گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد نهم
درس صد و بيست و يكم تا صد و بيست و هفتم:


استدلال‏ها و استشهادها به حديث غدير (حديث ولايت)
بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين،

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم



قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشآء ان ربك حكيم عليم. [1]

«و اينست‏حجت و برهان ما، كه آن را به ابراهيم داديم تا بر دليل قومش فائق آيد.ما هر كس را كه بخواهيم به درجات و مراتب رفعت مى‏دهيم، بدرستيكه پروردگار تو حكيم و عليم است‏» .

أشعار ابن‌ مكّي‌ مؤدّب‌ در وصف‌ أمرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌

قمر اقام قيامتى بقوامه لم لا يجود لمهجتى بذمامه؟ 1

ملكته كبدى فاتلف مهجتى بجمال بهجته و حسن كلامه 2

و بمبسم عذب كان رضابه شهد مذاب فى عبير مدامه 3

و بناظر غنج و طرف احو ر يصمى القلوب اذا رنا بسهامه 4

و كان خط عذاره فى حسنه شمس تجلت و هى تحت لثامه 5

فالصبح يسفر من ضيآء جبينه و الليل يقبل من اثيث ظلامه 6

و الظبى ليس لحاظه كلحاظه و الغصن ليس قوامه كقوامه 7

قمر كان الحسن يعشق بعضه بعضا فساعده على قسامه 8

فالحسن من تلقآئه و ورآئه و يمينه و شماله و امامه 9

و يكاد من ترف لدقة خصره ينقد بالارداف عند قيامه‏10 [2]

1- «آن ماهى كه بواسطه زيبائى اندام و حسن قامت‏خود، قيامت مرا بر پا كرده است، چرا به حق خود و به حرمت‏خود، اين فعل پسنديده را براى روح من و جان من نمى‏كند؟

2- من جگر خود را به او سپردم و او با جمال بهجت و شادابى و سرور و تازگى چهره‏اش و نيكوئى گفتارش خون دل مرا ريخت.

3- و نيز با دندان‏هاى ثناياى دلنشين و خوشايندى كه گويا با آب دهانش همچون منظره عسل تصفيه نشده را كه با مخلوط شرابش ذوب شده، و بهم درآميخته بود، حكايت مى‏كرد،

4- و با ديدگان پركرشمه و ناز و چشمان سياهى كه سياهيش در سپيديش مى‏درخشيد، چون به نگاه مداوم نظر مى‏كرد، دل‏ها را با تيرهاى مژگان خود، به دام خود مى‏انداخت.

5- و گويا كه خط عذار و موئى كه بر محاذات گوشش روئيده است، در زيبائى و جمال چهره و سيماى او، خورشيد طالع و متجلى است كه در زير حجاب لثام و نقاب، درآمده است.

6- و بنابراين صبح كه طلوع مى‏كند و در افق، پرده از رخ برمى‏گيرد، از نور رخشان پيشانى اوست.و شب تار كه روى مى‏آورد، از سياهى و مشكينى موهاى فراوان و پرپشت‏سيه‏فام اوست.

7- نگاه چشمان زيباى آهوى وحشى، همانند نگاه چشمان زيباى او نيست، و نيكوئى و اعتدال شاخه نيكوى درخت، همانند نيكوئى و اعتدال قامت رعناى او نيست.

8- ماهى است كه از شدت زيبائى، گويا هر جزو از اجزاء او، عاشق يكديگرند و بعضى از آن بر بعض ديگر عشق مى‏بازند.و بنابراين، اين حسن وزيبائى بر قسمت كننده او را به اجزاء و اعضاء معاونت دارد.

9- و بنابراين، حسن و زيبائى از مواجهه با او، و از پشت‏سرش، و از سمت راستش، و از سمت چپش، و از طرف جلو و مقابلش، و از همه اطراف و جوانب اوست.

10- و از شدت تنعم و نازپروردگى، آنقدر كمر باريك شده است كه گويا چون بخواهد برپا بايستد استخوان‏هاى خاصره‏اش بشكند.»

اين ابيات از ابن مكى نيلى متوفى در سنه 565 هجرى است.سعيد بن احمد بن مكى نيلى مؤدب از اعلام شيعه و شعراى عالى مقام وراقى كلام و متفانى در محبت و ولآء عترت طاهره و اهل بيت رسول الله است، و درباره غدير گويد:

الم تعلموا ان النبى محمدا بحيدرة اوصى و لم يسكن الرمسا 1

و قال لهم و القوم فى خم حضر و يتلو الذى فيه و قد همسوا همسا 2

على كزرى من قميصى و انه نصيرى و منى مثل هارون من موسى 3

الم تبصروا الثعبان مستشفعا به الى الله و المعصوم يلحسه لحسا4 [3]

فعاد كطاووس يطير كانه تعشرم فى الاملاك فاستوجب الحبسا 5

اما رد كف العبد بعد انقطاعها اما رد عينا بعد ما طمست طمسا6 [4]

1- «آيا شما نمى‏دانيد كه پيامبر: محمد، هنوز نمرده بود و در ميان قبرساكن نگشته بود كه درباره حيدر وصيت كرد؟ !

2- و به مردم گفت: در حاليكه قوم قريش در غدير خم همگى حاضر بودند و پيامبر مى‏خواند آنچه را كه درباره او بود، و در حاليكه قوم با يكديگر به پنهانى سخن مى‏گفتند و اظهار آراء خود را نمى‏كردند:

3- على بن ابيطالب، آن قدر به من نزديك است كه همانند تكمه من است كه در پيراهن من است، و او نصير و ياور من است، و مثال او با من مثال هارون وصى حضرت موسى است نسبت‏به موساى پيغمبر.

4- آيا شما نديديد آن مار عظيم را كه نزد على آمد و على را شفيع خود در نزد خداوند قرار داده، استشفاع مى‏نمود، و آن حيوان معصوم زبان خود را درآورده و به على مى‏ماليد و مى‏ليسيد.

5- و به بركت‏شفاعت آنحضرت به مقام اوليه خود برگشت و همانند طاووس زيبائى پرواز كرد.گويا او در ميان پادشاهان استعلا و بلندپروازى كرده بود و بدينجهت مستحق حبس گرديده بود. [5]

6- آيا على آن دست را بعد از جدا شدنش رد نكرد و به جاى خود متصل‏ننمود؟ ! و آيا آن چشم را پس از آنكه نورش رفته بود و نابينا شده بود، بازنگردانيد و بينا نكرد» ؟ !

و صاحب بن عباد گويد:

الذى كفله صغيرا و رباه و بالعلم و بالحكمة غذاه 1

و على كتفه رقاه و ساهمه فى المسجد و ساواه 2

و قام بالغدير و ناداه و رفع ضبعه و اعلاه 3

و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه 4

اللهم وال من والاه و عاد من عاداه‏5 [6]

1- «على آن كسى است كه پيغمبر در دوران كودكى كفيل او بوده و تربيتش نمود و به علم و حكمت او را غذا داد.

2- و در فتح مكه بر روى دوش خودش او را بلند كرد و در مسجد خودش او را سهيم كرده و با خود مساوى قرار داد.

3- و در روز غدير خم او را بر روى دست‏بلند كرده و ندا در داد در حاليكه بازويش را برافراشته بود،

4- و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست.

5- بار پروردگارا، صاحب اختيار آنكس باش كه على را صاحب اختيار خود داند، و دشمن آنكس باش كه على را دشمن دارد.»

بازگشت به فهرست

اشعار مهيار ديلمي‌ دربارة‌ بيعت‌ غدير
و مهيار ديلمى [7] گويد:

و اسالهم يوم خم بعد ما عقدوا له الولاية لم خانوا و لم خلعوا 1

قول صحيح و نيات بها دغل لا ينفع السيف صقل تحته طبع 2

انكارهم يا امير المؤمنين لها بعد اعترافهم عاربه ادرعوا 3

و نكثهم يك ميلا عن وصيته شرع لعمرك ثان بعد ما شرعوا4[8]

1- «و من از ايشان مى‏پرسم كه: در روز غدير خم كه پيمان ولايت را با على بستند، چرا آنها خيانت كردند؟ و چرا آن قائد را قبول نكردند و محور ولايت را تغيير دادند؟

2- گفتارشان در آن روز صحيح بود، ولى در نيت‏هايشان فساد و خرابى بود البته صيقل به شمشير كار نمى‏كند و فائده‏اى نمى‏بخشد آنجا كه شمشير را زنگار فرا گرفته است.

3- اى امير مؤمنان، انكار ايشان ولايت تو را پس از آنكه اعتراف كرده بودند، همچون جامه ننگى بود كه پوشيدند، و اعتراف آنها چون زرهى بود كه در تن خود كرده و روى عيوب خود را مى‏خواستند با آن بپوشانند.

4- و شكستن ايشان وصيت رسول خدا را درباره تو بواسطه انحراف و ميلى بود كه در آنها پديدار شد سوگند به جان تو، دين و شريعت تازه‏اى بود كه براى خودساختند پس از آنكه رسول خدا براى ايشان شريعت آورد.»

ابن شهرآشوب گويد: صاحب «جمهرة‏» در باب خاء و ميم گفته است كه: خم موضعى است كه در آنجا پيامبر صلى الله عليه و آله نص بر ولايت على عليه السلام كرد.و اين داستان را عمرو بن ابى ربيعة در مفاخرت خود آورده است، و حسان بن ثابت در شعر خود ذكر كرده است.

و در روايتى از حضرت باقر عليه السلام وارد است كه: قال: لما قال النبى صلى الله عليه و آله يوم خم غدير بين الف و ثلاثماة رجل: من كنت مولاه فعلى مولاه - الخبر.

«فرمودند: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز غدير خم در بين يكهزار و سيصد مرد گفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست...» تا آخر حديث.

و عن الصادق عليه السلام: نعطى حقوق الناس بشهادة شاهدين، و ما اعطى اميرالمؤمنين حقه بشهادة عشر آلاف نفس - يعنى الغدير - [9]

«و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرموده است: ما حقوق مردم را به شهادت دو شاهد مى‏دهيم، و ليكن حق امير المؤمنين به شهادت ده هزار نفر يعنى مجتمعانِ در روز غدير داده نشد.»

بارى، اينك بحث ما در احتجاج‏هائى است كه در پيرامون حديث غدير كه به حديث ولايت مشهور است، تحقق پذيرفته است، يعنى استدلال‏ها و استشهادهائى كه به حديث ولايت نموده‏اند.و اين البته خود مستقلا سند مهمى، چه از جهت ورود و چه از جهت دلالت، براى حديث غدير است.

