خزيمة بن ثابت، عبد الله بن ثابت انصارى، حبشى بن جناده سلولى، عبيد بن عازب انصارى، نعمان بن عجلان انصارى، ثابتبن وديعه انصارى، ابو فضاله انصارى، و عبد الرحمن بن عبد ربانصارى بودند، و گفتند: ما گواهى مىدهيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مىگفت: الا من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و اعن من اعانه.و اين حديث را ابو موسى تخريج كرده است
روايات ابن اثير در «اسد الغابة» در بارة احتجاج به حديث غدير در رحبه
و همچنين ابن اثير در ترجمه احوال ابو زينب ابن عوف انصارى آورده است كه: اصبغ بن نباته گفته است كه: نشد على الناس: من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم ما قال الا قام.فقام بضعة عشر فيهم ابو ايوب الانصارى، و ابو زينب، فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و اخذ بيدك يوم غدير خم فرفعها، فقال:
الستم تشهدون انى قد بلغت و نصحت؟ قالوا: نشهد انك قد بلغت و نصحت! قال: الا ان الله عز و جل وليى و انا ولى المؤمنين، فمن كنت مولاه فهذا على مولاه! اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و اعن من اعانه، و ابغض من ابغضه.اخرجه ابو موسى. [1]
و ابن حجر عسقلانى از طريق ابن عقده با دو سند مختلف از اصبغ بن نباته مضمون اين حديث را روايت كرده است. [2]
و همچنين ابن اثير در احوال ابو قدامه انصارى با سند متصل خود از ابو طفيل روايت كرده است كه او مىگويد: ما در نزد على رضى الله عنه بوديم و او گفت: من با سوگند به خداوند تعالى از شما مىخواهم كه هر كس در روز غدير خم حضور داشته ستبرخيزد.و هفده نفر برخاستند كه در ميان آنها ابو قدامه انصارى بود و گفتند: ما با رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلم از حجة الوداع برمىگشتيم تا اينكه چون ظهر فرا رسيد، آنحضرت بيرون آمد و دستور داد درختهائى را كه در آنجا بود بهم بستند و پارچه بر روى آنها كشيدند و پس از آن اعلان نماز در داد.ما براى نماز بيرون شديم و نماز را بجاى آورديم، و سپس رسول خدا حمد و ثناىالهى را بجاى آورد و گفت: ايها الناس! اتعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين، و انى اولى بكم من انفسكم؟ - يقول ذلك مرارا - قلنا: نعم و هو آخذ بيدك، يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه - ثلاث مرات - .
عدوى گويد: اين ابو قدامه كه رواى روايت است، فرزند حارث است و در غزوه احد حضور داشته و مردانگىهائى بهمرسانيده است، و حيات داشت تا در زمان صفين در ركاب على عليه السلام شهيد شد، و از او اولادى باقى نماند.او گويد: نسب او چنين است: ابو قدامة بن حارث از بنى عبد مناة از بنى عبيد.و گفته شده است: ابو قدامة بن سهل بن حارث بن جعدبة بن ثعلبة بن سالم بن مالك بن واقف بوده است.و اين حديث و نسب او را بدينگونه ابو موسى تخريج كرده است. [3]و اين حديث را ابن حجر عسقلانى از طريق ابن عقده در كتاب خود: الموالاة فى حديث الغدير روايت كرده است.[4]
و همچنين ابن اثير در احوالات امير المؤمنين عليه السلام با سند متصل خود از عبد الرحمن بن ابى ليلى عين حديثى را كه از احمد حنبل در ص 119 آورديم و در آن بود كه: ابن ابى ليلى مىگفت: دوازده نفر بدرى برخاستند و شهادت دادند و گويا من دارم يكى از آنها را مىبينم كه در بدن او سراويل است، روايت كرده است و در پايان روايت گويد: و مثل اين حديث را برآء بن عازب آورده است، و اين جمله را اضافه آورده است كه: و عمر بن خطاب گفت: يابن ابى طالب! اصبحت اليوم ولى كل مؤمن. [5]
«اى پسر ابو طالب! تو در امروز ولى هر مؤمن شدى» !
و شيخ الاسلام حموئى با همين عبارت از احمد حنبل با سند خود از ابى ليلى آورده است. [6]
و ملا على متقى در «كنز العمال» كه اين حديث را از ابن ابى ليلى روايت مىكند، در ذيلش مىگويد: و كتم قوم، فما فنوا من الدنيا الا عموا و برصوا [7]
«و جماعتى در رحبه از شهادت خوددارى كردند، و از دنيا نرفتند مگر آنكه كور شدند و پيس شدند.»
و همچنين ابن اثير در ترجمه احوال ناجية بن عمرو از طريق ابو نعيم و ابو موسى مدائنى با سلسله سند خود از عمرو بن عبد الله بن يعلى بن مرة، از پدرش از جدش، يعلى روايت مىكند كه: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
و چون على عليه السلام به كوفه وارد شد، مردم را به سؤال با سوگند طلبيد و ده و اندى نفر برخاستند و شهادت دادند كه در بين آنها ابو ايوب انصارى صاحب منزلى كه رسول خدا در مدينه در آن وارد شدند و ديگر ناجية بن عمرو خزاعى بودند. [8]
و ابن حجر عسقلانى از كتاب «موالات» ابن عقده، اين حديث را نيز روايت كرده است. [9]
بازگشت به فهرست
روايت أبونعيم اصفهاني در «حلية الاوليا» دربارة احتجاج به حديث غدير
ابو نعيم اصفهانى با سند متصل خود از عميرة بن سعد آورده است كه او گفت: من شاهد بودم كه على عليه السلام بر فراز منبر اصحاب رسول خدا را با سوگند به خدا مورد استفهام قرار داده بود، و در ميان آنها ابو سعيد و ابو هريره و انس بن مالك بودند، و ايشان دور منبر بودند، و على عليه السلام گفت:
نشدتكم بالله هل سمعتم رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ ! فقاموا كلهم فقالوا: اللهم نعم.و قعد رجل، فقال: ما منعك ان تقوم؟ قال: يا امير المؤمنين! كبرت و نسيت.
فقال: اللهم ان كان كاذبا فاضربه ببلاء حسن، قال: فما مات حتى راينا بينعينيه نكتة بيضاء، لا تواريها العمامة. [10]
«من از شما با قسم به خدا مىپرسم: آيا شنيديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ همه برخاستند و گفتند: آرى! بار پروردگارا.و يك مرد نشست و برنخاست.حضرت به او گفت: چرا برنخاستى؟ ! گفت: اى امير مؤمنان! پير شدم و فراموش كردهام!
حضرت گفت: بار پروردگارا! اگر اين مرد دروغ مىگويد: او را به بلاى نيكوئى مبتلا كن! راوى روايت كه عميرة بن سعد است مىگويد: آنمرد نمرد مگر اينكه ما در بين دو چشم او نقطه سفيدى را ديديم كه عمامه سرش آن را نمىپوشانيد» .
اين مرد همچنانكه كه در روايات كثيرى آمده است انس بن مالك بود، و مراد از آن نكته سفيد، پيدايش مرض پيسى است در پيشانى او كه بقدرى او را كريه و قبيح المنظره نمود كه نمىتوانستبراى پنهان كردن آن، عمامه خود را پايين بكشد، زيرا اين نكته سپيد ميان دو چشمش بود.
علامه امينى پس از نقل اين حديث از «حليه» ابو نعيم، در تعليقه گويد: لفظ حسن در گفتار آنحضرت كه مىگويد: او را به بلاى نيكوئى مبتلا كن، از زيادى راويان و يا ناسخان حديث است، زيرا آنچه به اين مرد كه انس رسيد به قرينه احاديث ديگر، كورى و يا پيسى بوده است، و اين مرض براى او نقمتبوده است، كه در پى آمد آن گفتار دروغش، از نسيان مسبب از پيرى به او رسيده است، و اين بلاء حسن و ابتلاء نيكو نيست.چگونه؟ و مراد از آن بلآء، فضيحت و رسوائى است، و خود انس به اين مطلب تكيه داشت و كرارا بيان مىكرد كه اين بدبختى من و نكبت و قبح منظر در اثر دعاى امير المؤمنين است. [11]
و شيخ سليمان قندوزى حنفى نيز از حافظ ابو نعيم اصفهانى در «حليةالاولياء» از ابو طفيل در احتجاج به حديث غدير در روز رحبه و مناشده امير المؤمنين عليه السلام حديث مفصلى نقل مىكند و در آن تعداد اصحابى را كه شهادت دادند، هفده نفر ذكر مىكند كه از ايشانند: خزيمة بن ثابت، سهل بن سعد، عدى بن حاتم، عقبه بن عامر، ابو ايوب انصارى، ابو سعيد خدرى، ابو شريح خزاعى، ابو قدامه انصارى، ابو ليلى، و ابو الهيثم بن تيهان.و سپس آن بزرگواران، خصوصيات روز غدير خم با سفارش پيامبر درباره ثقلين: كتاب خدا و عترت و درباره ولايت را گواهى مىدهند. [12]
بازگشت به فهرست
روايت خطيب خوارزم و بيان معني مناشده
و موفق بن احمد: خطيب خوارزم با سند متصل خود، از سعيد بن وهب، و عبد خير روايت كرده است كه ايشان مناشده امير المؤمنين عليه السلام و پاسخ اصحاب رسول خدا به لفظ فقام عدة من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و حكايتحديث موالات را بيان كردهاند.
و پس از آن گويد: يقال: نشدتك الله، و ناشدتك الله، و انشدتك بالله، اى سالتك به و طلبت اليك.و هو مجاز قولهم: نشد الضالة ينشدها اذا طلبها.و انشدها اذا عرفها. [13]
«چون گفته شود: نشدتك الله، و يا ناشدتك الله، و يا انشدتك بالله در هر سه صورت معناى آن اينست كه: من بحق خدا از تو مىپرسم و از تو طلب مىكنم.و اين استعمال مجازى است از گفتار عرب كه مىگويد: نشد الضالة ينشدها يعنى از حيوان گم شده جويا شد و آنرا پىجوئى و طلب نمود.و چون بگويد: انشد الضالة يعنى آن را معرفى كرد و خصوصيات آنرا شناسانيد.»
و اين اثير در ترجمه احوال عبد الرحمن بن مدلج آورده است كه: ابن عقده با اسناد خود از ابو غيلان: سعد بن طالب، از ابو اسحق، از عمرو بن ذى مر و يزيد بن يثيع و سعيد بن وهب و هانئ بن هانى روايت كرده است - و ابو اسحق گويد: كسانى را كه اين حديث را براى من روايت كردهاند، نمىتوانم به شمارش درآورم - كه: على عليه السلام در رحبه مردم را به مناشده طلبيد كه: هر كس از رسول خدا شنيده است: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، شهادت دهد.جماعتى برخاستند و شهادت دادند كه از رسول الله شنيدهاند، و كتم قوم فما خرجوا من الدنيا حتى عموا و اصابتهم آفة، منهم يزيد بن وديعة و عبد الرحمن بن مدلج.اخرجه ابو موسى. [14]
«و جماعتى نيز كتمان كردند، و آنها از دنيا نرفتند مگر آنكه كور شدند و آفتى به آنها رسيد.و از اين جماعت استيزيد بن وديعه و عبد الرحمن بن مدلج» .
بارى بحث ما در احتجاج به حديث غدير در رحبه، پايان مىيابد.و اين احتجاج را بطور مشروحتر و مفصلتر آورديم، زيرا از همه احتجاجها مهمتر و استناد به آن مسلمتر و در كتب شايعتر است.ما كتابى را در حديث و تاريخ و سيره نمىيابيم مگر آنكه از احتجاج رحبه كوفه سخنى به ميان آورده است.فلهذا از نقطهنظر احتجاج و استناد به آن با مسلميت آن در نزد ارباب تاريخ و سير، حائز اهميتخاصى است.