ما در جلد سوم از «امام شناسى‏» ضمن مجلس چهلم تا چهل و پنجم كه از آيه تطهير بحث مى‏نموديم، از جمله مطالب، فصلى درباره احتجاج‏ها به آيه تطهير آورده شد كه در آن مبين شد كسانى كه از زمان رسول خدا تا ساير زمان‏ها به اين آيه درباره طهارت خصوص اهل بيت عليهم السلام كه عبارتند از محمد، على، فاطمه، حسن و حسين [10] استدلال كرده‏اند چه كسانى بوده‏اند؟ و احتجاجى همچون احتجاج رسول الله و امير المؤمنين و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و بسيارى از صحابه و تابعين، خود مدرك عظيمى براى مفاد و مدلول آيه تطهير است.و علماء و بزرگان نيز همانند مجلسى رضوان الله عليه و شيخ طبرسى صاحب «احتجاج‏» فصل مستقلى در احتجاج‏ها دارند.و علامه امينى هم در كتاب ارزشمند و نفيس «الغدير» در ج 1، از ص 159 تا ص 213 در بيست و دو مورد كه به حديث غدير احتجاج و استدلال شده است، از طرقى كه در نزد عامه مقبول است و از كتابهائى كه در نزد آنها مسلم است ذكر كرده است، و ليكن ما در اينجا به چند احتجاج مهم كه در كتب شيعه و عامه آمده است اكتفا مى‏كنيم، و اميد است‏به حول و قوه الهى موجب ارشاد و هدايت‏برادران سنى ما گردد.

بازگشت به فهرست

احتجاج‌ ها به‌ حديث‌ غدير در برابر منكران‌ و اعتراف‌ ايشان‌
حديث ولايت: من كنت مولاه فعلى مولاه از صدر اول اسلام و در قرون اول تا اين زمان از اصول مسلمه بوده است.مواليان و شيعيان به آن در بحث و مناظره پناه مى‏بردند، و دشمنان و معاندان را ياراى انكار در صدور آن نبوده است، و به استشهاد و استدلال به اين حديث، مجادله‏ها و مخاصمه‏ها پايان مى‏پذيرفته است.و به همين جهت مى‏بينيم كه: احتجاج‏ها به اين حديث از بدو امر بسيار بوده است و در ميان صحابه و تابعين رواج داشته و در عهد خلافت امير مؤمنان عليه السلام و پيش از آن و بعد از آن، احتجاج به اين حديث، شايع و ذايع بوده است.و تا امروز كه در احتجاج‏ها مشاهده مى‏كنيم: اين حديث در عنوان استدلال‏ها و در مطلع استشهادها، همچون خورشيد طالع از پس افق درخشش دارد و پرتو مى‏افكند.

آنچه تاريخ نشان مى‏دهد اولين احتجاجى كه به اين حديث‏شد، از خودامير المؤمنين عليه السلام پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله در مسجد در حضور جمعيت در وقتى كه از دستگاه ابوبكر و عمر آنحضرت را براى بيعت‏به مسجد آوردند، صورت گرفته است.و سپس احتجاج‏هاى ديگرى تحقق يافته و تاريخ ذكر كرده است.

بازگشت به فهرست

احتجاج اول: احتجاج‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در نزد أبوبكر
در كتاب «سليم بن قيس هلالى كوفى‏» [11] است كه چون قضايا و وقايع پس از رحلت رسول خدا را شرح مى‏دهد و داستان بيعت ابوبكر را بيان مى‏كند، شرح مفصل به مسجد بردن امير المؤمنين عليه السلام را ذكر مى‏كند تا مى‏رسد به اينجا كه: چون على عليه السلام را به نزد ابو بكر آوردند و على‏مى‏گفت: سوگند به خدا اگر شمشيرم در دستم بود مى‏دانستيد كه شما هيچ ياراى دست‏رسى به من را نداشتيد! سوگند به خدا كه من خودم را در جهاد با شما ملامت نمى‏كنم، و اگر متمكن بودم كه چهل نفر را با خودم همدست كنم تمام جمعيت‏شما را مى‏گسستم و متفرق مى‏نمودم.و ليكن خداوند لعنت كند قومى را كه با من بيعت كردند و پس از آن دست از يارى من برداشتند.و چون ابو بكر چشمش به على افتاد، فرياد زد: او را رها كنيد!

فقال على عليه السلام: يا ابا بكر ما اسرع ما توثبتم على رسول الله صلى الله عليه و آله! باى حق و باى منزلة دعوت الناس الى بيعتك؟ ! الم تبايعنى بالامس بامر الله و امر رسول‏الله صلى الله عليه و آله؟ !

«پس على عليه السلام گفت: اى ابا بكر چقدر زود شما را در استيلاء عدوانى بر رسول خدا سرعت كرديد! و چه به سرعت ظلم و ستم خود را بر رسول خدا فرو ريختيد! به كدام حق و به كدام منزله و درجه، تو مردم را به بيعت‏خودت دعوت مى‏كنى؟ ! آيا تو ديروز با من به ولايت من، به امر خدا و امر رسول خدا صلى الله عليه و آله مگر بيعت نكرده‏اى؟ !»

- و اين گفتار حضرت در حالى بود كه قنفذ - لعنه الله - فاطمه سلام الله عليها را كه مى‏خواست‏بين او و بين شوهرش فاصله شود و ممانعت از بردن به مسجد كند با شلاق تازيانه زده بود.و عمر به قنفذ پيام فرستاده بود كه: اگر فاطمه بين تو و على حائل شد، او را بزن! و قنفذ فاطمه را به چهارچوب در خانه‏اش زد و او را دور كرد و فشار داد و استخوان پهلويش را شكست، و فاطمه از شكم خود جنينى را سقط كرد.و از اين به بعد فاطمه مريض و بسترى شد تا اينكه از دنيا رفت‏شهيدة مظلومة صلى الله عليها.

و چون على را به نزد ابو بكر رساندند، عمر او را زجر نموده و گفت: بيعت كن و دست از اين اباطيل بردار! على گفت: اگر بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ ! گفتند: مى‏كشيم تو را از روى ذلت و مسكنت و حقارت! حضرت فرمود: در اينصورت بنده خدا، و برادر رسول خدا را كشته‏ايد!

ابوبكر گفت: اما بنده خدا را قبول داريم، و اما برادر رسول خدا را، ما به اين امر اقرار نداريم.

قال: اتجحدون ان رسول الله صلى الله عليه و آله آخى بينى و بينه؟ قال: نعم.فاعاد ذلك عليه ثلاث مرات.ثم اقبل عليهم على عليه السلام فقال: يا معشر المسلمين و المهاجرين و الانصار انشدكم الله اسمعتم رسول الله صلى الله عليه و آله يقول يوم غدير خم كذا و كذا؟ فلم يدع عليه السلام شيئا قاله فيه رسول الله صلى الله عليه و آله علانية للعامة الا ذكرهم اياه!

قالوا: نعم! فلما تخوف ابو بكر ان ينصره الناس و ان يمنعوه، بادرهم فقال: كل ما قلت‏حق قد سمعناه بآذاننا و وعته قلوبنا و لكن قد سمعت رسول الله يقول بعد هذا: انا اهل بيت اصطفانا الله و اكرمنا و اختار لنا الآخرة على الدنيا، و ان‏الله لم يكن ليجمع لنا اهل البيت النبوة و الخلافة.

«على عليه السلام گفت: آيا شما انكار مى‏كنيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بين من و بين خودش عقد اخوت بست؟ ! ابو بكر گفت: آرى انكار مى‏كنيم! و حضرت سه بار اين گفتار را براى ابو بكر تكرار كردند.

و سپس على عليه السلام رو كردند به مردم و گفتند: اى جماعت مسلمين و مهاجرين و انصار، شما را به خداوند سوگند مى‏دهم آيا شما شنيديد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم چنين و چنان گفت.و حضرت هيچيك از مناقب و گفتارى را كه رسول خدا درباره او در روز غدير فرموده بود، رها نكرد مگر آنكه همه را به آن جمعيت مستمع تذكر داد و يادآورى نمود.

همه گفتند: آرى.در اينحال چون ابو بكر ترسيد كه مردم او را يارى كنند و از او پيروى نمايند و از او دفاع كنند، مبادرت كرده گفت: آنچه را كه مى‏گوئى حق است، ما از رسول خدا با گوش‏هاى خود شنيده‏ايم و دل‏هاى ما آنرا پذيرفته و حفظ كرده است.و ليكن پس از اين از رسول خدا شنيدم كه مى‏گفت: ما اهل‏بيتى هستيم كه: خداوند ما را برگزيده است و ما را گرامى داشته است و براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است، و خداوند هيچوقت‏سنتش بر آن قرار نگرفته است كه براى ما اهل‏بيت، نبوت و خلافت را جمع كند.»

على عليه السلام به او گفتند: آيا از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله غير از تو كسى هست كه در اين مطلب با تو گواه باشد؟ !

عمر گفت: خليفه رسول خدا راست مى‏گويد، من هم از رسول خدا شنيدم، همانچه را كه ابو بكر گفت.و ابو عبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم گفتند: ما به همين نهج از رسول خدا شنيده‏ايم.

فقال على عليه السلام: لقد وفيتم بصحيفتكم التى تعاقدتم عليها فى الكعبة ان قتل الله محمدا او مات لتزون هذا الامر عنا اهل البيت - الحديث.[12]

«در اينحال على عليه السلام فرمود: آرى سوگند به خدا كه شما به صحيفه و نامه‏اى كه در كعبه نوشتيد و با يكديگر هم‏پيمان شديد كه اگر خدا محمد را بكشد و يا محمد بميرد، ما امر ولايت را از اهل‏بيت او برمى‏گردانيم، وفا كرده‏ايد!»

بازگشت به فهرست

احتجاج دوم: احتجاج‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در روز شوري‌
در روز شورائى است كه عمر براى تعيين خليفه پس از خود ترتيب داد:

ابن شهرآشوب در «مناقب‏» گويد: اين مطلب، اجماعى است كه روز هجدهم از ماه ذوالحجة روز غدير خم است و پيامبر امر كرد كه ندا كنند:

الصلوة جامعة، و گفت: من اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: الله و رسوله.فقال: اللهم اشهد.و سپس دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فهذا على مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.و مؤكد اين مطلب آنستكه: امير المؤمنين عليه السلام در يوم الدار (روز شورى) بدان استشهاد كردند چون فضائل خود را مى‏شمردند گفتند: آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا درباره او گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ گفتند: نه.و همگى به اين فضيلت و منقبت اعتراف كردند و ايشان جمهور اصحاب بودند. [13]

اخطب خطبآء خوارزم: موفق بن احمد در كتاب «مناقب‏» خود از ابو نجيب سعد بن عبد الله همدانى مروزى با دو سند، يكى از حافظ ابو على حسن بن احمد، و ديگرى از حافظ سليمان بن محمد روايت مى‏كند، و هر دو سند را متصلا به ابو طفيل: عامر بن واثلة مى‏رساند كه: قال: كنت على الباب يوم الشورى مع على فى البيت و سمعته يقول لهم: لاحتجن عليكم بما لا يستطيع عربيكم و لا عجميكم تغيير ذلك! ثم قال: انشدكم الله ايها النفر جميعا افيكم احد وحد الله قبلى؟ ! قالوا: لا!