و بالاخص آنچه در متن آورديم از كتب عامه بود تا برادران شيعى ما بر مسلميت مطلب در نزد خصم مطلع شوند، و برادران عامه ما نيز بدانند كه اين مطالب در مدارك معتبره كتب خود آنهاست و واقعيت امر پوشيده نيست، گر چه عامه و اكثريتبر خلاف باشند.و اينستحق و هو احق ان يتبع.و با وجود اين سند و اين دلالت در حديث غدير، چگونه عمر در وقت مردنش مىگويد: اگر ابو عبيده جراح زنده بود من خلافت را به او مىسپردم و در روز قيامتبه خدا مىگفتم: رسول تو گفته است كه: او امين امت است.
چگونه او اين بحر بىكران فضائل و مناقبى را كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره
امير المؤمنين عليه السلام شنيده بود فراموش كرد؟ و يا خود را به فراموشى سپرد؟ و هر يك از اين فضائل هزار مرتبه و بيشتر از قول رسول الله: هذا امين الامة [15] بر فرضصحت صدورش، قوىتر و قاطعتر و براى احتجاج و استدلال، برهانىتر و كوبندهتر است. او نمىتوانست در روز قيامتبه خدايش بگويد: من خلافت را به على سپردم چون خودم با اين دو گوشم شنيدم و با اين دو چشمم ديدم كه على را بر فراز منبر، دستهاى او را بلند كرده و به امت اسلام از مهاجر و انصار مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و اعن من اعانه، و احب من احبه و ابغض من ابغضه؟ !
و چون خودم در آن روز با گفتارم كه: بخ بخ لك يا بن ابيطالب! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة اعتراف به امارت و ولايت و حكومت و اولويت او در اوامر و نواهى و احكام و سياسات و معاملات، بر خودم كردم، ديگر نمىتوانم نقض آن عهد كنم، و بدين جهتخلافت را به او
سپردم، بلكه از غصب خلافت در دوران پيشين توبه و عذرخواهى كردم!
بازگشت به فهرست
احتجاج پنجم، احتجاج أميرالمؤمنين عليه السّلام به حديث غدير در واقعة جَمَل
به حديث غدير، استشهادى است كه امير المؤمنين عليه السلام در واقعه جنگ جمل با طلحه و زبير كردند، چون آن دو تن نقض بيعت كردند و براى حب رياست و امارت مسلمين با همكارى عائشه: زن پيامبر كه رياست لشگر را به عهده داشت، و با ترغيب و تحريض دو فرزندشان، محمد بن طلحه و عبد الله بن زبير كه هر دو آنها خواهرزاده عائشه بوده و عائشه خاله آنها بود، لشگرى انبوه ترتيب داده و به بهانه خونخواهى عثمان، با دوازده هزار نفر به سمتبصره حركت كردند، و دستبه قتل و كشتن زدند، و عثمان بن حنيف كه استاندار بصره از جانب امير المؤمنين عليه السلام بود محاسنش را كندند و به زجرها شكنجه كردند و خواستند او را نيز بكشند، از ترس انتقام برادرش سهل بن حنيف كه در مدينه بود خوددارى كردند.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام در وقتى كه صفوف لشگريان در برابر هم ايستاده بودند و آماده جنگ بودند ابتداى به جنگ نكردند، بلكه اول طلحه و زبير را جدا جدا خواستند و آنها در وسط ميدان آمده و حضرت با يك يك از آنها اتمام حجت كردند.شرح اين داستان مفصل و بسيار شنيدنى است.و ليكن ما در اينجا فقط براى استشهاد به حديث غدير در مقام احتجاج و مناشده، فقط به اين قضيه اكتفامىكنيم:
حافظ كبير: ابو عبد الله محمد بن عبد الله معروف به حاكم نيشابورى متوفى در سنه 405 هجرى در «مستدرك» خود با سند متصل خود از رفاعة بن اياس ضبى، از پدرش، از جدش، روايت كرده است كه قال: كنا مع على يوم الجمل فبعث الى طلحة بن عبيد الله ان القنى.فاتاه طلحة، فقال: نشدتك الله هل سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ قال: نعم: قال: فلم تقاتلنى؟ ! قال: لم اذكر: قال: فانصرف طلحة.[16]
«جد رفاعة بن اياس مىگويد: من با على در روز جمل بوديم، و على فرستاد به دنبال طلحه و پيام داد كه: مرا ملاقات كن.طلحه به نزد على آمد.على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از تو مىپرسم: آيا شنيدى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ !
طلحه گفت: آرى! على عليه السلام گفت: پس چرا با من جنگ مىكنى؟ ! طلحه گفت: به خاطر نداشتم! و بنابراين از كارزار منصرف شد (و يا اينكه از نزد حضرت برگشت) .
و اخطب خطباى خوارزم، موفق بن احمد، با سند خود از حاكم نيشابورى: حافظ ابو عبد الله، عين اين روايت را سندا و متنا آورده است، و در آخرش دارد: فانصرف طلحة و لم يرد جوابا. [17]
يعنى «طلحه از نزد على عليه السلام برگشت و پاسخى به آنحضرت نداد» .
و سبط ابن جوزى، بدين عبارت آورده است كه: و فى رواية ان عليا عليه السلام قال لطلحة:
نشدتك الله! الم تسمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ ! فقال: بلى و الله.ثم انصرف عنه. [18]
«و در روايتى چنين وارد است كه على عليه السلام به طلحه گفت: من با سوگند بهخدا از تو مىپرسم، آيا نشنيدهاى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ ! طلحه گفت: سوگند به خدا آرى شنيدهام.و سپس از حضرت منصرف شد» .
و اين روايت را هيثمى از طريق بزار [19] و ابن حجر عسقلانى از طريق نسائى [20] آوردهاند.
و ابو الحسن على بن حسين مسعودى متوفى در سنه 346 هجريه بدينطور آورده است كه چون مكالمه و احتجاج حضرت با زبير تمام شد و زبير برگشت،
ثم نادى على رضى الله عنه طلحة حين رجع الزبير: يا ابا محمد! ما الذى اخرجك؟ ! قال: الطلب بدم عثمان!
قال على: قتل الله اولانا بدم عثمان.اما سمعت رسول الله يقول: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ و انت اول من بايعنى ثم نكثت، و قد قال الله عز و جل: «و من نكث فانما ينكث على نفسه» [21] فقال: استغفر الله.ثم رجع. [22]
«و چون زبير برگشت، على عليه السلام طلحه را فرا خواند و صدا زد: اى ابا محمد! چه باعثشده است كه خروج كردى؟ ! طلحه گفت: خوانخواهى عثمان.على عليه السلام گفت: خداوند بكشد هر كدام از ما را كه در خون عثمان بيشتر سهيم بودهايم.آيا نشنيدى كه رسول خدا مىگفت: خداوندا! تو ولايت آن كس را داشته باش كه او ولايت على را بر عهده گرفته است، و دشمن بدار آن كس را كه با على دشمنى كند؟ و تو اولين كسى هستى كه با من بيعت كردى و سپس بيعتخود را شكستى، و خداوند عز و جل مىفرمايد: «پس كسيكه بيعتخود را بشكند او اقدام بر شكستن بر عليه نفس خود كرده است» ؟ طلحه گفت: از خدا آمرزشمىطلبم.و سپس بازگشت» .
و اما احتجاج امير المؤمنين عليه السلام و بازگشت زبير به نحو ديگرى است.
مسعودى چنين گويد: چون دو صف آراسته شد، على عليه السلام بر روى بغله رسول خدا صلى الله عليه و آله بدون سلاح و زره و كلاه خود نشسته و به ميان دو صف آمد و ندا در داد: اى زبير! به سوى من بيا.زبير با تمام تجهيزات جنگى از شمشير و خود و زره و غيرها به سوى على آمد.
و چون به عائشه گفتند: على زبير را طلبيده و زبير به سوى على رفت، گفت: واثكلك يا اسماء! [23] «اى اسمآء! تو به عزاى زبير نشستى! اى واى بر تو!» و چون به او گفتند: على بدون تجهيزات جنگى و با خلع سلاح آمده است، آرام گرفت.على و زبير با يكديگر معانقه كردند.آنگاه على عليه السلام به او گفت: اى واى بر تو اى زبير! باعثخروج تو چيست؟ !
زبير گفت: خونخواهى عثمان! حضرت فرمود: خداوند بكشد هر كدام از ما را كه در ريختن خون او سهيمتريم! اى زبير آيا به خاطر ندارى روزى را كه من رسول خدا صلى الله عليه و آله را در بنى بياضة ملاقات كردم و پيغمبر بر روى الاغش سوار بود و آنحضرت به من خنديد و من نيز به او خنديدم، و تو با رسول خدا بودى و تو گفتى: يا رسول الله! ما يدع على زهوه (اى رسول خدا! على دست از مزاح و باطلگوئى خود برنمىدارد)، و حضرت به تو فرمود: ليس به زهو (در على باطلگوئى و سخن غير حق نيست) .آنگاه رسول خدا گفت: اتحبه يا زبير (اى زبير! آيا تو على را دوست دارى؟) تو در پاسخ گفتى: آرى سوگند به خدا من او را دوست دارم!
فقال لك: انك و الله ستقاتله و انت له ظالم (آنگاه رسول خدا به تو گفت: سوگند به خداوند كه تو با او جنگ مىكنى در حاليكه تو نسبتبه حق او ستم كردهاى) ! زبير گفت: از خدا آمرزش مىطلبم، سوگند به خدا اگر اين داستانى را كه بيان كردى من به خاطر داشتم براى منازعه با تو بيرون نمىشدم!
حضرت فرمود: اى زبير! برگرد! زبير گفت: الآن چگونه مىتوانم برگردم و قدالتقتحلقتا البطان [24] امر مشكل شده و شدت يافته است، دو صف آمده شده و با اين جمعيت فراهم آورده شده به دست ما، راه بازگشت نيست، اين بازگشت، سوگند به خدا لكه ننگى است كه هيچگاه شسته نخواهد شد) .
حضرت فرمود: يا زبير! ارجع بالعار قبل ان تجمع العار و النار (اى زبير! اين ننگ را بر خود نخر و برگرد پيش از آنكه روزى آيد و در آنجا هم ننگ و هم آتش قيامت از دو سو تو را در برگيرد)
بازگشت به فهرست
منصرف شدن زبير از جنگ و كشته شدن او غيلَةً
.زبير بازگشت و با خود اين ابيات را مىخواند:
اخترت عارا على نار مؤججة ما ان يقوم لها خلق من الطين 1
نادى على بامر لست اجهله عار لعمرك فى الدنيا و فى الدين 2
فقلت: حسبك من عذل ابا حسن فبعض هذا الذى قد قلتيكفينى [25] 3
1- «من عار را بر آتش افروخته شده اختيار كردم، آن آتشى كه مخلوق آفريده شده از گل تاب مقاومت آنرا ندارد.
2- على مرا به امرى متنبه كرد كه من جاهل به آن نبودم، سوگند به جان تو آن امرى بود كه هم براى دنيا ننگ بود و هم براى دين.
3- من به على گفتم: اى ابو الحسن من سخن تو را شنيدم و به گوش جان خريدم، ديگر دست از ملامت من بردار، اين گفتارى كه با من داشتى، بعضى از آن براى توجه و تنبه و آگاهى من كافى است» .
مسعودى مىگويد: زبير پس از گفتگوهائى كه بين او و بين پسرش عبد الله رد و بدل شد و شجاعتى را كه در ميدان از خود نشان داد، از جنگ منصرف شد، و از صحنه خارج شد، و حركت كرد تا به زمين وادى السباع رسيد.و احنف بن قيس كه از بنى تميم بود در ميان قوم خود رفته و اعتزال اختيار كرده بود.مردى به نزداحنف آمد و به او خبر داد كه اينك در اينجا زبير است كه دارد از اين سرزمين عبور مىكند.احنف گفت: من با زبير چه كارى بايد بكنم؟ او ميان دو گروه بزرگ از مردم را جمع كرده كه با يكديگر جنگ كنند و برخى برخى را بكشند، و اينك خودش بطور سلامتبه منزل خود باز مىگردد.
چند نفر از بنو تميم خود را به زبير رساندند و از ميان آنها عمرو بن جرموز سبقت كرده و خود را به زبير رسانيد، در حاليكه زبير پياده شده بود و آماده نماز بود (و به او گفت: آيا تو امام من مىشوى يا من امام تو شوم؟) و زبير امام او براى نماز شد.عمرو بن جرموز در حال نماز زبير را كشت در سن هفتاد و پنجسالگى.و بعضى گفتهاند: احنف بن قيس بواسطه افرادى كه از قوم خود گسيل داشت زبير را كشته است و در حقيقت او قاتل زبير است.
عمرو بن جرموز شمشير و انگشترى و سر زبير را نزد امير المؤمنين عليه السلام آورد، و بعضى گفتهاند: سر را نياورده است. حضرت فرمود: سيف طالما حلا الكرب عن (وجه) رسول الله صلى الله عليه و آله لكنه الحين و مصارع السوء، و قاتل ابن صفية فى النار.[26]
«چون چشم حضرت به شمشير زبير افتاد فرمود: اين شمشيرى است كه چه بسيار در مدتهاى دراز، غصه و اندوه را از (چهره) رسول خدا زدوده است و برطرف نموده است، و ليكن محنت و هلاكتبه رو در افتادن و زمين خوردن در لغزشگاههاى ناپسند، كار زبير را بدينجا كشانيد، و كشنده پسر صفيه (زبير) در آتش است» .
براى آنكه زبير را غيلة و غفلة كشت، و در اسلام فتك نيامده است و كشتن به طور غفلت كه در امروز آنرا ترور نامند جائز نيست.و علاوه در كشتن زبير خودسرى نموده و بدون دستور امام او را كشته است.زبير اينك دست از جنگ برداشته و به راه ديگر مىرفت، به چه مجوز شرعى بدون اجازه امام او را كشت؟
و اما سرگذشت طلحه اينطور شد كه: او با جماعتى از اصحابش مشغول جنگشد، و لشكر جمل را دعوت به صبر و پايدارى مىكرد، تا اينكه مروان بن حكم كه از اعضاء همان لشگر خودش بود، تيرى به زانوى او پرتاب كرد، و آنقدر خون آمد تا جان سپرد. مروان مىگويد: من مىدانستم كه طلحه، مردم را به كشتن عثمان دعوت مىكرد و از مسببين قتل عثمان بود، در اين صورت براى خونخواهى از او هيچ فرصتى را مناسبتر از آن روز نديدم، تيرى پرتاب به او كردم و يكى از قاتلان عثمان را از پاى درآوردم.
يعقوبى مىگويد: طلحة بن عبيد الله، در معركه كارزار و گيراگير جنگ كشته شد.مروان بن حكم او را با تيرى هدف گرفت و به روى زمين انداخت و گفت: من درباره خونخواهى عثمان از طلحه، تاخير امر را از امروز جايز نمىدانم و من طلحه را كشتم.
چون طلحه به روى زمين افتاد، گفت: قسم به خدا من هيچوقت مانند امروز نديدم كه شيخى از شيوخ قريش اينطور خونش ضايع شود.سوگند به خدا من در هيچ موقفى نايستادم مگر آنكه پيش از آن، جاى قدم خود را ديدهام، الا در اين موقف كه بدون بصيرت آمدهام. [27]
و مسعودى مىگويد: چون مروان بن حكم، طلحه را در ميدان نبرد ديد، گفت: براى من تفاوتى ندارد به اين طرف تير افكنم يا به آنطرف: جيش على و يا جيش بصره.و تيرى به اكحل طلحه زد و او را شكست. [28]
بازگشت به فهرست
احتجاج ششم:
استدلالى است كه نيز در كوفه در سنه 36 و يا 37 صورت گرفته است، و شرح آن اينست كه جماعتى به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمدند و با خطاب يا مولانا به آنحضرت سلام كردند.حضرت فرمودند: چگونه من مولاى شما هستم با آنكه شما عرب هستيد؟ (يعنى مولى به آقا و سيد و سالار، و صاحب غلام و كنيز و صاحب اسير و نظائرها گويند، و با اينكه شما عرب هستيد و از اسراى خارج نيستيد و غلام و بنده من نيستيد چگونه شما مرا مولاى خود مىدانيد؟) و با لفظ مولى به من خطاب مىكنيد؟ آنها گفتند: ما از رسول خدا شنيدهايم كه در روز غدير خم مىفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.
بازگشت به فهرست
استشهاد أبو أيّوب انصاري و همراهان او به حديث غدير
على بن عيسى اربلى در «كشف الغمه» احاديثى را در منقبت امير المؤمنين عليه السلام از حافظ ابو بكر احمد بن موسى بن مردويه روايت مىكند، و در ابتدايش مىگويد: و اما ما رواه الحافظ ابو بكر احمد بن موسى بن مردويه فانا اذكره على سياقته، و ماتوفيقي الا بالله عليه توكلت واليه انيب[29] و سپس شروع به فضائل مىكند تا مىرسد به آنكه مىگويد: از رياح بن حرث [30] روايت است كه او مىگويد: من در رحبه با امير المؤمنين عليه السلام بودم كه يك قافله كوچكى وارد شدند تا اينكه در رحبه بار انداخته و پياده شدند، و پس از آن بطور پياده، روى آورده و به نزد على عليه السلام آمدند و گفتند: السلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة الله و بركاته حضرت فرمود: ايشان چه كسانى هستند؟ آنها گفتند: مواليك يا امير المؤمنين (اى امير مؤمنان! ما مواليان تو هستيم!)
رياح مىگويد: من به امير المؤمنين نظر كردم و او مىخنديد و مىگفت: من اين و انتم قوم عرب؟ (از كجا هستيد و چگونه موالى من هستيد در حاليكه شما عرب مىباشيد؟) ايشان گفتند: ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم در حاليكه بازوى تو را گرفته بود شنيديم كه گفت:
ايها الناس! الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ! قلنا: بلى يا رسول الله! فقال: ان الله مولاى، و انا مولى المؤمنين، و على مولى من كنت مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. [31]
امير المؤمنين عليه السلام به ايشان گفت: آيا شما بدين كلام گويا هستيد؟ گفتند: آرى! فرمود: و علاوه بر گفتار، شهادت هم بر اين مطلب مىدهيد؟ گفتند: آرى.حضرت بآنها فرمود: صدقتم (راست گفتهايد) .
آن جماعت رفتند و من هم به دنبال آنها رفتم و به يك نفر از آنها گفتم: اى بنده خدا! شما چه كسانى هستيد؟ ! گفتند: ما جماعتى هستيم از انصار، و اين مرد ابو ايوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله است.من دست ابو ايوب را گرفتم و بر او سلام كردم و مصافحه نمودم. [32]
و در همين مطلب از حبيب بن يسار از ابو رميله روايتشده است كه: يك قافله چهار نفرى به نزد على عليه السلام آمدند و در رحبه پياده شدند و پس از آن به آنحضرت روى آورده و گفتند: السلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة الله و بركاته! حضرت فرمود: و عليكم السلام! انى اقبل الركب (از كجا اين قافله آمده است؟)
گفتند: اقبل مواليك من ارض كذا و كذا (مواليان تو از فلان و فلان زمين آمدهاند) .حضرت فرمود: انى انتم موالى (شما چطور مواليان من هستيد؟ !) گفتند: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. [33]
بازگشت به فهرست
استشهاد دوازده نفر از صحابه نزد أميرالمومنين عليه السّلام به حديث غدير
ابن اثير جزرى در ترجمه احوال حبيب بن بديل بن ورقآء آورده است كه: ابو العباس ابن عقده با اسناد خود از زر بن حبيش روايت كرده است كه: على عليه السلام از قصر كوفه خارج شد كه جماعتى از سواران با شمشيرهاى حمايل كرده به او روى آوردند و گفتند: السلام عليك يا امير المؤمنين! السلام عليك يا مولانا و رحمة الله و بركاته.
امير المؤمنين عليه السلام فرمود: در اينجا از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله چه كسانىهستند؟ دوازده نفر برخاستند كه از آنها بود: قيس بن ثابتبن شماس و هاشم بن عتبة و حبيب بن بديل بن ورقاء و گواهى دادند كه آنها از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدهاند كه مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.و اين حديث را ابو موسى تخريج كرده است. [34]
و شيخنا الاجل: ابو عمرو محمد كشى در «رجال» خود، پس از نقل مضمون اين حديث را از منهال بن عمرو، از زر بن حبيش، و بيان كردن عنوان شهود را به نامهاى: خالد بن زيد: ابو ايوب و خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين و قيس بن سعد بن عبادة و عبد الله بن بديل بن ورقآء، گويد: على عليه السلام به انس بن مالك و براء بن عازب گفت: چرا شما برنخاستيد براى آنكه شهادت دهيد؟ چون همانطور كه اين گروه شنيدهاند شما هم شنيدهايد! و پس از آن گفت: بار پروردگارا اگر كتمان آنها از روى معاندت باشد آنها را مبتلا كن!
براء بن عازب كور شد، و دو پاى انس بن مالك را پيسى فرا گرفت.اما انس پس از اين ابتلاء سوگند ياد كرد كه ديگر منقبتى را از على بن ابيطالب هيچگاه كتمان نكند، و فضيلتى را پنهان ندارد.و اما براء بن عازب به علت نابينائى از منزل خودش مىپرسيد و به او مىگفتند: در فلان جاست.و او مىگفت: چگونه راه را پيدا كند كسيكه دعوت و نفرين على بن ابيطالب به او رسيده است؟ [35]
علامه امينى نام كسانى را در قافله كه شهادت به ولايت دادند و در تواريخ به آن، روز ركبان گويند، و پس از آن نام كسانى را كه كتمان كردهاند بدين ترتيب آورده است: اما شهود:
1- ابو الهيثم بن تيهان كه در غزوه بدر حضور داشته است.
2- ابو ايوب: خالد بن زيد انصارى. - حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعى.
4- خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين كه در غزوه بدر حضور داشته و در صفين شهيد شده است.
5- عبد الله بن بديل بن ورقاء كه در صفين شهيد شده است.
6- عمار بن ياسر كشته شده جماعتستمكار در صفين او در غزوه بدر حضور داشته است.
7- قيس بن ثابتبن شماس انصارى.
8- قيس بن سعد بن عباده خزرجى انصارى.
9- هاشم مرقال بن عتبة لوادار امير المؤمنين و شهيد در صفين.
و اما نام كسانى كه از شهادت كتمان نمودند، برحسب ضبط كتب تاريخ عبارت است از:
1- ابو حمزة: انس بن مالك متوفى در سنه 90 و يا 91 و يا 93.
2- برآء عازب انصارى متوفى در سنه 71 و يا 72.
3- جرير بن عبد الله بجلى متوفى در سنه 51 و يا 54.
4- زيد بن ارقم خزرجى متوفى در سنه 66 و يا 68.
5- عبد الرحمن بن مدلج.
6- يزيد بن وديعة. [36]
بازگشت به فهرست
احتجاج هفتم:
مناشدهاى است كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام در جنگ صفين نمودهاند در حضور لشگريان و جماعتى از مردم و آن كسانى كه از اطراف به نزد او آمده بودند و مهاجرين و انصار.