قال: فانشدكم الله هل منكم احد له اخ مثل جعفر الطيار فى الجنة مع الملائكة؟ قالوا: اللهم، لا!

قال: فانشدكم الله هل فيكم احد له عم كعمى حمزة اسد الله و اسد رسوله سيد الشهداء غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا! قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد له زوجة مثل زوجتى فاطمة بنت محمد سيدة نسآء اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!

قال: انشدكم بالله هل فيكم احد له سبطان مثل سبطى الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!

قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد ناجى رسول الله مرات قدم بين يدى نجواه صدقة قبلى؟ ! قالوا: اللهم لا!

قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، ليبلغ الشاهد الغائب غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا - الحديث مفصلا.[14]

«ابو طفيل گويد: من در روز شورى با على عليه السلام كه در خانه براى شورى حضور پيدا كرده بودند بر در خانه بودم، و شنيدم كه على به ايشان مى‏گفت: من با شما احتجاجى مى‏كنم كه نه عربى شما و نه عجمى شما قدرت بر تغيير آن را نداشته باشد! و پس از آن فرمود: من با سوگند به خدا، اى نفراتى كه در اينجا هستيد از همه شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما يكنفر هست كه خدا را قبل از من به توحيد شناخته باشد و گواهى بر توحيد داده باشد؟ ! گفتند: نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا از شما كسى هست كه برادرى مثل جعفر داشته باشد كه با فرشتگان در بهشت پرواز كند؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا از شما كسى هست كه عموئى مانند حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سيد و سالار شهيدان داشته باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه زوجه‏اى داشته باشد همانند زوجه من: فاطمه دختر محمد، سيده زنان اهل‏بهشت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه دو سبط داشته باشد مثل دو سبط من حسن و حسين، دو سيد و سالار جوانان اهل بهشت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه با رسول خدا نجوى كرده، و به تنهائى سخن گفته باشد و قبل از نجواى خود صدقه داده باشد و اين عمل را چندين بار تكرار نموده باشد، پيش از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.

و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه درباره او رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته باشد: «كسى كه من ولى و صاحب اختيار او هستم، على ولى و صاحب اختيار اوست.بار پروردگارا! ولايت و صاحب اختيارى كسى را به عهده بگير كه او ولايت و صاحب اختيارى على را به عهده گرفته است، و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن دارد، و يارى كن هر كه را كه على را يارى كند، و ذليل و خوار گردان كسى را كه على را ذليل كند.و بايد اين مطالب و گفتار را شاهدان به غائبان برسانند» غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.» تا آخر اين احتجاج كه مفصل است و ما در اينجا تا شاهد گفتار را كه احتجاج به ولايت‏باشد ذكر كرديم.

علامه امينى پس از نقل اين احتجاج از خوارزمى گويد: امام حموئى در «فرائد السمطين‏» در باب 58 از تاج الدين على بن محب بن عبد الله خازن معروف به ابن ساعى، اين حديث را از خوارزمى با دو سند خود نقل كرده است[15]

و آنچه ما در «فرائد السمطين‏» يافتيم، حديث منا شده در ايام خلافت عثمان است كه امير المؤمنين عليه السلام در مسجد رسول الله در حضور جمعى از قريش كه افتخارات خود را بيان مى‏كردند، بيان داشته‏اند، و حموئى در باب 58 از سمط اول روايت كرده است [16] ، نه حديث منا شده در روز شورى، آنهم با سندى ديگر غير از اين سندى كه صاحب «الغدير» آورده است.

فخر رازى در تفسير خود، اعتراف به احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به حديث غدير نموده است.او در ذيل تفسير آيه ولايت:

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون

كه شيعه مى‏گويد: درباره امير المؤمنين و تصريح آيه به ولايت آن حضرت در موقع بخشيدن انگشترى به فقير سائل بوده، نازل شده است، مى‏گويد: على بن ابيطالب به تفسير قرآن از اين جماعت رافضى‏ها داناتر است، و اگر اين آيه دلالت‏بر امامت او داشت، در محفلى از محافل به آن استشهاد و احتجاج مى‏نمود.و شيعه نمى‏تواند بگويد: امير المؤمنين به جهت تقيه از احتجاج به آن خوددارى كرده‏اند، زيرا شيعه از اميرالمؤمنين نقل مى‏كند كه: در روز شورى به حديث غدير تمسك كرد، و به خبر مباهله تمسك كرد، و به جميع مناقب و فضايل خود تمسك كرد، ولى به اين آيه در اثبات امامت‏خود تمسك نكرده است. [17]

و صاحب «الغدير» اين كلام را بعينه و به عين الفاظ آن از طبرى در تفسير خود ج 3، ص 418، نقل مى‏كند. [18]

با آنكه در تفسير طبرى چنين مطلبى ذكر نشده است، و گويا طبرى با فخر رازى اشتباه شده است.

احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به حديث غدير، همانطور كه فخر رازى گفته است، مسلم است.و اما آنچه درباره آيه ولايت:

انما وليكم الله و رسوله

گفته است و در تفسيرش خواسته است‏با تمام قوا، آيه را از امير المؤمنين عليه السلام بگرداند، صحيح نيست.و ما بحمد الله و قوته در جلد پنجم از «امام‏شناسى‏» ضمن مجلس هفتاد و دوم تا هفتاد و پنجم، درباره آيه ولايت، و شان نزول آن درباره امير المؤمنين و رد فخر رازى بحث كافى نموده‏ايم و موارد احتجاج‏ها و استشهادهاى امير المؤمنين عليه السلام را به اين آيه مبرهن و روشن ساخته‏ايم.

و الحمد لله وحده.

ابن ابى الحديد نيز احتجاج امير المؤمنين عليه السلام را به حديث غدير، در روز شورى در ذيل شرح كلام آنحضرت در «نهج البلاغه‏» چون اجزاء شورى تصميم گرفتند كه با عثمان بيعت كنند آورده است.

و كلام آنحضرت اين است: لقد علمتم انى احق بها من غيرى: و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يكن فيها جور الا على خاصة، التماسا لاجر ذلك و فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه. [19]

«سوگند به خدا شما دانسته‏ايد كه من در امر ولايت‏سزاوارترم به آن از غير خودم، و سوگند به خدا من خلافت را مى‏سپارم هنگاميكه امور مسلمين مقرون به سلامت‏بوده و از ضرر فتنه محفوظ باشد و جور و ستمى بر كسى وارد نشود مگر بر خود من به تنهائى كه امارت را سپرده‏ام.و اين تسليم به جهت طلب كردن پاداش و ثواب و فضل آن است، و به جهت‏بى‏رغبتى در آنچه شما در آن سبقت مى‏جوئيد و از يكديگر پيشى مى‏گيريد، از زينت‏هاى گول زننده و غرورآفرين و خياليه‏اى كه در امارت و حكومت است، مى‏باشد» .

ابن ابى الحديد گويد: ما در اينجا آنچه را كه از روايات مستفيضه در منا شده آنحضرت با اصحاب شورى وارد شده است و در آن منا شده خصائص و فضائل خود را شمرده و براى آنها و غير آنها اظهار كرده است، ذكر مى‏كنيم، زيرا مردم در اين باره روايات زيادى آورده‏اند، و آنچه در نزد ما صحيح است آن است كه حقيقت امر، طبق آن تعديدات طويل نيست، و ليكن امير المؤمنين عليه السلام پس از آنكه عبد الرحمن بن عوف و بقيه حاضران با عثمان بيعت كردند و آنحضرت توقف كرد و بيعت نكرد، گفت: ان لنا حقا ان نعطه ناخذه و ان نمنعه نركب اعجاز الابل و ان طال السرى. [20]

«براى ما حقى است كه اگر به ما داده شود، آن را مى‏گيريم، و اگر ما از آن منع شويم ما بر مركب ذل و مشقت‏سوار مى‏شويم اگر چه زمان به طول انجامد» .

اين جملات را حضرت در گفتارى كه اهل سيره ذكر كرده‏اند و ما بعضى از آنرا سابقا ذكر كرده‏ايم، آورده‏اند.

ثم قال: انشدكم الله: افيكم احد آخى رسول الله صلى الله عليه و آله بينه و بين نفسه حيث آخى بين بعض المسلمين و بعض غيرى؟ ! فقالوا: لا.

فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فهذا مولاه غيرى؟ ! فقالوا: لا.

فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و سلم: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، غيرى؟ ! قالوا: لا.

قال: افيكم من اؤتمن على سورة برائة، و قال له رسول الله صلى الله عليه و آله انه لا يؤدى عنى الا انا او رجل منى، غيرى؟ ! قالوا: لا.

قال: الا تعلمون ان اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله فروا عنه فى ماقط الحرب فى غير موطن، و ما فررت قط؟ ! قالوا: بلى.

قال: الا تعلمون انى اول الناس اسلاما؟ ! قالوا: بلى.

«و پس از آن فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مى‏كنم: آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در هنگامى كه ميان بعضى از مسلمانان با بعضى ديگر عقد اخوت بست، بين او و خودش عقد اخوت بسته باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.

و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مى‏كنم: آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر درباره او گفته باشد: هر كس من مولى و صاحب اختيار اويم پس اين‏مرد، مولى و صاحب اختيار اوست، غير از من؟ ! گفتند: نه.

و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مى‏كنم: آيا در ميان شما كسى هست كه پيغمبر به او گفته باشد: نسبت توبه من همان نسبت هارون پيامبر است‏با برادرش موساى پيامبر، با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرى نخواهد بود غير از من؟ ! گفتند: نه.

و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مى‏كنم: آيا در ميان شما كسى هست كه در فرستادن سوره برائت و قرائت آن براى مشركان مكه، مورد امانت رسول الله واقع شده باشد و پيغمبر درباره او گفته باشد: اين پيام را، هيچكس نمى‏تواند برساند، مگر آنكه خودم باشد و يا مردى از من باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.

فرمود: آيا شما نمى‏دانيد كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در موارد بسيارى در حال جنگ از جاى پيغمبر فرار كردند و از پيغمبر دور شدند، غير از من كه ابدا هيچوقت فرار نكردم؟ گفتند: آرى.

فرمود: آيا نمى‏دانيد كه من اولين كسى هستم كه اسلام آورده‏ام؟ ! گفتند: آرى‏» .