اين احتجاج در موقعى است كه معاويه نامهاى را به همراهى ابو هريره و ابو درداء مىنويسد و به نزد آنحضرت مىفرستد، و در عين حال سؤالاتى هم شفاها بوسيله آن دو نفر از حضرت مىكند.
و چون اين نامه و سؤالها و پاسخهاى حضرت بسيار جالب است، فلهذا داستان را از اولش نقل مىكنيم و سپس به استشهاد امير المؤمنين عليه السلام به حديث غدير مىپردازيم.اين داستان مفصلا در كتاب تابعى عظيم الشان سليم بن قيس هلالى كوفى كه از اعاظم اصحاب آنحضرت است و جلالت و وثاقت و امانت و صداقت او در نقل، در ميان خاصه و عامه جاى گفتگو نيست، آمده است:
بازگشت به فهرست
نامة معاويه به همراهي أبوهريره و أبودرداء به أميرالمؤمنين در صفّين
ابان بن ابى عياش از سليم بن قيس روايت مىكند كه او مىگويد: ما با امير المؤمنين عليه السلام در صفين بوديم.و ابو هريره عبدى چنين مىداند كه او از عمر بن ابى سلمه شنيده است كه معاويه، ابو درداء و ابو هريره را كه از جزو اصحاب او بودند به نزد خود فراخواند و گفتشما دو نفر به نزد على برويد و از من به او سلام برسانيد و به او بگوئيد: سوگند به خدا من مىدانم كه توبه خلافت از من سزاوارتر و لايقترى، زيرا كه تو از مهاجرين نخستين هستى، و من از آزادشدگان هستم، و من همانند تو سابقه در اسلام و قرابت رسول خدا و علم به كتاب خدا و سنت پيامبر او را ندارم.
مهاجرين و انصار پس از آنكه سه روز با هم به مشورت پرداختند به نزد تو آمدند و همگى با طوع و رغبتبدون اجبار و اكراه بيعت كردند.و اولين كسانى كه با تو بيعت كردند طلحه و زبير بودند، و پس از آن بيعتخود را شكستند و ستم كردند و طلب چيزى را نمودند كه حق آنها نبود.
و به من چنين رسيده است كه تو نسبتبه خون عثمان اعتذار مىجوئى و از خون او برائت دارى! و چنين مىدانى كه او كشته شد و تو در خانهات نشسته بودى! و چون كشته شد تو گفتى: بار پروردگارا من به اين امر راضى نبودم و ميل نداشتم.و در روز جنگ جمل چون از لشگر مقابل تو فرياد برآوردند: يا لثارات عثمان (نداى استغاثه براى خونخواهى او) تو گفتى: كب قتلة عثمان اليوم لوجوههم الى النار (كشندگان عثمان، امروز با صورتهاى خود به رو در آتش افتند) آيا ما عثمان را كشتيم؟ عثمان را آن دو نفر و آن زن مصاحب و همراهشان (طلحه و زبير و عائشه) كشتند و فرمان به قتل او دادند، و من در خانه خودم نشسته بودم و من ابن عم او و مطالب خون او مىباشم.
اگر مطلب از همين قرار است كه گفتهاى، كشندگان عثمان را در اختيار مابگذار و به ما رد كن تا - اى پسر عموى ما - ما آنها را بكشيم، و در اينصورت ما به خلافتبا تو بيعت مىكنيم و امر ولايت و امارت را به تو مىسپاريم! اين يك سؤال.
و اما سؤال دوم آنست كه: جواسيس من به من خبر دادهاند و نامههائى نيز از اولياى عثمان از كسانيكه با تو هستند و به نفع تو مىجنگند - و ما چنين مىپنداريم كه جسد آنها با توست و به راى تو گوش فرا مىدهند و به امر تو راضى هستند، و ليكن انديشه و خاطره آنها با ماست و دل آنها در نزد ماست - به من رسيده است كه تو نسبتبه ابو بكر و عمر، اظهار محبت مىكنى و بر آنها رحمت مىفرستى، و ليكن از ذكر نام عثمان خوددارى مىكنى، نه رحمت مىفرستى و نه لعنت مىكنى! (و در روايتى است كه: نه سب مىكنى و نه برائت مىجوئى!)
و به من چنين رسيده است كه تو وقتى كه با همرازان خبيثخودت شيعيان و پيروان خاص متعصب و دروغگوى خودت، خلوت مىنمائى، در نزد ايشان از ابو بكر و عمر و عثمان برائت مىجوئى و آنها را لعنت مىكنى و ادعا دارى كه تو وصى رسول الله در امت او و خليفه و جانشين او در ميان مردم هستى و خداوند عز و جل اطاعت امر تو را بر مؤمنين واجب كرده است و به ولايت تو در كتاب خود و سنت پيامبرش امر كرده است، و خداوند محمد را امر كرده است كه در ميان امت اين امر را به پا بدارد، و بر محمد اين آيه را فرستاده است:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. [37] و رسول او، طائفه قريش و انصار و بنى اميه را در غدير خم گرد آورد (و در روايت ديگرى است كه امية را در غدير خم گرد آورد) و آنچه را كه از طرف خدا به او درباره تو وحى شده بود تبليغ كرد، و امر كرد كه شاهدان به غائبان برسانند، و پيغمبر به مردم اخبار كرد كه انك اولى بهم من انفسهم، و انك منه بمنزلة هارون من موسى.
و نيز چنين به من رسيده است كه تو هيچوقتخطبهاى نمىخوانى مگر آنكهقبل از آنكه از منبر خود فرود آئى مىگويى:
و الله انى لاولى الناس بالناس، و ما زلت مظلوما منذ قبض رسول الله.
(سوگند به خدا من از مردم به آنها سزاوارترم، و پيوسته من از روزى كه رسول خدا رحلت كرد مظلوم بودهام) .
اگر اين گفتارى كه از تو به من رسيده استحق باشد، هر آينه ستمى را كه ابو بكر و عمر نسبتبه تو كردهاند از ستم عثمان بيشتر بوده است.چون اينطور به من رسيده است كه تو مىگوئى: رسول خدا در وقتى كه رحلت كرد و ما بر جنازه او حاضر بوديم، عمر رفت و با ابو بكر بيعت كرد، و از تو نظريهاى نخواست و مشورتى ننمود.و اين دو نفر (ابو بكر و عمر) با انصار با حق تو و حجت تو و قرابت تو نسبتبه رسول خدا محاجه و مخاصمه نمودند و با اين استدلال پيروز شدند، و اگر امر ولايت را به تو مىسپردند و با تو بيعت مىكردند، سريعترين كسيكه به سوى تو مىآمد و اجابت مىكرد عثمان بود، به جهت قرابتى كه تو با او داشتى و حقى كه بر او داشتى، چون عثمان پسر عموى تو و پسر عمه تو بود!
و پس از آن ابو بكر در وقت مردنش، خلافت را به عمر واگذار كرد و در حين استخلاف و وصيتبراى او، از تو صلاحديد نخواست و مشورت ننمود، و سپس عمر تو را در ميان شش نفر در شورى قرار داد، و از آن شورى جميع مهاجرين و انصار و غير آنها را خارج كرد.و شما امر خود را در روز سوم كه ملاحظه نموديد مردم اجتماع كردهاند و شمشيرها آماده كردهاند و قسم خوردهاند كه اگر خورشيد غروب كند و شما يكنفر را براى ولايت انتخاب نكنيد گردنهاى شما را مىزنند و امر عمر و وصيت او را درباره شما تنفيذ مىكنند، به عبد الرحمن بن عوف سپرديد، و ابن عوف با عثمان بيعت كرد و شما هم با او بيعت نموديد! و پس از آن عثمان محصور شد و از شما يارى خواست و او را يارى نكرديد، و شما را فرا خواند و اجابت ننموديد، در حاليكه بيعتبا او در عهده شما و در ذمه شما بود.
و شما اى جماعت مهاجرين و انصار همگى حاضر و شاهد بوديد، و راه را براى آمدن مصريان باز گذاشتيد تا آمدند و عثمان را كشتند، و گروهى از شما نيز بر كشتن او معاونت و كمك نموديد و همگى شما او را مخذول و تنها گذاشتيد، و بنابراين تمام افراد شما درباره امر عثمان از يكى از سه حال بيرون نبودند: يا قاتلعثمان بودند، و يا امر كننده و فرمان دهنده در خون او، و يا تنها گذارنده و مخذول و منكوب كننده او.
و سپس مردم با تو بيعت كردند، و تو به خلافت از من سزاوارترى پس كشندگان عثمان را در اختيار ما بگذار، تا اينكه آنها را بكشم، و امر خلافت را به تو تسليم كرده و بيعت كنم، و تمام كسانى كه از ناحيه من از اهل شام با من هستند آنها نيز بيعت نمايند.
بازگشت به فهرست
پاسخهاي أميرالمؤمنين عليه السّلام به سؤالهاي معاويه
چون على عليه السلام نامه معاويه را خواند، و ابو درداء و ابو هريره پيام و گفتار معاويه را ابلاغ كردند، به ابو درداء فرمود: آنچه را كه معاويه به وسيله شما پيغام كرده بود و شما را به جهت آن فرستاده بود رسانديد! اينك آنچه را كه مىگويم بشنويد و سپس از ناحيه من به معاويه برسانيد و به او بگوئيد:
عثمان بن عفان، حال او از حال يكى از دو مرد تجاوز نمىكند: يا اينكه پيشواى هدايتبوده، و خونش حرام، و نصرت او لازم، و معصيت او جائز نبوده است و امت را حق خذلان او نبوده است، و يا رهبر ضلالتبوده، خونش حلال، و ولايت و يارى او جائز نبوده است.عثمان از يكى از اين دو صفت و اين دو حال بيرون نبوده است.
آنچه فرض و واجب و حتم استبر مسلمين، در حكم خدا و در حكم اسلام، بعد از آنكه امام و رهبرشان بميرد و يا كشته شود، گمراه باشد و يا اهل هدايت، مظلوم باشد و يا ظالم، حلال الدم باشد و يا حرام الدم، آنست كه عملى انجام ندهند و دستبه كارى نزنند و چيزى به وجود نياورند و دست و پائى دراز نكنند و ابتداء فعلى بجا نياورند، پيش از آنكه براى خودشان امام و رهبر عفيف و عالم و با تقوى و عارف به قضاء و سنت، اختيار كنند كه زمام امورشان را در دست گيرد و در ميان آنها فصل خصومت كند و حق مظلوم را از ظالم بستاند و رجال و كريمان و دانشمندان آنها را محافظت كند و فيئ و صدقات و منافع آنها را جمعآورى كند و حجت آنها را اقامه كند، و سپس بروند نزد او و درباره رهبر و امامشان كه از روى ستم كشته شده استحكم و دادخواهى بطلبند تا آنكه او درباره آنها حكم به حق كند.در اينصورت اگر امامشان مظلومانه كشته شده بود براى اولياى آن امام حق خونخواهى او را مىدهد، و اگر ظالمانه كشته شده بود، نظر مىكند كه حكم در اين باره چگونه است.
و اين اولين چيزى است كه سزاوار استبه جاى آورند، و آن اينكه براى اجتماع امور خود امامى را اختيار كنند و از او متابعت و پيروى نموده و اطاعت او را بنمايند.اين در صورتى است كه حق تعيين امام از آنها باشد، و اگر حق اختيار و انتخاب امام با خداى عز و جل و با رسول او باشد، خداوند زحمت و مشقت نظر در امام و انتخاب او را از ايشان برداشته و خود كفايت اين امر را نموده است، و رسول خدا امامى را براى آنها پسنديده و امر به اطاعت و متابعت از او كرده است.
و مردم پس از كشته شدن عثمان با من بيعت كردند و مهاجرين و انصار پس از آنكه سه روز با هم به مشورت نشستند با من بيعت كردند.و ايشان همان كسانى بودند كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند و پيمان امامت آنها را بر ذمه خود نهادند.و كسانى كه متصدى و متولى بيعتشدهاند افرادى هستند كه در غزوه بدر حضور داشته و از سابقهداران از مهاجرين و انصار مىباشند، با اين تفاوت كه بيعتى كه آنها با خلفاى قبل از من كردهاند بدون مشورت با عامه صورت گرفت و بيعتبا من با مشورت با عامه بود.
و بنابراين اگر خداوند جل اسمه حق اختيار و انتخاب خليفه را به امت واگذار كرده است و ايشان هستند كه بايد در مصالح خودشان نظر كنند و تصميم بگيرند و نظر و تصميم و انتخاب آنها از اختيار و نظر خدا و رسول خدا بهتر مىباشد، و آن كسى را كه اختيار كردهاند و با او بيعت كردهاند، بيعت هدايتبوده، و آن كس امام واجب الطاعة و النصرة مىباشد، پس مردم درباره من مشورت كردند و با اتفاق و اجماعى كه از آنها تحقق يافت مرا به خلافتبرگزيدند.
و اگر حق اختيار و انتخاب با خداوند است، پس او مرا براى امت اختيار نمود و مرا به عنوان خلافت و جانشينى برگزيد و در كتاب منزل خود و در سنت پيغمبر مرسل خود صلى الله عليه و آله مردم را امر به اطاعت از من و نصرت من نمود، پس اين امرحجت مرا قوىتر و حق مرا استوارتر مىكند.و فرضا اگر عثمان در زمان خلافت ابو بكر و عمر كشته مىشد، مگر معاويه چنين حقى را داشت كه براى خونخواهى او با آنها بجنگد و بر آنها خروج كند؟ !
ابو هريره و ابو درداء گفتند: نه چنين حقى را نداشت.
على عليه السلام گفت: همينطور است نسبت امر با من.و اگر معاويه بگويد: آرى چنين حقى داشتم، شما به او بگوئيد: پس در اين صورت براى هر كسى كه به او مظلمهاى رسيده باشد و يا از او كشته شدهاى بجاى ماند چنين حقى بايد بوده باشد كه: اجتماع مسلمين را در هم شكند و جماعت آنها را پراكنده كند و قيام نموده و مردم را به امارت و حكومتخويش بخواند.
و از طرف ديگر حق خونخواهى با اولاد عثمان است و آنها حضور دارند و از معاويه نزديكتر و سزاوارتر هستند كه خون پدر خود را طلب كنند
گواهي پيك هاي معاويه به انصاف أميرالمؤمنين عليه السّلام
سليم مىگويد: ابو درداء و ابو هريره ساكتشدند و گفتند: حقا سخن منصفانهاى راندى! و از در انصاف درآمدى!
على عليه السلام گفت: اگر معاويه بر گفتار خود استوار باشد و در مسئلتى كه با من در ميان گذاشته صادق باشد، سوگند به جان خودم كه او نيز انصاف خواهد داد و مرا ذى حق خواهد شمرد.آخر، اينك اين جماعت، پسران عثمان هستند كه همه عاقل و بالغاند و طفل و صغير نيستند و بنده و عبد نيستند كه نياز به ولى داشته باشند، همگى بيايند تا بين ايشان و بينكشندگان پدرشان محاكمه شود.آنگاه اگر در بيان دعواى خود و از اقامه مدعاى خود فرو ماندند و نتوانستند اقامه دليل كنند، گواهى دهند كه معاويه وكيل آنها و ولى آنها و مدافع حقوق آنها از مخالفان و دشمنان آنهاست.و در اين صورت آنها با وكيلشان و وليشان و با گروه مدعى عليهم كه كشندگان پدرشان هستند بايد در مقابل من بنشينند همانند نشستن كسانى كه براى اقامه دعوا و اخذ حق خود در برابر امام و والى مىنشينند و به حكم او اقرار و اعتراف نموده و قضاوت و حكم او را نافذ مىدانند.
و در آنوقت من در حجت و دليلى كه مىآورند و در حجت و دليلى كه مخالفان و خصمانشان نيز بياورند نظر مىكنم، اگر پدرشان ظالمانه كشته شده بودو خونش حلال بود در اين صورت حرمتخونش باطل مىشود. (و در روايتى است كه خونش هدر مىرود) . و اگر مظلومانه كشته شده بود و خونش احترام داشت من از قاتل پدرشان فديه مىگيرم و حكم به جزا مىنمايم، و آنها اگر بخواهند قاتل را مىكشند و اگر بخواهند عفو مىكنند و اگر بخواهند ديه مالى مىستانند.
و اين جماعت كشندگان عثمان در لشكر من هستند و اقرار و اعتراف به كشتن عثمان را دارند و به حكمى كه من براى آنها صادر كنم راضى هستند.بنابراين فرزندان عثمان با معاويه - اگر معاويه ولى آنها و يا وكيل آنهاست - بايد به نزد من بيايند و اقامه دعوا بر عليه قاتلان عثمان كنند و آنها را به محاكمه بكشانند تا من به كتاب خدا و سنت پيغمبرش صلى الله عليه و آله در ميان آنها حكم كنم.
و اگر معاويه بدون گناه و خطائى كه از قاتلان عثمان سرزده باشد ايشان را به گناه متهم مىكند و دنبال علتهاى واهى و اباطيل مىگردد پس به هر گناهى كه مىخواهد آنها را متهم كند، بكند كه بزودى خداوند قواى خود را بر عليه او به كار مىبندد.
ابو درداء و ابو هريره گفتند: سوگند به خدا كه انصاف را تمام كردى بلكه از انصاف هم پيشتر رفتى و علت و اشكال مطلب را برطرف كردى و حجت او را شكستى و چنان دليل و برهان قوى و روشن و صادقى اقامه كردى كه بر آن هيچگونه اشكال و ايرادى نيست!
ابو هريره و ابو درداء از نزد على عليه السلام خارج شدند.سليم مىگويد: در اينحال قريب به بيست هزار نفر مرد زرهپوش كه با كلاههاى خود سر و صورتشان مجهز بود در مقابل آنها آمدند و گفتند: ما كشندگان عثمان مىباشيم، به كشتن او اقرار و اعتراف داريم و به حكم على عليه السلام راضى هستيم چه بر له ما و چه بر عليه ما، پس لازم است اولياء و صاحبان خون عثمان بيايند و ما را براى گرفتن خون پدرشان به نزد على عليه السلام به جهت تحكيم و قضاء او بخوانند.و اگر على عليه السلام حكم به قصاص و يا ديه را بكند، ما در برابر حكم او شكيبا و تسليم هستيم.
ابو درداء و ابو هريره گفتند: شما نيز حقا سخن منصفانهاى گفتيد، و براى على جائز نيست كه شما را به معاويه بسپارد و يا شما را بكشد تا اينكه اولياء دم عثمان، شما را براى محاكمه به نزد على بخوانند و او بين شما و بين صف مقابلتان به كتاب خدا و سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله حكم كند!
ابو درداء و ابو هريره حركت كردند و آمدند تا بر معاويه وارد شدند و آنچه را كه على عليه السلام و آنچه را كه قاتلان عثمان و آنچه را كه ابو النعمان بن ضمان گفته بودند، به معاويه خبر دادند.
معاويه گفت: على پاسخ شما را در ترحمش بر ابو بكر و عمر و خوددارى از ترحمش بر عثمان و برائتش از او در پنهانى، و نيز در ادعائى كه مىكند: او خليفه رسول الله است و از هنگامى كه جان رسول الله قبض شده است پيوسته مظلوم و مورد ستم قرار گرفته است، چه داد؟ !
آن دو نفر گفتند: آرى در نزد ما ترحم بر ابو بكر و عمر و عثمان كرد و ما مىشنيديم، و على در بين گفتارش به ما گفت كه: اگر اختيار انتخاب خليفه براى امتباشد و ايشانند كه بايد نظر كنند و براى خودشان كسى را اختيار كنند، و اختيارشان براى خودشان و نظرشان در امورشان بهتر و به صواب نزديكتر است از اختيار خدا و رسول خدا، پس اين امت مرا اختيار كردند و با من بيعت نمودند بيعت هدايت، و من امام بر مردم هستم كه نصرت من واجب است چون ايشان درباره من مشورت كردند و سپس مرا انتخاب نمودند.
و اگر اختيار انتخاب خليفه براى خدا و براى رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنها بهتر و به صواب نزديكتر است از اختيار امت و نظر آنها، پس خدا و رسول خدا مرا براى امت اختيار كردند و مرا به عنوان جانشين و خليفه در ميان آنها قرار دادند، و خدا و رسول خدا در كتاب الله منزل بر زبان پيامبر مرسل امر به اطاعت از من و نصرت مرا نمودند، و اين دليل حجت مرا قوىتر مىكند و لزوم رعايتحق مرا ثابتتر و استوارتر مىسازد.
بازگشت به فهرست
استشهاد أميرالمؤمنين عليه السّلام به حديث غدير در صفّين
و سپس على عليه السلام در ميان عسكر و لشگرش بر فراز منبر بالا رفت، و هر كس كه نزد آنحضرت بودند از مهاجرين و انصار و سائر نواحى را به دور خود جمع نمود، و پس از آن حمد و ثناى خدا را بجاى آورد و گفت:
معاشر الناس! ان مناقبى اكثر من ان تحصى! و بعد ما انزل الله فى كتابه من ذلك و ما قال رسولالله صلى الله عليه و آله اكتفى بها عن جميع مناقبى و فضلى.
«اى جماعت مردم! مناقب و فضايل من بيشتر از آن است كه به شمار درآيد! ولى پس از آنكه خداوند قدرى از آن را در كتاب خودش بيان كرده و فرستاده است، و پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله قدرى از آن را گفته است، من از جميع مناقب و فضايل خود به همان مقدار گفتار خدا و رسول خدا اكتفا مىكنم» .
(در اينجا حضرت به بسيارى از مناقب خود كه در كتاب خدا نازل شده و يا رسول خدا صلى الله عليه و آله بيان كردهاند مفصلا و تصريحا بياناتى دارد، و با يكايك آنها به نحو مناشده با مردم مستمع احتجاج مىكند، و همه مىگويند: اللهم نعم «بار پروردگارا ما شاهديم كه همينطور است كه على مىگويد و پيامبر درباره او چنين گفته است» .اين مناشده بسيار مفصل و جالب است، ولى چون غالب عبارات و مطالب آن مشابه با مناشده و احتجاج آنحضرت در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول الله در هنگامى كه مهاجرين و انصار به سوابق خود افتخار مىكردند، مىباشد - و ما نيز عين آن را در احتجاج سوم از همين بحث از «فرائد السمطين» حموئى با سند متصل خود از سليم بن قيس از ص 32 تا ص 40 نقل كردهايم - فلهذا از ذكر متن آن صرفنظر نموده و فقط به جمله مورد استشهاد و احتجاج ما در اين بحث كه احتجاج به حديث غدير است مىپردازيم:)
فامر الله عز و جل ان يعلمهم و ان يفسر لهم من الولاية ما فسر لهم من صلاتهم و صيامهم و زكاتهم و حجهم، فنصبنى بغدير خم و قال: ان الله ارسلنى برسالة ضاق بها صدرى، و ظننت ان الناس مكذبونى، فاوعدنى لابلغنها او يعذبنى! قم يا على!
ثم نادى بالصلاة جامعة فصلى بهم الظهر ثم قال: ايها الناس! ان الله مولاى و انا مولى المؤمنين و اولى بهم من انفسهم.من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله!