و سپس فرمود: پس كدام يك از ما نسبش به رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديكتر است؟ ! گفتند: تو.در اينحال عبد الرحمن بن عوف سخن آنحضرت را بريد و گفت: يا على ابى الناس الا على عثمان، فلا تجعلن على نفسك سبيلا.

«اى على مردم نمى‏خواهند بيعت كنند مگر با عثمان، و تو راه ضعف و انكسار را بر خودت باز مكن‏» .

حضرت به عبد الرحمن فرمود: اى ابو طلحه، عمر به تو چه دستور داده است؟ گفت: به من دستور داده است كه هر كس با ايتلاف و اجتماع جماعت مخالفت كند و آنرا خراب كند، او را بكشم.

و عبد الرحمن گفت: اى على بيعت كن و گرنه از غير راه مؤمنين تبعيت و پيروى كرده‏اى! و آنچه كه عمر به ما دستور داده است درباره تو تنفيذ مى‏نمائيم.حضرت فرمود: لقد علمتم انى احق بها من غيرى تا آخر جملاتى را كه نقل‏كرديم و سپس دست‏خود را دراز كرده و با عثمان بيعت كرد.[21]

بازگشت به فهرست

روايت‌ يوسف‌ بن‌ حاتم‌ شامي‌ در احتجاج‌ غدير در شوري‌
و از جمله كسانى كه حديث غدير را در احتجاج يوم الشوراى امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده‏اند يوسف بن حاتم شامى در كتاب الدر النظيم فى مناقب الائمة اللهاميم [22] است.او از طريق حافظ ابن مردويه با سند ديگرى غير از دو سندخوارزمى، عين آنچه را كه از خوارزمى ذكر كرديم، روايت مى‏كند.

او مى‏گويد: روايت كرد ابو المظفر عبد الواحد بن حمد بن محمد بن شيذه المقرى، از عبد الرزاق بن عمر طهرانى، از ابو بكر احمد بن موسى حافظ (ابن‏مردويه) از ابو بكر احمد بن محمد بن ابى دام، [23] از منذر بن محمد، از عمويش، از پدرش، از ابان بن تغلب، از عامر بن واثله كه گفت: من در روز شورى، نگهبان در بودم و على در خانه بود و شنيدم از او كه مى‏گفت (عين الفاظى را كه از خوارزمى آورديم، تا اينكه گفت) قال: انشدكم بالله امنكم من نصبه رسول الله يوم غدير خم للولاية غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا. [24]

«امير المؤمنين گفت: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم، آيا از شما كسى هست كه رسول خدا او را در روز غدير خم به ولايت نصب نموده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»

و شيخ طوسى از احمد بن محمد بن صلت، از احمد بن محمد بن سعيد [25] ، از على بن محمد بن حبيبه كندى، از ابو غيلان: سعد بن طالب شيبانى، از اسحق، از ابو طفيل روايت كرده است كه: من در روز شورى در خانه بودم و مى‏شنيدم‏على عليه السلام مى‏گفت: انشدكم بالله جميعا هل فيكم احد صلى القبلتين مع رسول الله صلى الله عليه و آله غيرى؟ قالوا: اللهم! لا.

«من از شما با سوگند به خدا مى‏پرسم از همه شما: آيا در ميان شما كسى هست كه به هر دو قبله با رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خوانده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»

آنگاه چند فضيلت و منقبت اختصاصى خود را به نحو منا شده ذكر مى‏كند تا مى‏رسد به اينكه مى‏گويد: انشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا.

و پس از اين جمله، فقط دو منا شده به حديث منزلت و حديث طير مى‏كند. [26]

اين حجر هيتمى آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على عليه السلام به آن شش نفرى كه عمر امر ولايت را به طور شورى در ميان آنها گذارد، كلام طويلى را بيان كرد، از جمله آنكه:

انشدكم بالله: هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: يا على انت قسيم الجنة و النار يوم القيامة، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا. [27]

«من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او گفته باشد: اى على تو قسمت كننده بهشت و جهنمى در روز قيامت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»

و همچنين ابن حجر آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على عليه السلام در روز شورى بر اهل آن احتجاج كرد و گفت:

انشدكم بالله هل فيكم احد اقرب الى رسول الله صلى الله عليه و آله فى الرحم منى، و من جعله صلى الله عليه و آله نفسه، و ابناءه ابناءه، و نساءه نساءه، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا - الحديث[28]

«من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه ازجهت رحم بودن و نسب و قرابت‏به پيامبر، از من نزديكتر باشد، و كسيكه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را نفس خود قرار داده باشد، و پسران او را پسران خود، و زنان او را زنان خود قرار داده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»

و همينطور كه ملاحظه شد: ابن حجر، اين دو فقره از منا شده را از دارقطنى به مناسبت مطلب نقل مى‏كند، با تصريح به آنكه منا شده بسيار بوده است و اين جملات در ضمن آن بيان شده است
احتجاج سوم: احتجاج‌ أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در مسجد رسول‌ الله‌
خطبه‏اى است كه امير المؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عثمان، در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد فرموده‏اند در محضر دويست نفر از مهاجر و انصار كه هر يك فضيلتى براى قريش و انصار بيان مى‏كرده‏اند و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه در آن مجمع بوده‏اند مى‏خواهند كه ايشان هم سخن گويند.آنگاه حضرت مفصلا مزايا و خصائص اهل بيت و خودشان را بيان مى‏كنند، و آن جماعت هم يكايك را تصديق مى‏كنند.از جمله استشهاد به حديث غدير است.

شيخ الاسلام: ابراهيم بن محمد حموئى در «فرآئد السمطين‏» از سيد نسابه: جلال الدين عبد الحميد بن فخار بن معد موسوى رحمه الله از پدرش: سيد شمس الدين فخار موسوى - رحمه الله - به اجازه روايتى از شاذان بن جبرئيل قمى، از جعفر بن محمد دوريستى، از پدرش از ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، از محمد بن حسن، از سعد بن عبد الله، از يعقوب بن يزيد، از حماد بن عيسى، از عمر بن اذينه، از ابان بن ابى عياش، از سليم بن قيس هلالى روايت مى‏كند كه او مى‏گويد: على عليه السلام را در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان خلافت عثمان ديدم، و جماعتى در آنجا با هم گفتگو داشتند و از علم و فقه سخن به ميان آمده بود، و از قريش و فضائل آنها و سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه را كه از فضيلت درباره آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته بود، مثل اينكه: ائمه از قريش هستند، و مثل اينكه: مردم تابع قريش هستند، و قريش ائمه عرب است، و قريش را سب نكنيد، قدرت يك مرد قرشى به قدر قدرت دو مرد از غير آنهاست، هر كس قريش را مبغوض دارد، خداوند او را مبغوض دارد، و كسيكه پستى و ذلت قريش را بخواهد، خداوند او را پست و ذليل مى‏كند، با هم به بحث پرداخته بودند.و همچنين از انصار و فضائل آنها و سوابق آنها و نصرت آنها، و آنچه را كه خداوند در قرآن آنها را ستوده است و آنچه را كه پيامبر صلى الله عليه و آله راجع به آنها بيان كرده است، و درباره سعد بن عبادة و غسيل الملائكة (حنظلة) سخن به ميان آمده بود، و از بيان هيچيك از آن فضائل دريغ نكرده بودند تا به جائى كه هر قبيله‏اى مى‏گفت: فلان و فلان از ماست.

و قريش مى‏گفت: از ماست رسول خدا صلى الله عليه و آله و از ماست‏حمزه، و از ماست جعفر، و از ماست عبيدة بن حرث و زيد بن حارثه و ابو بكر و عمر و عثمان و ابو عبيدة و سالم (مولى ابى حذيفه) و ابن عوف.

و هيچيك از دو گروه مهاجر و انصار از ذكر يكنفر كه داراى سابقه بوده است‏خوددارى نكردند مگر آنكه آنرا نام بردند.و در اين حلقه از مجتمعين بيش از دويست نفر بودند كه در ميان آنها على بن ابيطالب عليه السلام سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحة، زبير، مقداد، ابوذر، هاشم بن عتبة، ابن عمر، حسن و حسين عليهما السلام، ابن عباس، محمد بن ابى بكر، و عبد الله بن جعفر حضور داشتند.

و از انصار در اين حلقه ابى بن كعب، زيد بن ثابت، ابو ايوب انصارى، ابو هيثم بن تيهان، محمد بن مسلمة، قيس بن سعد بن عبادة، جابر بن عبد الله، انس بن مالك، زيد بن ارقم، عبد الله بن ابى اوفى، ابو ليلى و با او بود پسرش: عبد الرحمن كه در كنارش نشسته بود، و جوانى خوش صورت بود كه هنوز محاسن درنياورده بود.و در اينحال ابو الحسن بصرى آمد، و با او فرزندش حسن نيز همراه بود.حسن نيز جوانى امرد و خوش‏صورت و معتدل القامه بود.

سليم مى‏گويد: من به اين دو جوان نگاه مى‏كردم (عبد الرحمن بن ابى ليلى و حسن بن ابو الحسن) و نفهميدم كداميك جميل‏ترند؟ مگر اينكه حسن جثه‏اش بزرگتر و قامتش بلندتر بود.

و اين جماعت‏سخن را در تعريف قريش و انصار به درازا كشاندند، و اين موضوع از صبح تا زوال ظهر طول كشيد، و عثمان در خانه‏اش بود و اطلاعى از جريان نداشت، و على بن ابيطالب ساكت‏بود و نه او و نه يكنفر از اهل‏بيت اوسخن نمى‏گفت.

جماعت‏حضار رو كردند به امير المؤمنين عليه السلام و گفتند: اى ابو الحسن چه مانع شده كه هيچ نمى‏گوئى؟

حضرت فرمود: هر كدام يك از دو طائفه مهاجرين و انصار فضائلى را ذكر كردند و حق گفتند، و من از شما اى جماعت قريش و انصار سؤالى دارم و آن اينست كه: به واسطه چه كسى خداوند به شما اين فضيلت را عنايت كرد؟ ! آيا به نفوس خودتان و اهل بيوتتان و قوم و طائفه و عشائرتان، يا به غير شما؟ !

گفتند: بلكه بواسطه محمد صلى الله عليه و آله و عشيره او خداوند به ما عنايت كرد نه با نفوس خودمان و عشائرمان، و نه به اهل‏بيت‏هايمان!

حضرت فرمود: راست گفتيد اى معشر قريش و انصار! آيا ندانسته‏ايد كه آنچه را كه به شما رسيده است از خير دنيا و آخرت بواسطه ما اهل‏بيت‏بخصوصه بوده است نه به غير ما؟ و پسر عموى من: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من با اهل بيتم نورى بوديم كه در برابر خداوند پيش از آنكه خداوند آدم را بيافريند به چهارده هزار سال حركت مى‏كرد و لمعان داشت.و چون خداوند آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد، و در زمين نازل كرد، و پس از آن، آن نور را در كشتى در صلب نوح عليه السلام حمل كرد، و سپس آن نور را در صلب ابراهيم عليه السلام به آتش انداخت.و همينطور خداوند عز و جل پيوسته و بطور مداوم ما را از اصلاب كريمه به ارحام طاهره منتقل كرد، و از ارحام طاهره به اصلاب كريمه از پدران و مادران منتقل كرد، و هيچيك از آنها هيچگاه بر زنا و عمل زشت ديده نشدند.

در اينحال رجال سابقه‏دار و قديم الاسلام و اهل بدر و اهل احد گفتند: آرى! ما اين مطلب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده‏ايم!

و پس از اين على عليه السلام فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مى‏كنم: آيا مى‏دانيد كه خداوند عز و جل در كتاب خودش در بسيارى از آيات، شخص مقدم و سابقه‏دار را بر شخص غيرمقدم و غيرسابقه‏دار تفضيل داده و برترى بخشيده است، و در اين امت در سبقت‏به سوى خداوند عز و جل و به سوى رسول او هيچكس از من مقدم نيست؟ گفتند: بار پروردگارا! آرى.حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد چون آيه: و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار (آيه 100، از سوره 9: توبه) و آيه: و السابقون السابقون (آيه 10، از سوره 56: واقعه) فرود آمد، درباره مفاد و تفسير آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كردند، رسول خدا فرمود: خداوند اين آيات را درباره انبياء و اوصياى آنها نازل نموده است، و من افضل انبياى خدا و رسل خدا هستم، و على بن ابيطالب وصى من افضل اوصياى پيامبران است؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.

بازگشت به فهرست

احتجاج‌ أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ و بيان‌ كيفيّت‌ خطبة‌ رسول‌ خدا حديث‌ غدير را
حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مى‏كنم: آيا مى‏دانيد كه: چون آيه:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (آيه 59، از سوره 4: نسآء) و آيه: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (آيه 55، از سوره 5: مآئده) و آيه: ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين و ليجة (آيه 16، از سوره 9: توبه) نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا اين آيات اختصاص به بعض مؤمنين دارد و يا شامل جميع آنها مى‏شود؟ ! در اينحال خداوند پيغمبرش را امر كرد كه واليان امر خود را به مردم معرفى كند و بشناساند، و بهمانگونه كه نمازشان و زكوتشان و حجشان را تفسير كرده است امر ولايت را نيز براى ايشان تفسير كند.و بر اين اساس رسول خدا مرا در غدير خم نصب كرد و خطبه خواند و گفت: خداوند ماموريتى به من داده است كه از انجام آن سينه من تنگ شده است: چون پنداشتم كه مردم مرا تكذيب مى‏كنند.و او مرا بيم داد كه يا بايد آن ماموريت را به مردم برسانم و يا مرا عذاب مى‏كند.فلهذا امر فرمود تا مردم مجتمع شوند و نداى الصلوة جامعة در دادند و خطبه خواند و فرمود:

ايها الناس اتعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم؟ قالوا: بلى يا رسول الله.قال: قم يا على! فقمت.فقال: من كنت مولاه فعلى هذا مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.

«اى مردم آيا مى‏دانيد كه خداوند عز و جل ولى و صاحب اختيار من است، و من ولى و صاحب اختيار مؤمنين هستم، و من به آنها اولويتم از آنها به خودشان‏بيشتر است؟ ! گفتند: آرى اى رسول خدا: گفت: اى على برخيز! و من برخاستم.رسول خدا گفت: هر كس كه من مولى و صاحب اختيار امور او هستم، پس على، اين على مولى و صاحب اختيار امور اوست.بار پروردگارا تو والى و صاحب اختيار كسى باش كه او در ولايت و صاحب اختيارى على است! و تو دشمن بدار كسى را كه على را دشمن داشته است‏» !

پس سلمان از ميان جمعيت‏برخاست و عرض كرد: يا رسول الله! ولآء كماذا؟ ! فقال: ولآء كولايتى، من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه!

«اى رسول خدا اين ولايتى كه به على اعطا شده است، چگونه ولايتى است؟ نوعش و خوصيتش كدام است؟ رسول خدا فرمود: ولايتى است همانند ولايت من! هر كس كه من نسبت‏به او، از او به

خود او سزاوارترم، پس على نسبت‏به او از او به خود او سزاوارتر است.»

بازگشت به فهرست

احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير و اقرار صحابه‌ در زمان‌ عثمان‌
و به پيرو اين انتصاب، پروردگار تعالى ذكره اين آيه را فرستاد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (آيه 3، از سوره 5: مآئده)

«امروز من براى شما دين شما را كامل كردم، و براى شما نعمتم را تمام نمودم، و پسنديدم كه اسلام دين شما باشد!»

و چون اين آيه آمد پيغمبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و گفت: الله اكبر تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعدى.

«خداوند بزرگتر است از آنكه توصيف شود.تماميت نبوت من و تماميت دين خدا، ولايت و امامت و امارت على است پس از من.»

و به دنبال نزول اين آيات، ابو بكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسولخدا! اين آيات فقط اختصاص به على دارد؟ ! پيامبر گفت: بلكه درباره او و درباره اوصياى من است تا روز قيامت! گفتند: اى رسول خدا براى ما بيان كن!

پيامبر گفت: على است‏برادر من و وزير من و وارث من و وصى من و جانشين من در ميان امت من و ولى و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من، و پس از او پسرم حسن است، و پس از او حسين، و سپس نه نفر از پسرم حسين، يكى پس از ديگرى.قرآن با آنهاست و آنها با قرآن هستند.ايشان از قرآن جدا نمى‏شوند، وقرآن هم از ايشان جدا نمى‏شود، تا در روز قيامت در عالم حشر در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

تمام جمعيت گفتند: بار پروردگارا: آرى ما اينها را شنيديم و گواهى مى‏دهيم بر آنكه گفتى، بدون كم و بيش.و بعضى گفتند: بيشتر آنچه را كه گفتى ما در حفظ داريم نه همه آن را! و اين جماعتى كه همه آنرا در حفظ دارند اخيار ما و افاضل از ما هستند.

حضرت فرمود: راست گفتيد! همه مردم در حفظ مطالب يكسان نيستند.من با سوگند به خدا از شما مى‏خواهم كه هر كس از شما كه تمام اين مطالب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده است‏برخيزد و به آن خبر دهد.

زيد بن ارقم و برآء بن عازب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار برخاستند و گفتند: ما در حفظ داريم گفتار پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را در حاليكه بر منبر ايستاده بود و تو در كنارش ايستاده بودى و مى‏گفت: ايها الناس! خداوند عز و جل به من امر كرده است كه: امامتان را و قائم به امورتان را پس از خودم، و وصى خودم و جانشين خودم و آن كس را كه خداوند عز و جل بر مؤمنين در كتاب خود واجب كرده است اطاعت او را، و اطاعت از او را مقرون به اطاعت‏خودش و اطاعت من داشته است و شما را امر به ولايت او نموده است‏براى شما نصب كنم، و من به پروردگارم از ترس و دهشت طعنه اهل نفاق و تكذيب آنها رجوع كردم، و خداوند مرا توعيد كرد كه يا بايد تبليغ كنم و يا مرا عذاب مى‏كند.

و فرمود: ايها الناس! خداوند در كتابش به شما امر كرده است: نماز بخوانيد، و من نماز را براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده است‏به زكات و روزه و حج، و من براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده است‏به ولايت - و در اينحال پيامبر دستش را بر على بن ابيطالب عليه السلام گذارده و فرمود - و من شما را گواه مى‏گيرم كه ولايت اختصاص به اين مرد دارد، و پس از او براى دو پسرش و سپس براى اوصياى بعد از آنها از فرزندان آنها كه مفارقت‏با قرآن ندارند، و قرآن نيز مفارقت‏با آنها ندارد تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.ايها الناس: من براى شما پناهگاه و دليل و هادى و امامتان را بعد از خودم بيان كردم، و اوست‏برادر من على بن ابيطالب.و منزله او در ميان شما، همين منزله من است در ميان شما.دين خودتان را بر دوش او بيفكنيد و بدو بسپاريد، و در جميع امورتان از او اطاعت كنيد، زيرا كه در نزد اوست آنچه را كه خداوند از علمش و حكمتش به من تعليم نموده است.از او بپرسيد و از او تعليم بگيريد و از اوصياى پس از او بپرسيد و تعليم بگيريد، و به آنها چيزى را نياموزيد و بر آنها پيشى نگيريد و از آنها عقب نيفتيد، زيرا كه آنها با حق هستند و حق با آنهاست، نه حق از آنها جدا مى‏شود و نه آنها از حق جدا مى‏شوند.و در اينحال اين گويندگان نشستند.

سليم مى‏گويد: در اينحال على عليه السلام فرمود: ايها الناس! آيا مى‏دانيد كه: خداوند در كتاب خود نازل كرده است:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. (آيه 33، از سوره 33: احزاب) .

«اينست و جز اين نيست كه: خداوند اراده كرده است از شما اهل‏بيت، هر گونه پليدى و رجس را ببرد و شما را تطهير كند و به طهارت و پاكى على نحو الاطلاق برساند.»

چون اين آيه فرود آمد، رسول خدا، مرا و فاطمه را و دو پسرم حسن و حسين را جمع كرد و پس از آن، كسائى را بر روى ما انداخت و گفت: بار پروردگار من! اينان اهل بيت من هستند و گوشت من هستند، به درد مى‏آورد مرا آنچه ايشان را به درد آورد، و آزار مى‏دهد مرا آنچه ايشان را آزار مى‏دهد، و به حرج و تعب مى‏افكند مرا آنچه ايشان را به حرج و تعب افكند.پس تو از ايشان رجس و پليدى را بزدا و آنان را تطهير كن تطهير كردنى.»

ام سلمة گفت: من هم اى رسول خدا با ايشان هستم؟ ! رسول خدا گفت: تو بر راه خير و خوبى هستى، و ليكن اين آيه درباره من (و درباره دخترم) و درباره برادرم على بن ابيطالب و درباره دو پسرم و درباره نه فرزند از پسرم حسين بالخصوص نازل شده است، و هيچكس با ما در آن شريك نيست.

حضار همه گفتند: ما همه شهادت مى‏دهيم كه ام سلمه اين داستان را براى ما گفت و چون از رسول خدا پرسيديم او هم همانند ام سلمه براى ما بيان كرد.