فقام اليه سلمان الفارسى فقال: يا رسول الله ولاؤه كماذا؟ ! فقال: ولاؤه كولايتى.من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه.و انزل الله: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.فقال سلمان الفارسى: يا رسول الله! انزلت هذه الآيات فى على خاصة؟ ! فقال: فيه و فى اوصيائى الى يوم القيامة.فقال سلمان الفارسى: يا رسول الله! بينهم لنا! فقال: على اخى و وزيرى و وصيى و وارثى و خليفتى فى امتى و ولى كل مؤمن بعدى، و احد عشر اماما من ولده: الحسن و الحسين ثم تسعة من ولد الحسين، واحدا بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن، لا يفارقونه حتى يردوا على الحوض.
فقام اثنا عشر رجلا من البدريين فقالوا: نشهد انا سمعنا ذلك من رسول الله صلى الله عليه و آله كما قلتسوآء لم تزد حرفا و لم تنقص حرفا.و قال بقية السبعين [1]قد سمعنا ذلك و لم نحفظه كله، و هؤلاء اثنا عشر خيارنا و افضلنا.فقال: قد صدقتم، ليس كل الناس يحفظه...تا آخر خطبه.
و ما چون ترجمه اين فقرات را در احتجاج سوم ذكر كردهايم، در اينجا از ترجمه مجدد آن صرفنظر مىنمائيم.
و چون ابو هريره و ابو درداء اين خطبه امير المؤمنين عليه السلام را با پاسخها و تصديقهاى مردم براى معاويه بازگو كردند، از شدت غضب و غيظ مهر خاموشى بر زبانش زده شد و عاجز از گفتار شد، و گفت: يا ابا الدرداء و يا ابا هريرة لئن كان ما تحدثانى عنه حقا لقد هلك المهاجرون و الانصار غيره و غير اهل بيته و شيعته. [2]
«اى ابو درداء و اى ابو هريره: اگر آنچه را كه شما از جانب على براى من بازگو كرديد حق باشد، حقا مهاجرين و انصار در هلاكت مىباشند غير على و غير اهلبيت او و شيعيان او» .
بارى اين هفت احتجاجى را كه ذكر كرديم همه آنها از امير المؤمنين عليه السلام در ادوار مختلف بوده است.
بازگشت به فهرست
احتجاج هشتم: احتجاج فاطمة زهرا سلام الله عليها به حديث غدير
احتجاج حضرت شفيعه روز جزاء، خير النساء، ام ابيها، فاطمه زهرآء سلام الله عليها است كه شمس الدين جزرى دمشقى مقرى شافعى در كتاب اسنى المطالب فى مناقب على بن ابيطالب آورده است.او مىگويد: لطيفترين طريقى كه براى حديث غدير و غريبترين طرزى كه اين حديث روايتشده است آن طريقى است كه شيخ ما خاتمه حفاظ ابو بكر محمد بن عبد الله بن محب مقدسى مشافهة روايت كرده است.آنوقتسلسله سند را مرتبا ذكر مىكند تا مىرسد به بكر بن احمد قصرى، و او روايت مىكند از فاطمه و زينب و ام كلثوم: دختران موسى بن جعفر عليهما السلام كه آنها گفتند: حديث كرد براى ما فاطمة: دختر جعفر بن محمد عليهما السلام، و او گفت: حديث كرد براى من فاطمه: دختر محمد بن على عليهما السلام، و او گفت: حديث كردند براى من فاطمه: دختر على بن الحسين عليهما السلام، و او گفت: حديث كردند براى من سكينه و فاطمه: دو دختر حسين بن على عليهما السلام از ام كلثوم دختر فاطمه بنت النبى صلى الله عليه و آله از فاطمه بنت رسول خدا كه مىگفت: انسيتم قول رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ و قوله: انت منى بمنزلة هارون من موسى عليهما السلام؟
و اين حديث را بدين صورت حافظ كبير ابو موسى مدينى در كتاب خود كه در اسامى سلسله است، تخريج كرده است و گفته است: اين حديث از جهتى مسلسل است، زيرا هر يك از اين فاطمهها از عمه خودش روايت مىكند.پس روايت پنجبرادرزاده مىباشد كه هر يك از آنها از عمه خود روايت كردهاند. [3]
بازگشت به فهرست
احتجاج نهم: استشهاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام استبه حديث غدير.
شيخ طوسى (ره) با سند خود روايت كرده است از ابى عمر زاذان كه او گفت: چون حضرت حسن بن على عليهما السلام با معاويه متاركه جنگ كرده و كار به مصالحه ومسالمت كشيد، معاويه بر منبر بالا رفت و مردم را جمع كرد و خطبه خواند و گفت: حسن بن على مرا اهل براى خلافت ديده است و خود را اهل براى آن نديده است.و حضرت يك پله پائينتر از او نشسته بودند.چون از خطبه فارغ شد امام حسن عليه السلام برخاستند و حمد خداوند را بجاى آورده و خطبه بسيار بليغى ايراد كردند كه در آن مناقب و فضائل امير المؤمنين عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام آمده بود، و تا به اينجا مىرسد كه مىفرمايد:
و قد راوا رسول الله صلى الله عليه و آله نصب ابى يوم غدير خم و امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب. [4]
«و ديدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پدر مرا در روز غدير خم نصب كرده و مردم را امر كرد كه حاضران به غائبان تبليغ كنند» .
اين روايت را محدث بحرانى آورده است. [5]
و در روايت ديگرى كه مفصلتر و حاوى مناقب بيشترى استبدين عبارت آورده است كه: و قد راوا رسول الله حين نصبه لهم بغدير خم، و سمعوه و نادى له بالولاية، ثم امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب.[6]
و قندوزى حنفى بدين عبارت آورده است كه:
و قد راوه و سمعوه صلى الله عليه و آله حين اخذ بيد ابى بغدير خم و قال لهم: (من كنت مولاه فعلى مولاه) اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.ثم امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب[7]
بازگشت به فهرست
احتجاج دهم: احتجاج سيّد الشهداء عليه السّلام در مني به حديث غدير
مناشده و استشهادى است كه حضرت سيد الشهداء عليه السلام به حديث غدير، يكسال و يا دو سال قبل از مردن معاويه در زمين منى نمودند.و اين مناشده حاوى مطالب بسيار است و در وقتى صورت گرفت كه تعديهاى معاويه به حد اعلى رسيده بود.زياد بن ابيه را بر كوفه و بصره مسلط كرده و شيعيان امير المؤمنين عليه السلام را در زير هر ستارهاى مىيافت مىكشت، بلكه اتهام به تشيع كافى براى هدر بودن خون شيعه بود، و به تمام استانها نوشته بود كه: احدى حق ندارد يك روايت در منقبت و فضيلت على و اهلبيت نقل كند و آنچه مىتواند در منقبت و فضيلت عثمان براى مردم روايت كند.و نوشته بود كه: شيعيان على را ذليل و خوار نمايند و نام آنها را از ديوان عطاء محو كنند، و به عكس پيروان عثمان را معزز و محترم بدارند، تا جائى كه دوباره نوشت: بس است اين مقدارى كه در فضايل عثمان بيان شده، اينك در فضائل شيخين: ابو بكر و عمر بيان كنيد، زيرا سوابق آنها و فضيلت آنها در نزد من محبوبتر است و بيشتر موجب سرور و خنكى چشمان من مىشود، و حجت و برهان اهل البيت را بيشتر خرد مىكند و در هم مىشكند، و كوبندهتر استبراى از بين بردن اهل بيت تا بيان مناقب و فضائل عثمان.
قريب بيستسال معاويه بر اين نهج مشى مىنمود، و به تمام عمال خود نوشته بود كه: نسخههاى اين مناقب را كه گردآورى شده در فراز منابر شهرها و قصبات و حتى كورهدهها و در هر مسجدى و محفلى براى مردم بخوانند و على بن ابيطالب را سب كنند و به معلمان مكتبها دستور دهند كه به اطفال بياموزند، و به همانگونه كه قرآن را ياد مىگيرند اينها را نيز فرا گيرند، و به زنها و دختران و حتى به خدم و حشم خود بياموزند.
طفلها بر اين اساس تربيتشدند، و جوانان پير شدند، و پيران بمردند، كاسه اسلام واژگون شد.
و چون حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در سنه 49 هجرى به زهر معاويه توسط زوجه خود: دختر اشعثبن قيس كندى مسموم شده و رحلت كردند[8]پيوسته فتنه و بلآء بالا مىرفت و شدت امر بر شيعه بيشتر مىشد به طورى كه در هيچ نقطه از ممالك اسلامى يك ولى خدا نبود مگر آنكه بر خون خود ترسان و هراسان بود و طريد و شريد و منفور بود.و دشمن خدا ظاهر و بدون پيرايه و حجاب علنا به بدعت و ضلالتخود مباهات مىكرد.يك سال قبل از اينكه معاويه بميرد [9] حسين بن على صلوات الله عليه عازم حجبيت الله الحرام شدند و با آنحضرت عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر همراه بودند.
حسين عليه السلام تمام بنى هاشم را از مردان و زنان و موالى آنها (غلامان و پسرخواندگان و همپيمانان و غيرهم) و نيز از انصار آن افرادى را كه آنحضرت مىشناخت، و همچنين اهل بيتخود را جمع كرد و پس از آن رسولانى را گسيل داشت و به آنها فرمود: يكنفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه معروف به زهد و صلاح و عبادت است فرو مگذاريد مگر آنكه تمام آنها را نزد من در سرزمين منى گرد آوريد!
در سرزمين منى در خيمه بزرگ و افراشته آنحضرت بيش از هفتصد مرد مجتمع شدند كه همه از تابعين بودند، و قريب دويست نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند.
فقام فيهم خطيبا فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: اما بعد فان هذا الطاغية قد فعل بنا و بشيعتنا ما قد رايتم و علمتم و شهدتم، و انى اريد ان اسئلكم عن شىء، فان صدقت فصدقونى، و ان كذبت فكذبونى!
و اسئلكم بحق الله عليكم و حق رسول الله صلى الله عليه و آله و قرابتى من نبيكم لما سيرتم مقامى هذا و وصفتم مقالتى و دعوتم اجمعين فى امصاركم من قبائلكم من آمنتم من الناس (و فى رواية اخرى بعد قوله: فكذبونى: اسمعوا مقالتى و اكتبوا قولى، ثم ارجعوا الى امصاركم و قبائلكم من امنتم من الناس) و وثقتم به فادعوهم الى ما تعلمون من حقنا، فانى اتخوف ان يدرس هذا الامر و يذهب الحق و يغلب، و الله متم نوره و لو كره الكافرون.
و ما ترك شيئا مما قاله رسول الله صلى الله عليه و آله فى ابيه و اخيه و امه و فى نفسه و اهل بيته الا رواه، و كل ذلك يقول اصحابه: اللهم نعم! و قد سمعنا و شهدنا.و يقول التابعى: اللهم قد حدثنى به من اصدقه و ائتمنه من الصحابة.فقال: انشدكم الله الا حدثتم به من تثقون به و بدينه!
قال سليم: فكان فيما ناشدهم الحسين و ذكرهم ان قال...: انشدكم الله اتعلمون ان رسول الله صلى الله عليه و آله نصبه يوم غدير خم فنادى له بالولاية، و قال: ليبلغ الشاهد الغائب!
قالوا: اللهم نعم...فقالوا: اللهم نعم قد سمعنا، و تفرقوا على ذلك. ([10]
«حسين عليه السلام در ميان آنها براى خواندن خطبه بپا خاست، و حمد و ثناى خداوند را بگزارد، و پس از آن گفت: اما بعد اين مرد جبار متكبر متجاوز [11] با ما و با شيعيان ما آن كارى را كرد كه شما همه ديديد، و دانستيد و بر آن حضور داشتيد! و من مىخواهم از شما از چيزى پرسش كنم، اگر راست گفتم، مرا تصديق كنيد، و اگر دروغ گفتم، مرا تكذيب نمائيد!
و از شما به حقى كه خدا بر شما دارد، و به حقى كه رسول خدا بر شما دارد، و به قرابت و نزديكى كه من با پيغمبر شما دارم، مىخواهم كه اين مقام و مجلس مرا در اينجا به شهرهاى خودتان از قبيلهها و عشيرههاى خود، از كسانى كه مورد امانت و وثوق شما هستند و از اين جهت مامونند، ببريد و براى آنها بازگو كنيد، و اين سخنان و گفتار مرا براى ايشان توضيح دهيد، و همه شما آنها را دعوت كنيد و بدين امر بخوانيد.
(و در روايت ديگر بعد از آنكه گفت: و اگر دروغ گفتم، مرا تكذيب نمائيد، چنين گفت: شما گفتار مرا بشنويد، و سخن مرا بنويسيد، و پس از آن به شهرها و قبيلههاى خود برگرديد، و هر كدام از مردم را كه مورد امانت و ايتمان شما بود) و به او وثوق داشتيد، آنها را به آنچه از حق ما مىدانيد بخوانيد و دعوت كنيد! زيرا كه من در خوف و نگرانى هستم كه اين امر، محو و نابود شود، و حق از بين برود، و مغلوب باطل گردد.
حسين عليه السلام در اين خطبه از بيان چيزى كه خداوند درباره آنان در قرآن مجيدفرود آورده است، فروگذار نكرد، مگر آنكه آن را بيان كرد و تفسير نمود.و از بيان چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره پدرش، و برادرش، و مادرش، و درباره خودش و اهلبيتش، فرموده بود، فروگذار نكرد، مگر آنكه آنها را روايت كرد.و درباره هر فقره از فقراتى كه بيان مىنمود، اصحاب او مىگفتند: اللهم نعم: بار پروردگارا! همينطور است كه حسين مىگويد: ما اينها را از رسول خدا شنيديم و بر آنها حاضر و ناظر بوديم.و هر يك از تابعين مىگفتند: بار پروردگارا! اين مطلب را آن صحابهاى كه به آنها وثوق داشتم، و مورد امانت من بودند براى من بيان كردهاند!
و حسين عليه السلام مىگفت: من با سوگند به خداوند از شما مىخواهم كه اين مطالب را براى كسانى كه به آنها، و به دين آنها وثوق داريد، بازگو كنيد!
سليم مىگويد: و از جمله مطالبى كه حسين عليه السلام درباره آن مناشده و احتجاج نمود، و آنها را يادآور شد، اين بود كه گفت: ... من با سوگند به خداوند از شما مىخواهم كه: آيا مىدانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او (امير المؤمنين على بن ابيطالب پدرم) را در روز غدير خم نصب نمود، و نداى ولايت او را در داد؟ و گفت: واجب است كه: آن كه حاضر است اين مطالب را به آن كه غائب استبرساند؟ !
گفتند: بار پروردگارا! آرى ما مىدانيم! ...
و درباره هر فقره مىگفتند: اللهم نعم، ما حقا اين داستان را شنيديم.و بر اين پيمان و عهد [12] مردم متفرق شدند.
بازگشت به فهرست
احتجاج يازدهم: احتجاج عبدالله بن جعفر با معاويه به حديث غدير
استدلال و استشهاد عبد الله بن جعفر بن ابيطالب استبا معاوية بن ابى سفيان (صخر بن حرب بن اميه بن عبد شمس) .و هر چند در روايت جاى اين گفتگو بيان نشده است، ولى از قراين معلوم مىشود كه در مدينه منوره در سفرى كه معاويه حج نمود، انجام نگرفته است، زيرا معاويه در سال پنجاهم هجرى با پسرش يزيد حج كرد، و اين بعد از رحلتحضرت امام حسن عليه السلام بود كه در سنه چهل و نهم واقع شد.و در اين احتجاج همانطور كه خواهيم ديد حضرت امام حسن عليه السلام نيز حضور داشتند، و بعيد بنظر نمىرسد كه: در وقت صلح حضرت امام حسن عليه السلام در كوفه كه معاويه بدان شهر آمد و يا در شام صورت گرفته باشد.
اين احتجاج را سليم بن قيس هلالى در كتاب خود آورده است، و بسيار نفيس و حاوى مطالب عاليه است.ولى ما در اينجا فقط نيمه اول آن را كه شاهد ما در احتجاج به حديث غدير خم در آن آمده است، ذكر مىكنيم، و بجهت رعايت عدم اطناب، از ذكر نيمه دوم آن خوددارى مىنمائيم:
ابان بن ابى عياش از سليم روايت مىكند كه: او مىگويد: عبد الله بن جعفر بن ابيطالب براى من گفت: من در نزد معاويه بودم، و حسن و حسين عليهما السلام نيز با ما بودند، و در نزد معاويه عبد الله بن عباس بود.معاويه رو كرد به من و گفت: اى عبد الله چقدر تعظيم و تكريم تو نسبتبه حسن و حسين شديد است؟ آنها از تو بهتر نيستند، و پدرشان از پدر تو بهتر نيست، و اگر فاطمه، دختر رسول خدا نبود، مىگفتم: مادر تو: اسماء دختر عميس، از فاطمه كمتر نيست.
من به معاويه گفتم: قسم به خدا كه معرفت تو نسبتبه آنها، و نسبتبه پدرشان و مادرشان بسيار كم است.سوگند به خدا آن دو از من بهترند، و پدرشان از پدر من بهتر است، و مادرشان از مادر من بهتر است! اى معاويه، تو هر آينه در غفلتى از آنچه من از رسولخدا صلى الله عليه و آله شنيدهام كه درباره آنها، و پدرشان، و مادرشان مىگفت! من همه آن سخنان را در حفظ دارم، و در خاطره و ذهنم نگهدارى مىكنم، و آنها را روايت مىنمايم.
معاويه گفت: اى پسر جعفر، بياور آنچه دارى و بيان كن! سوگند به خدا نه تو دروغگو هستى، و نه به دروغ متهم مىباشى!
من گفتم: آنچه من مىدانم از آنچه تو خيال مىكنى و مىپندارى بزرگتر است!
معاويه گفت: بگو، اگر چه از مجموع كوه احد و كوه حراء هم بزرگتر باشد.براى من مهم نيست، و باكى ندارم، در اين زمينهاى كه خدا صاحب [13] تو را كشته است، و جمعيتشما را متفرق نموده، و امر ولايت در ميان اهل خود قرار گرفته است.براى ما بيان كن و روايت كن! ما باكى در آنچه شما مىگوئيد نداريم، و آنچه را كه شما از دست دادهايد، و فاقد آن شديد، براى ما ضررى نمىرساند و نقصى به ما وارد نمىسازد!
من گفتم: چون از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اين آيه قرآن:
و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن. [14]
«و ما قرار نداديم رؤيائى را كه به تو نشان داديم، مگر به جهت امتحان و آزمايش مردم و نيز قرار نداديم درختى را كه در قرآن، لعنتشده است مگر به جهت امتحان و آزمايش مردم»
- كه مراد از شجره، اهل آن درخت و خورندگان از آن مىباشند - سؤال شد،
پيامبر فرمود: من در رؤيا ديدم كه: دوازده نفر از پيشوايان ضلالتبر منبر من بالا مىروند و پائين مىآيند و امت مرا به دين جاهليت كشانده و به قهقرى برمىگردانند، در ايشان دو مرد از دو طائفه مختلف قريش بودند، و سه نفر از بنى اميه، و هفت نفر از فرزندان حكم بن ابى العاص[15].و شنيدم كه مىفرمود: چون پسران ابى العاص به پانزده تن برسند، كتاب خدا را به فساد و خرابى گيرند، و بندگان خدا را عبد و بنده خود قرار دهند، و مال خدا را در بين خود دستبه دستبگردانند.
اى معاويه! من شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مىگفتبر فراز منبر، و من در نزد او و در مقابل او بودم، و عمر بن ابى سلمة، و اسامة بن زيد، و سعد بن ابى وقاص، و سلمان الفارسى، و ابوذر، و المقداد، و الزبير بن العوام حاضر بودند:
الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟
«آيا من به مؤمنين از خود آنها به خودشان اولى و سزاوارتر نيستم؟»
گفتيم: بلى يا رسول الله.
پيامبر گفت:
من كنت مولاه فعلى مولاه - اولى به من نفسه - و با دو دستخود بر شانه على زد و گفت: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.ايها الناس! انا اولى بالمؤمنين من انفسهم ليس لهم معى امر!
اى مردم من از مؤمنين به خود آنها سزاوارترم، و ولايتم بيشتر و قوىتر است، با وجود من، آنها داراى امر ولايت نيستند.و پس از من على از همه مؤمنان به آنها سزاوارتر و ولايتش قوىتر است، آنها با وجود على داراى امر ولايت نيستند، و پس از او، پسرم حسن، از همه مؤمنان به آنها سزاوارتر و ولايتش قوىتر است، آنها با وجود حسن داراى امر ولايت نيستند.پيامبر باز بر گفتار خود عودت نمود، و گفت: من در وقتى كه شهيد شدم على اولى استبه شما از خودتان! و چون على شهيد شد، پسرم حسن اولى استبه مؤمنان از خودشان! و چون پسرم حسن شهيد شد، پسرم حسين اولى استبه مؤمنان از خودشان! و چون حسين شهيد شد پسرم على بن الحسين اولى استبه مؤمنان از خودشان، و با وجود ايشان براى مؤمنان، اختيار امر ولايت نيست.و سپس رسول خدا رو كرد به على عليه السلام و گفت: اى على تو او را ادراك مىكنى، و سلام مرا به او برسان.و چون على بن الحسين شهيد شد، فرزندم محمد اولى استبه مؤمنان از خودشان، و اى حسين تو او را ادراك مىكنى و سلام مرا به او برسان، و سپس به دنبال محمد مردانى يكى پس از ديگرى مىآيند، و يكنفر از آنها نيست مگر آنكه اولى استبه مؤمنان از خودشان، و با وجود آنها براى مؤمنان اختيارى در انتخاب امر ولايت نيست.و تمام آنها هدايتشده و هدايت كنندهاند.
على بن ابيطالب برخاستبه حال گريه، و گفت: پدرم و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا آيا شما كشته مىشويد؟ ! پيامبر گفت: آرى! من با زهر مسموم شهيد مىشوم! و اى على تو با شمشير كشته مىشوى، و محاسنت از خون سرت خضاب مىشود! و پسرم حسن با زهر مسموم شهيد مىشود، و پسرم حسين با شمشير كشته مىشود، و او را طاغى پسر طاغى مىكشد.آن كسى كه خود زنازاده و پسر زنازاده است.
معاويه گفت: اى پسر جعفر سخن بزرگى بر زبان راندى! اگر آنچه را كه تو مىگوئى حق باشد امت محمد از مهاجرين و انصار همه هلاكت مىشوند غير از شما اهل بيت و اولياى شما و ياران شما!
من گفتم: به خدا آنچه را كه گفتم حق است و آنرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم.
معاويه گفت: اى حسن و اى حسين و اى پسر عباس! پسر جعفر چه مىگويد؟ !
ابن عباس گفت: اگر تو به آنچه او مىگويد: ايمان ندارى بفرستبه پى كسانى كه او نام برده است، و از ايشان بپرس!
معاويه فرستاد به دنبال عمر بن ابى سلمة و اسامة بن زيد و از آن دو نفر سؤالكرد.ايشان گواهى دادند كه: آنچه را كه پسر جعفر گفته است، ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهايم، بهمان گونهاى كه او شنيده است!