پس على عليه السلام فرمود: من با قسم به خدا از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد كه خداوند چون فرود آورد:

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (آيه 119، از سوره 9: توبه)

«اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد تقواى خدا را پيشه گيريد و با صادقين بوده باشيد»،

سلمان پرسيد: اى رسول خدا! اين آيه عموميت دارد يا آنكه مخصوص به افرادى است؟ ! پيغمبر فرمود: اما مؤمنين همه آنها هستند كه امر شده‏اند، و اما صادقين، خصوص برادرم على و اوصياى من پس از على تا روز قيامت هستند؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.

على عليه السلام گفت: من با قسم به خدا از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد كه: من به رسول خدا در غزوه تبوك گفتم: چرا مرا با خود نمى‏برى و در مدينه گذاشتى؟ ! فرمود: مدينه در اين زمان صلاحيت ندارد مگر آنكه يا من و يا تو بايد در آن بوده باشيم، و انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.

على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد چون خداوند در سوره حج فرستاد:

يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون.و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم هو سماكم المسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهدآء على الناس فاقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اعتصموا بالله هو مولاكم فنعم المولى و نعم النصير. (آيه 77 و 78، از سوره 22: حج)

پس سلمان برخاست و گفت: اى رسول خدا اين كسانى كه تو بر آنان شاهدى و ايشان شاهدان بر مردم هستند، كيستند كه خداوند آنها را برگزيده است و در دين براى آنها حرجى قرار نداده است و ايشان بر طريقه و ملت ابراهيم هستند؟ !

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از اين آيه سيزده مرد را بخصوصه اراده كرده است نه همه امت را.من و برادرم على و يازده نفر از فرزندان من؟ !

گفتند: بار پروردگارا! آرى.على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مى‏پرسم: آيا مى‏دانيد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله به خطبه برخاست و بعد از آن خطبه‏اى نخواند و آخرين خطبه او بود، و گفت:

يا ايها الناس! انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فتمسكوا بهما لن تضلوا، فان اللطيف (الخبير) اخبرنى و عهد الى انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.

و عمر بن خطاب به مشابه مرد غضبناكى برخاست و گفت: آيا مراد از عترت، تمام اهل‏بيت تو هستند؟ ! پيامبر فرمود: نه، و ليكن اوصياى من از اهل بيت من هستند: اول ايشان برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه و جانشينم در امتم و ولى و صاحب اختيار هر مؤمن بعد از من، مى‏باشد.

على اول ايشان است، و پس از او پسرم حسن، و پس از او پسرم حسين، و سپس نه فرزند از فرزندم حسين، يكى پس از ديگرى مى‏آيند و آنها در حوض كوثر بر من وارد مى‏شوند.ايشانند شهداى خدا در زمين خدا و حجت‏خدا بر خلق خدا و خزانه‏داران علم خدا و معدن‏هاى حكمت‏خدا، كسيكه از آنها پيروى كند از خدا پيروى كرده است، و كسيكه مخالفت آنها را بنمايد مخالفت‏خدا را نموده است؟ ! همه گفتند: شهادت مى‏دهيم كه رسول خدا چنين گفت.

و سؤال‏ها و مناشده‏هاى على همينطور به طول مى‏انجاميد، و از هيچ موضعى درباره خود از مناقب و فضايل دريغ نكرد مگر آنكه به آنها احتجاج و مناشده نمود و تا آخرين منقبت‏خود را بيان كرد و آنچه را كه رسول خدا درباره او بسيار مى‏فرمود.و آن جمعيت در هر يك از آنها على را تصديق مى‏كردند و شهادت به حقانيت او مى‏دادند. [1]

بازگشت به فهرست

احتجاج چهارم: احتجاج‌ أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبة‌ كوفه‌
مناشده امير المؤمنين عليه السلام در رحبه [2]است.و اين منا شده در بدو خلافت صورى آنحضرت صورت گرفته است.چون در روايت‏يعلى بن مرة آمده است كه: چون اميرالمؤمنين عليه السلام به كوفه وارد شد اين احتجاج را نمود، و معلوم است كه آنحضرت در سنه 35 وارد كوفه شدند.در ابتداى خلافت آنحضرت چون به ايشان خبر دادند كه مردم در آنچه آنحضرت مى‏فرمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را بر غير او مقدم داشته است، متهم نموده‏اند و در حقانيت‏خلافت او نزاع كرده‏اند در مجتمع مردم در رحبه كوفه حضور بهمرسانيده و با مردم به حديث غدير بر رد آن مخالفان احتجاج و استشهاد كرد.اين احتجاج بسيار مهم است و در روايات مستفيضه وارد شده است، و اعلام و اعاظم شيعه و عامه در كتب خود ذكر كرده‏اند و آن را از مسلميات تاريخ مى‏شمرند.

اين خطبه حضرت در حضور جمعى از صحابه و تابعين و اصناف مختلف ديگر مردم بوده است.خطبه آنحضرت مفصل است و در آن از ملاحم و اخبار به غيب نيز ذكر شده است.ابن ابى الحديد از عثمان بن سعيد، از شريك بن عبد الله روايت كرده است كه: چون به على عليه السلام گفتند: مردم آنحضرت را در اين سخنش كه رسول خدا او را بر غير او مقدم داشته است، متهم كرده و در تفضيلش بر ساير مردم گفتگو دارند، حضرت فرمود: انشد الله من بقى ممن لقى رسول الله صلى الله عليه و آله و سمع مقاله فى يوم غدير خم الا قام فشهد بما سمع!

فقام ستة ممن عن يمينه من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و ستة ممن على شماله من الصحابة ايضا فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله يقول ذلك اليوم و هو رافع بيدى على عليه السلام: من كنت مولاه فهذا على مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و احب من احبه و ابغض من ابغضه. [3]

«من با قسم به خداوند از شما مى‏پرسم، از آن كسانيكه باقى مانده‏اند از آن افرادى كه رسول خدا را ديده و گفتار او را در روز غدير خم شنيده‏اند، كه برخيزند و به آنچه شنيده‏اند شهادت دهند! در اينحال شش نفر از اصحاب رسول خدا كه در طرف راست امير المؤمنين عليه السلام و شش نفر از اصحاب رسول خدا كه در طرف چپ آنحضرت بودند برخاستند و شهادت دادند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه دو دست على را گرفته بود و بالا برده بود، گفت: هر كس كه من مولى و صاحب اختيار او هستم، على اين على مولى و صاحب اختيار اوست.بار پروردگارا، تو ولايت آن را داشته باش كه او ولايت على را دارد، و دشمن بدار آنكه على را دشمن دارد، و يارى كن آنكه على را يارى كند، و مخذول و منكوب فرما آنكه على را مخذول كند، و دوست‏بدار آنكه على را دوست دارد، و مبغوض دار آنكه على را مبغوض دارد.»

و «سيره حلبيه‏» پس از بيان خطبه رسول الله در غدير خم، و اعلان به رحلت‏خويش و شهادت بر توحيد و معاد آورده است كه: ثم حض على التمسك بكتاب الله و وصى باهل بيته.اى فقال: انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى‏اهل بيتى، و لن يفترقا حتى يردا على الحوض: و قال فى حق على كرم الله وجهه لما كرر عليهم: الست اولى بكم من انفسكم - ثلاثا - و هم يجيبونه صلى الله عليه (و آله) و سلم بالتصديق و الاعتراف، و رفع صلى الله عليه (و آله) و سلم يد على كرم الله وجهه و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اعن من اعانه، و اخذل من خذله، و ادر الحق معه حيث دار.

و در اينجا صاحب «سيره حلبيه‏» مى‏گويد: و اين خطبه رسول الله قوى‏ترين دليلى است كه شيعه اماميه و رافضه به آن تمسك كرده‏اند بر اينكه على كرم الله وجهه احق و اولى است‏به امامت از يكايك افراد مردم.و گفته‏اند.اين نص صريحى است‏بر خلافت على كه آن را سى نفر از اصحاب رسول خدا شنيده‏اند و به آن گواهى داده‏اند.گفته‏اند: آنچه از ولآء براى رسول خدا صلى الله عليه و آله است‏بعينه براى على كرم الله وجهه ثابت است‏به دليل گفتار رسول خدا: الست اولى بكم.آنگاه نيز حلبى گويد: و اين حديث، حديث صحيح است كه با اسانيد صحاح و حسان روايت‏شده است، و به آنانكه در صحت اين حديث قدح كرده‏اند مانند ابو داود و ابو حاتم رازى نبايد التفات كرد و نيز گفتار بعضى كه گفته‏اند: اللهم وال من والاه تا آخر فقرات دعاى رسول خدا ساختگى و موضوع است، مردود است، زيرا اين فقرات از طرقى وارد شده است كه ذهبى بسيارى از آنها را صحيح دانسته است.

و نيز در روايات آمده است كه على كرم الله وجه به خواندن خطبه برخاست و حمد و ثناى خداى را بجاى آورد و سپس گفت: انشدك الله من ينشد يوم غدير خم الا قام، و لا يقوم رجل يقول: انبئت او بلغنى الا رجل سمعت اذناه و وعى قلبه.

«من با سوگند به خداوند از تو مى‏خواهم: از كسيكه يادش هست آنچه را كه در غدير خم به آن عهد كرده است و وعد داده است كه به آنچه از او خواسته شده است عمل كند، آنكه بپاخيزد.و برپا نخيزد مردى كه بگويد: به من چنين خبر داده شده است و يا من چنين رسيده است، بلكه كسى برخيزد كه با دو گوشش‏شنيده و با قلب خود حفظ كرده باشد» .

و هفده نفر از اصحاب برخاستند و شهادت دادند.و در روايتى است كه سى نفر از اصحاب برخاستند و گواهى دادند، و در «معجم كبير» شانزده نفر ذكر كرده است، و در روايتى دوازده نفر آمده است.

امير المؤمنين به آن افراد به پا خاسته فرمود: اينك بياوريد آنچه را كه شنيده‏ايد! و ايشان حديث غدير را ذكر كردند.و از جمله آن اين فقره بود كه: من كنت مولاه فعلى مولاه.و در روايتى: من كنت مولاه فهذا مولاه.

و از زيد بن ارقم وارد است كه گفت: من از كسانى بودم كه شهادت بر غدير را كتمان كردم و در نتيجه خداوند چشم مرا كور كرد.و على كرم الله وجهه به كسانى كه در اين محفل كتمان كردند نفرين نمود. [4]

و معلوم است كه اين حديثى را كه صاحب سيره بدان استدلال مى‏كند همان احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در رحبه است. علامه امينى از كتب معتبره عامه، آن اصحابى را كه شهادت دادند بر بيست و چهار نفر بالغ نموده است، بدين ترتيب:

بازگشت به فهرست

نام‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا كه‌ در رحبه‌ شهادت‌ به‌ حديث‌ غدير دادند
1- ابو زينب بن عوف انصارى.

2- ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصارى.

3- ابو فضاله انصارى كه در غزوه بدر حضور داشت و در جنگ صفين در ركاب امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.

4- ابو قدامه انصارى كه در صفين در ركاب امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.

5- ابو ليلى انصارى كه گفته شده است در صفين شهيد شد.و در بعضى الفاظ آمده است: ابو يعلى انصارى، و او شداد بن اوس است كه در سنه 58 وفات كرد.

6- ابو هريره دوسى كه در سنه 57 و يا 58 و يا 59 فوت كرد.

7- ابو هيثم بن تيهان كه در غزوه بدر حضور داشت و در صفين باامير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.

8- ثابت‏بن وديعه انصارى خزرجى مدنى.

9- حبشى بن جناده سلولى كه در جنگ‏هاى امير المؤمنين عليه السلام حضور داشت.

10- ابو ايوب خالد انصارى كه در غزوه بدر حضور داشت، و در جنگ با روميان در سنه 50 و يا 51 و يا 52 شهيد شد.

11- خزيمة بن ثابت انصارى ذو الشهادتين كه در غزوه بدر حضور داشت و در صفين با امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.

12- ابو شريح: خويلد بن عمرو الخزاعى كه در سنه 68 فوت كرد.

13- زيد و يا يزيد بن شراحيل انصارى.

14- سهل بن حنيف انصارى اوسى كه در غزوه بدر حضور داشت و در سنه 38 فوت كرد.

15- ابو سعيد خدرى: سعد بن مالك انصارى كه در سنه 63 و يا 64 و يا 65 فوت كرد.

16- ابو العباس سهل بن سعد انصارى كه در سنه 91 فوت كرده است.

17- عامر بن ابى ليلى.

18- عبد الرحمن بن عبد رب انصارى.

19- عبد الله بن ثابت انصارى خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله.

20- عبيد بن عازب انصارى از جمله ده نفرى است كه عمر با عمار بن ياسر براى دعوت به اسلام به كوفه فرستاد.

21- ابو طريف عدى بن حاتم المتوفى در سنه 68 كه در سن يكصد سالگى فوت كرده است.

22- عقبة بن عامر جهنى كه در قرب سنه 61 فوت كرده.او از كسانى است كه به معاويه پيوست.

23- ناجية بن عمرو خزاعى.

24- نعمان بن عجلان انصارى، سخنگو و شاعر انصار.

بازگشت به فهرست

تعداد گواهان‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
و سپس گويد: اين افراد كسانى هستند كه سير در تاريخ ما را به نام‏هاى ايشان براى شهادت امير المؤمنين عليه السلام درباره حديث غدير در روز احتجاج و مناشده در رحبه، رسانيده است.و امام احمد حنبل تصريح كرده است كه تعداد گواهان در آن روز سى نفر بوده است.و همچنين حافظ هيثمى در «مجمع‏» خود بدين مقدار تصحيح و تخريج كرده است.و نيز در «تذكره‏» سبط ابن جوزى ص 17، و «تاريخ الخلفاء» سيوطى ص 65، و «سيره حلبيه‏» ج 3 ص 308 همينطور مى‏يابيم.و در لفظ ابى نعيم: فضل بن دكين وارد است كه جماعت كثيرى بپا خاستند و گواهى دادند.

و بايد دانست كه تاريخ اين مناشده در سنه 35 هجرى بوده است كه از زمان صدور حديث غدير بيش از بيست و پنج‏سال مى‏گذشته است.و معلوم است كه در خلال اين مدت بسيارى از صحابه كه در روز غدير حضور داشته‏اند فوت كرده‏اند، و جمعى از ايشان در جنگها كشته شده‏اند، و بسيارى از آنها در شهرها پراكنده شده‏اند، و ايضا شهر كوفه از مجتمع صحابه كه شهر مدينه منوره است جدا و منفصل است، و در آنوقت در كوفه از صحابه فقط عده كمى بوده‏اند كه به متابعت‏حق در عهد علوى بدان صوب هجرت نموده‏اند.

و علاوه بر اينها، اين داستان از قضاياى اتفاقى است كه بدون سابقه‏اى صورت پذيرفته است، و گرنه ممكن است قاصدين كوفه بسيار و شهود فراوان باشند، و روات اين حديث‏بسيار باشند.و علاوه بر اين از حاضرين برخى گواهى خود را به علت كينه و يا به جهت‏سفاهت پنهان داشته‏اند چنانچه بعضى از تفصيلات آن خواهد آمد.

و با اينهمه موانع مى‏بينيم كه روات اين حديث، به اين مقدار كثير بالغ شده‏اند، و چگونه خواهد بود اگر اين موانع مرتفع مى‏شد.و از اينجا مى‏يابيم كه شهرت حديث غدير و تواتر آن در عصور اوليه چه اندازه بوده است.

و اما اختلاف تعداد شهود، حسب اختلاف احاديث، ممكن است‏به جهت آن باشد كه هر يك از روات، افرادى را كه مى‏شناخته‏اند يا به او متوجه بوده و يا در پهلوى او نشسته بودند، ذكر كرده باشند، و يا افرادى را كه در دو طرف منبربوده‏اند و يا در يكطرف آن نام برده‏اند و ملتفت‏به غير آنها نشده‏اند.و يا افراد بدرى را كه در غزوه بدر بوده‏اند شمرده‏اند، و يا خصوص انصار را نام برده‏اند، و يا اينكه چون صداى آن شهود براى گواهى بلند شد و چشم‏ها به تماشا خيره شد و گوش‏ها براى استماع و تلقى مهيا شد و صداى مختلف از اطراف شنيده شد، همانطور كه طبع حال در امثال اين قضيه در مجتمعات حكايت مى‏كند بعضى از ذكر بعضى، و افراد ديگرى از جماعت ديگرى نسيان و غفلت كرده، و هر كه روايت كرده است‏خصوص آن افرادى را كه در ذهن خود مضبوط داشته است، بيان نموده است.[5]

اين اسامى و تعداد شهود بود.و اما راويان اين حديث مناشده را در رحبه، براى اجيال و طبقات بعدى چنانچه علامه امينى ضبط كرده‏اند چهار نفر از اصحاب، و چهارده نفر از تابعين مى‏باشند كه مجموعا، هجده نفرند.

اما از اصحاب:

1- حبة بن جوين عرنى ابو قدامه بجلى متوفى در سنه 76 و يا 79.

2- زيد بن ارقم انصارى.

3- ابو طفيل: عامر بن واثله ليثى متوفى در سنه 100، يا 102، يا 108، و يا 110.

4- يعلى بن مرة بن وهب ثقفى.

و اما از تابعين:

1- ابو سليمان مؤذن.

2- ابو القاسم: اصبغ بن نباتة.

3- زاذان بن عمر كندى بزار يا بزاز كوفى.

4- زر بن حبيش [6] اسدى، ابو مريم. - زياد بن ابى زياد.

6- زيد بن يثيع همدانى كوفى از كبار تابعين.

7- سعيد بن ابى حدان و ذى حدان هم گفته مى‏شود، كوفى.

8- سعيد بن وهب همدانى كوفى كه در سنه 76 فوت كرده است.

9- ابو عمارة عبد خير بن يزيد همدانى كوفى مخضرمى از كبار تابعين.

10- عبد الرحمن بن ابى ليلى كه در سنه 82 و يا 83 و يا 86 فوت كرده.

11- عمرو ذى مرة ابو عبد الله كوفى همدانى كه در سنه 116 فوت كرده.

12- عميرة بن سعد همدانى كوفى.

13- هانى بن هانى همدانى كوفى.

14- حارثة بن نصر. [7]

بازگشت به فهرست

روايت‌ «فرآئد السمطين‌» در احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
شيخ الاسلام حموئى با سند متصل خود از سعيد بن ابى حدان، و عمرو ذى مر، روايت كرده است كه:

قال على: انشد الله، و لا انشد الا اصحاب رسول الله سمع خطبة رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم.قال: فقام اثنا عشر رجلا ستة من قبل سعيد و ستة من قبل عمرو ذى مر فشهدوا: انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه. [8]

«على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا مى‏خواهم، و با سوگند به خدا فقط از صحابه رسول خدا مى‏خواهم كه خطبه آنحضرت را در روز غدير خم شنيده‏اند، بگويند.

دوازده نفر برخاستند، شش نفر از ناحيه سعيد بن ابى حدان و شش نفر از ناحيه عمرو ذى‏مر، و شهادت دادند كه ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده‏اند كه مى‏گفت: خداوندا: ولايت آن كس را داشته باش كه او ولايت على را دارد، ودشمن بدار آن كس كه على را دشمن دارد، و يارى كن آن كس كه على را يارى كند، و دوست‏بدار آن كس كه على را دوست دارد، و مبغوض بدار آن كس كه على را مبغوض دارد.»

و همچنين حموئى با سند ديگر خود متصلا از سماك بن عبيد بن وليد عنسى آورده است كه او مى‏گويد: من وارد شدم بر عبد الرحمن بن ابى ليلى، و او براى من گفت كه من حضور داشتم در رحبه و ديدم كه على عليه السلام مى‏گويد: با سوگند به خداوند من مى‏خواهم از مردى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده است و در روز غدير خم شاهد بوده است كه برخيزد! و برنخيزد مگر آن كسيكه قضيه را عيانا ديده است.

(مى‏گويد) دوازده نفر مرد برخاستند و گفتند: ما ديدم و شنيديم آن وقتى كه دست على را گرفته بود و مى‏گفت: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! [9]

بازگشت به فهرست

روايات‌ احمد حَنبل‌ در احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
و احمد حنبل در «مسند» خود از على بن حكيم اودى، از شريك، از ابو اسحق، از سعيد بن وهب، و از زيد بن يثيع روايت كرده است كه آن دو نفر گفتند: نشد على الناس فى الرحبة: من سمع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول يوم غدير خم الا قام! قال: فقام من قبل سعيد ستة، و من قبل زيد ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول لعلى رضى الله عنه يوم غدير خم: اليس الله اولى بالمؤمنين؟ قالوا: بلى! قال: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه [10]

و با همين سند، ابن كثير دمشقى با همين الفاظ، از احمد بن حنبل روايت كرده است. [11]

و احمد بن حنبل با سند ديگر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت مى‏كند كه: قال: شهدت عليا رضى الله عنه فى الرحبة ينشد الناس: انشد الله من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه، لما قام فشهد! قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدريا كانى انظر الى احدهم، فقالوا: نشهد: انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم.و ازواجى امهاتهم؟ ! فقلنا: بلى يا رسول الله! قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. [12]

و در اين روايت مى‏بينيم كه راوى مى‏گويد: دوازده نفر شاهد، همه بدرى بودند، يعنى از خصوص صحابه‏اى كه فضيلت غزوه بدر را نائل شده بودند.و مثل اينكه همين الآن كه دارم من بيان مى‏كنم چشمانم دارد يك نفر از آنها را مى‏بيند، يعنى حتى كيفيت رؤيت و خصوصيت آن نيز مشخص است.