معاويه بطرز شخص منكر و از روى مسخره گفت: اى پسر جعفر! ما درباره حسن و حسين و پدرشان آنچه بايد شنيديم، تو درباره مادر آنها از رسول خدا چه شنيدى؟ !
من گفتم: از رسولخدا شنيدم كه مىگفت: در بهشت عدن منزل و خانهاى نيست كه اشرف و افضل و اقرب به عرش پروردگارم باشد از منزل من، و با من سيزده نفر از اهل بيت من هستند: برادرم على، و دخترم فاطمه، و دو پسرم حسن و حسين، و نه نفر از فرزندان حسين: آنانكه خداوند، هر گونه رجس و پليدى را از ايشان برده است، و آنها را به مقام طهارت مطلقه رسانيده است.تمام ايشان هاديان و مهتديان هستند.من از جانب خداوند تبليغ مىكنم، و ايشان از جانب من تبليغ مىكنند.و ايشانند حجتهاى الهيه بر خلق خدا، و گواهان خدا در زمين خدا، و خزانهداران علم خدا، و معدنهاى حكمتهاى خدا، و سرچشمه حكم خدا، كسى كه آنها را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه مخالفت آنها را كند مخالفتخدا را كرده است.
زمين به قدر يك طرفة العين باقى نخواهد بود، مگر به بقاء آنها، و به خير و صلاح و آبادانى نمىرسد، مگر به وجود آنها.امت را به امور دينشان از حلال و حرام خبر مىدهند، و بر راه رضاى پروردگارشان دلالت مىكنند، و از سخط و غضب پروردگارشان باز مىدارند.هيچ در آنها اختلاف نيست.امرشان واحد، و نهيشان واحد است، و نه با هم جدائى دارند و نه تنازعى.آخرين آنها از اولين آنها اخذ مىكند و مىگيرد.اين املاء من است و با خط برادرم على كه با دستخود نوشته است، مىباشد، ايشان امر امامت را يكى پس از ديگر از هم به توارث مىبرند تا روز قيامت.
اهل روى زمين همگى در فرورفتگى جهالت، و غفلت، و سرگشتگى، و حيرت مىباشند، غير از ايشان و شيعيان ايشان و اولياى ايشان.آنها در امر دينشان ابدا نيازى به احدى از افراد امت ندارند، و ليكن امت نيازمند بديشاناست.ايشانند كه خداوند در كتاب خود آنان را قصد كرده، و طاعت از آنها را مقرون به طاعتخود قرار داده، و مقرون به طاعت رسول خود نموده است و گفته است:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم [16] .
«از خداوند اطاعت كنيد، و از رسول او اطاعت كنيد، و از صاحبان امرى كه از شما هستند.»
معاويه رو كرد به حسن و حسين و ابن عباس و فضل بن عباس و عمر بن ابى سلمة و اسامة بن زيد و گفت: تمام شما همين انديشه را داريد كه پسر جعفر بيان كرد؟ ! گفتند: آرى!
گفت: اى پسران عبد المطلب! شما امر عظيمى را ادعا مىكنيد، و به حجتهاى قوى استدلال و استشهاد مىنمائيد، اگر آنها حق باشد! و شما امرى را در ضمير و سر خود پنهان مىداريد كه مردم از آن غافلند، و در عمى و جهل محض به سر مىبرند.و اگر آنچه را كه مىگويند حق باشد امت در هلاكتند، و از دينشان برگشتهاند، و عهد و پيمان با پيمبرشان را ترك نمودهاند، غير از شما اهل بيت و كسيكه در گفتار و اعتقاد با شما همراه باشد، و اين افراد در بين مردم اندكند.
بازگشت به فهرست
احتجاج و استدلال عبدالله بن جعفر كه اكثريت مردم در جهالتند
من گفتم: اى معاويه خداوند تبارك و تعالى مىگويد:
و قليل من عبادى الشكور[17]
«و اندكى از بندگان من هستند كه سپاس گزارند» .
و مىگويد:
و ما اكثر الناس و لو حرصتبمؤمنين. [18]
«و اكثريت مردم، گر چه تو هم بر ايمان آنها حريص باشى، مؤمن نيستند» .
و مىگويد:
الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم. [19]
«مگر كسانى كه ايمان آوردهاند، و عمل شايسته انجام دادهاند، و ايشان اندكند» .
و درباره نوح مىگويد:
و ما آمن معه الا قليل. [20]
«با نوح ايمان نياوردند مگر قليلى.»
اى معاويه! ايمان آورندگان در ميان مردم اندكند.
عبد الله بن جعفر در اينجا داستان حضرت موسى و سحره، و هارون و سامرى را بيان مىكند كه مردم از اكثريت كه به دنبال سامرى و گوساله رفتند تبعيت كردند، و حضرت هارون را تنها گذاشتند، و سپس مىگويد:
و پيغمبر ما صلى الله عليه و آله در غدير خم، افضل مردم و سزاوارترين و بهترين آنها را براى امتخود نصب كرد، و نيز در مواطن عديدهاى ولايت او را بيان كرد، و به واسطه على با مردم احتجاج كرد، و مردم را امر به اطاعت او نمود، و به مردم خبر داد كه نسبت على با او مثل نسبت هارون با موسى است، و او ولى هر مؤمنى است پس از پيامبر، و هر كس كه پيغمبر ولى او باشد على ولى اوست و هر كس كه پيغمبر نسبتبه او اولى باشد على نسبتبه او اولى است، و على خليفه و جانشين اوست در ميان مردم، و وصى اوست، و هر كس اطاعت او را كند، خداوند را اطاعت كرده است، و كسى كه عصيان او را بنمايد، عصيان خدا را نموده است، و كسيكه ولايت او را بر عهده گيرد ولايتخدا را بر عهده گرفته است، و كسى كه با او دشمنى كند، با خدا دشمنى كرده است.
فانكروه و جهلوه و تولوا غيره
تا آخر بيان عبد الله كه براى معاويه احتجاج كرده است. [21]
بازگشت به فهرست
احتجاج دوازدهم: احتجاج أصبغ بن نُباته در حضور معاويه به حديث غدير
استشهاد اصبغ بن نباته استبه حديث غدير براى معاويه، و مناشده اوستبا ابو هريره، در آن مجلس كه در سنه 37 هجرى واقع شده است.و ابو هريره از اصحاب رسول خداست كه دين را به دنيا فروخت، و از كاسهليسان سفره معاويه شد، و با وضع احاديث موضوع و جعلى و سراسر كذب و دروغ، جزء آخوندهاى دربارى معاويه به شمار مىرفت.
ما براى روشن شدن ذهن خوانندگان گرامى، آنان را فقط به مطالعه دو كتاب رهبرى مىنمائيم:
1- ابو هريره
تاليف آية الله علامه سيد شرف الدين عاملى تغمده الله برضوانه.
2- ابو هريره: شيخ المضيرة
تاليف عالم و فقيه مستبصر شيخ محمود ابو رية.
امير المؤمنين عليه السلام در ايام جنگ صفين نامهاى براى معاوية بن ابى سفيان نوشتند و آنرا به دست اصبغ بن نباته سپردند، تا آن را به معاويه برساند.
اصبغ مىگويد: من بر معاويه وارد شدم و او بر روى نطعى از چرم دباغى شده نشسته بود، و بر دو بالش سبز رنگ تكيه زده بود، و در طرف راست او عمرو بن عاص، و حوشب، و ذو الكلاع، و در طرف چپ او برادرش: عتبة بن ابى سفيان، و ابن عامر بن كريز، و وليد بن عقبة، و عبد الرحمن بن خالد، و شرحبيل بن سمط بودند، و در برابر او ابو هريره، و ابو درداء، و نعمان بن بشير، و ابو امامه باهلى قرار داشتند.
من نامه را به معاويه دادم، و چون آن را قرائت كرد، گفت: على كشندگان عثمان را به ما نمىسپارد؟ !
من گفتم: اى معاويه! خون عثمان را بهانه مگير! تو سلطنت و حكومت را مىخواهى! و اگر مىخواستى عثمان را در زمان حياتش نصرت كنى، مىكردى! و ليكن تو آنقدر دستبه دست كردى، و تمهل و تربص نمودى كه عثمان را بكشند، و تو بهانه خون عثمان را وسيله براى وصول به پادشاهى خود قرار دهى!
معاويه از گفتار من خشمگين شد.و من خواستم بر خشم او بيفزايم، فلهذا رو به ابو هريره كرده، گفتم: اى صحابى رسول الله! من تو را قسم مىدهم به آنكه هيچ معبودى بجز او نيست، و به پنهان و آشكار داناست، و به حق حبيب او: مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم كه به من خبر دهى: آيا تو در روز غدير خم حضور داشتى؟ ! گفت: آرى! حاضر بودم.
من گفتم: درباره على چه شنيدى كه رسول خدا مىگفت؟ !
گفت: شنيدم كه مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله!
من گفتم: پس اى ابو هريره! تو ولايت دشمن على را اخذ كردى، و با ولى او دشمنى كردى! ابو هريره، آه سردى برآورد و گفت:
انا لله و انا اليه راجعون [22] و [23]
بازگشت به فهرست
احتجاج سيزدهم: احتجاج دارمية حجونيّه به حديث غدير در برابر معاويه
استشهاد دارميه حجونيه [24] است كه از زنان بزرگوار و شيعيان مخلص امير المؤمنين عليه السلام است كه با معاويه درباره حديث غدير نموده است:
معاويه چون حج كرد، فرستاد در پى زنى كه به او دارميه حجونيه مىگفتند.دارميه زن سياه چهره، و ضخيمى بود، و از شيعيان على محسوب مىشد.
معاويه به او گفت: حالت چطور است، اى دختر حام؟ !
دارميه گفت: خوب است، و من از قبيله حام نيستم! من زنى هستم از بنى كنانة!
معاويه گفت: راست گفتى! آيا مىدانى: من تو را براى چه امرى طلب كردهام؟ !
دارميه گفت: سبحان الله، من علم غيب ندارم! معاويه گفت: تو را طلبيدهام، تا از تو بپرسم: چرا على را دوست دارى؟ ! و مرا دشمن دارى؟ ! و چرا ولايت على را دارى؟ ! و با من سر عداوت و ستيزگى؟ !
دارميه گفت: آيا از پاسخ اين سؤال درمىگذرى؟ معاويه گفت: نه!
دارميه گفت: حالا كه تو دستبردار از شنيدن جوابت نيستى، فانى احببت عليا على عدله فى الرعية، و قسمه بالسوية، و ابغضتك على قتال من هو اولى بالامر منك، و طلبك ما ليس لك، و واليت عليا على ما عقد له رسول الله صلى الله عليه و آله من الولاية يوم خم بمشهد منك، و حبه للمساكين، و اعظامه لاهل الدين، و عاديتك على سفك الدمآء، و شقك العصا، و جورك فى القضآء، و حكمك بالهوى الحديث.[25]
«من على را دوست دارم به جهت آنكه در ميان رعيتبه عدالت رفتار مىكند، و بيت المال را بطور مساوى تقسيم مىكند، و تو را دشمن دارم به جهت آنكه جنگ كردى با كسى كه او سزاوارتر استبه امر ولايت و حكومت از تو، و طلب كردى چيزى را كه حق آن را نداشتى! و من ولايت على را دارم به جهت آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز خم در مراى و منظر تو، عقد ولايت او را بست، و على را دوست دارم به جهت آنكه مساكين را دوست دارد، و اهل دين را بزرگ مىشمارد، و تو را دشمن دارم به هتخونهائى كه ريختهاى! و اجتماع مسلمين را شكستى و گسستى! و در قضآء و حكم ستم روا مىدارى! و از روى هواى نفس اماره خود حكم مىرانى» ! تا آخر حديث كه دنباله دارد