و نيز احمد بن حنبل با سند ديگر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت مى‏كند كه: انه شهد عليا رضى الله عنه فى الرحبة قال: انشد الله رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و شهده يوم غدير خم الا قام! و لا يقوم الا من قد رآه.فقام اثنا عشر رجلا فقالوا: قد رايناه و سمعناه حيث اخذ بيده يقول: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.فقام الا ثلاثة لم يقوموا.فدعا عليهم فاصابتهم دعوته. [13]

و در اين روايت مى‏بينيم كه: سه نفر از كسانى كه در غدير حضور داشتند براى اداى شهادت برنخاستند و كتمان كردند، و آنحضرت بر آنها نفرين كرد و نفرين به آنها كارى شد.و نيز احمد بن حنبل با سند ديگر از ابو طفيل روايت مى‏كند كه: على رضى الله عنه مردم را در رحبه جمع كرد و سپس به ايشان گفت: من با قسم به خدا از هر مرد مسلمانى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده است آنچه را كه در روز غدير خم گفته است مى‏خواهم كه برخيزد.سى نفر برخاستند.و فضل بن دكين (ابو نعيم) مى‏گويد: جماعت كثيرى از مردم برخاستند و شهادت دادند، در وقتى كه رسول خدا دست على را گرفته بود و به مردم مى‏گفت: اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله! قال: من كنت مولاه فهذا مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. ابو طفيل راوى اين روايت مى‏گويد: فخرجت و كان فى نفسى شيئا.فلقيت زيد بن ارقم فقلت له: انى سمعت عليا رضى الله تعالى عنه يقول كذا و كذا.قال: فما تنكر؟ ! قد سمعت رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول ذلك له. [14]

«من از آن محفل خارج شدم و از گفتار امير المؤمنين عليه السلام گويا در نفس من شبهه‏اى بود.زيد بن ارقم را ملاقات كردم و به او گفتم: من شنيدم كه على رضى الله عنه چنين و چنان مى‏گفت.زيد گفت: چرا انكار مى‏كنى؟ ! من خودم از رسول خدا شنيدم كه اين كلمات را درباره على مى‏گفت‏» .

بايد دانست كه زيد بن ارقم خودش در آن مجلس از منكرين و كاتمين بوده است، فلهذا به نفرين حضرت نابينا شد.و خودش مى‏گفت: اين كورى، دعاى على است كه مرا گرفته است.ولى بعد از آن مجلس كرارا و مرارا در اماكن متفاوت خودش براى افرادى كه تاريخ ضبط كرده است - و ما در ابحاث خود قدرى از آن را آورده‏ايم و خواهيم آورد ان شاء الله تعالى - اين حديث غدير خم را روايت كرده است.

و هيثمى در «مجمع الزوائد» اين حديث را سندا و متنا از احمد بن حنبل روايت كرده است. [15]

بازگشت به فهرست

روايات‌ نسائي‌ در احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
و نسائى در «خصائص‏» با سند متصل خود از سعد بن وهب روايت كرده است كه: قال على كرم الله وجهه فى الرحبة: انشد بالله من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يوم غدير خم يقول: ان الله و رسوله ولى المؤمنين، و من كنت وليه فهذا وليه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و انصر من نصره!

«على كرم الله وجهه در رحبه گفت: من با سوگند به خدا مى‏خواهم كه هر كه از رسول خدا اين جملات را شنيده است، گواهى دهد.سعيد گفت: از نزديكى من شش نفر برخاستند.و زيد بن منيع [16]گفت: از نزديكى من شش نفر برخاستند و شهادت دادند.و عمرو بن ذى‏مر در روايت‏خود جمله احب من احبه، و ابغض من ابغضه را هم در منا شده و سؤال على اضافه دارد.و اين روايت را اسرائيل، از اسحق از عمرو بن ذى مر روايت مى‏كند. [17]

و همچنين نسائى (احمد بن شعيب) از على بن محمد بن على، از خلف بن تميم، از اسرائيل، از ابو اسحق، از عمرو بن ذى مر روايت مى‏كند كه

قال: شهدت عليا بالرحبة ينشد اصحاب محمد ايكم سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم ما قال؟ فقام اناس فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، [18]و تفرق بين المؤمن و الكافر. [19]

و همچنين نسائى با يك سند متصل روايت مى‏كند از عمرو بن سعد، كه او شنيده است كه على عليه السلام در رحبه انشاد مى‏كرد كه: من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه، فقام ستة نفر فشهدوا.[20]

و نيز با سند ديگر از سعيد بن وهب و يزيد بن يثيع. [21]

و با سند ديگر از زيد بن يثيع [22] همين مضمون از حديث را روايت كرده است.

ابن اثير جزرى در «اسد الغابة‏» در ترجمه احوال عبد الرحمن بن عبد رب انصارى آورده است كه: حافظ ابن عقده با سند متصل خود از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه: نشد على الناس فى الرحبة من سمع النبى صلى الله عليه (و آله) و سلم يوم غدير خم ما قال الا قام، و لا يقوم الا من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول.فقام بضعة عشر رجلا، فيهم ابو ايوب الانصارى، و ابو عمرة بن عمرو بن محصن، و ابو زينب، و سهل بن حنيف و خزيمة بن ثابت، و عبد الله بن ثابت الانصارى، و حبشى بن جنادة السلولى، و عبيد بن عازب الانصارى، و النعمان بن عجلان الانصارى، و ثابت‏بن وديعة الانصارى، و ابو فضالة الانصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب الانصارى، فقالوا:

نشهد انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: الا ان الله عز و جل وليى، و انا ولى المؤمنين.الا فمن كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و اعن من اعانه.اخرجه ابو موسى. [23]

اصبغ مى‏گويد: «على از مردم در رحبه با سوگند به خدا درخواست كرد كه: هر كس از رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه در روز غدير خم گفته است، شنيده است‏برخيزد، و برنخيزند مگر كسانى كه خودشان بدون واسطه آنچه را كه رسول خدا گفته است، شنيده‏اند.

ده و اندى نفر برخاستند كه در ميان آنها ابو ايوب انصارى، ابو عمرة بن عمرو بن محصن، ابو زينب، سهل بن حنيف، خزيمة بن ثابت، عبد الله بن ثابت انصارى، حبشى بن جناده سلولى، عبيد بن عازب انصارى، نعمان بن عجلان انصارى، ثابت‏بن وديعه انصارى، ابو فضاله انصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب‏انصارى بودند، و گفتند: ما گواهى مى‏دهيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏گفت: الا من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و اعن من اعانه.و اين حديث را ابو موسى تخريج كرده است
روايات‌ ابن‌ اثير در «اسد الغابة‌» در بارة‌ احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
و همچنين ابن اثير در ترجمه احوال ابو زينب ابن عوف انصارى آورده است كه: اصبغ بن نباته گفته است كه: نشد على الناس: من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم ما قال الا قام.فقام بضعة عشر فيهم ابو ايوب الانصارى، و ابو زينب، فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و اخذ بيدك يوم غدير خم فرفعها، فقال:

الستم تشهدون انى قد بلغت و نصحت؟ قالوا: نشهد انك قد بلغت و نصحت! قال: الا ان الله عز و جل وليى و انا ولى المؤمنين، فمن كنت مولاه فهذا على مولاه! اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و اعن من اعانه، و ابغض من ابغضه.اخرجه ابو موسى. [1]

و ابن حجر عسقلانى از طريق ابن عقده با دو سند مختلف از اصبغ بن نباته مضمون اين حديث را روايت كرده است. [2]

و همچنين ابن اثير در احوال ابو قدامه انصارى با سند متصل خود از ابو طفيل روايت كرده است كه او مى‏گويد: ما در نزد على رضى الله عنه بوديم و او گفت: من با سوگند به خداوند تعالى از شما مى‏خواهم كه هر كس در روز غدير خم حضور داشته ست‏برخيزد.و هفده نفر برخاستند كه در ميان آنها ابو قدامه انصارى بود و گفتند: ما با رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلم از حجة الوداع برمى‏گشتيم تا اينكه چون ظهر فرا رسيد، آنحضرت بيرون آمد و دستور داد درخت‏هائى را كه در آنجا بود بهم بستند و پارچه بر روى آنها كشيدند و پس از آن اعلان نماز در داد.ما براى نماز بيرون شديم و نماز را بجاى آورديم، و سپس رسول خدا حمد و ثناى‏الهى را بجاى آورد و گفت: ايها الناس! اتعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين، و انى اولى بكم من انفسكم؟ - يقول ذلك مرارا - قلنا: نعم و هو آخذ بيدك، يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه - ثلاث مرات - .

عدوى گويد: اين ابو قدامه كه رواى روايت است، فرزند حارث است و در غزوه احد حضور داشته و مردانگى‏هائى بهمرسانيده است، و حيات داشت تا در زمان صفين در ركاب على عليه السلام شهيد شد، و از او اولادى باقى نماند.او گويد: نسب او چنين است: ابو قدامة بن حارث از بنى عبد مناة از بنى عبيد.و گفته شده است: ابو قدامة بن سهل بن حارث بن جعدبة بن ثعلبة بن سالم بن مالك بن واقف بوده است.و اين حديث و نسب او را بدينگونه ابو موسى تخريج كرده است. [3]و اين حديث را ابن حجر عسقلانى از طريق ابن عقده در كتاب خود: الموالاة فى حديث الغدير روايت كرده است.[4]

و همچنين ابن اثير در احوالات امير المؤمنين عليه السلام با سند متصل خود از عبد الرحمن بن ابى ليلى عين حديثى را كه از احمد حنبل در ص 119 آورديم و در آن بود كه: ابن ابى ليلى مى‏گفت: دوازده نفر بدرى برخاستند و شهادت دادند و گويا من دارم يكى از آنها را مى‏بينم كه در بدن او سراويل است، روايت كرده است و در پايان روايت گويد: و مثل اين حديث را برآء بن عازب آورده است، و اين جمله را اضافه آورده است كه: و عمر بن خطاب گفت: يابن ابى طالب! اصبحت اليوم ولى كل مؤمن. [5]

«اى پسر ابو طالب! تو در امروز ولى هر مؤمن شدى‏» !

و شيخ الاسلام حموئى با همين عبارت از احمد حنبل با سند خود از ابى ليلى آورده است. [6]

و ملا على متقى در «كنز العمال‏» كه اين حديث را از ابن ابى ليلى روايت مى‏كند، در ذيلش مى‏گويد: و كتم قوم، فما فنوا من الدنيا الا عموا و برصوا [7]

«و جماعتى در رحبه از شهادت خوددارى كردند، و از دنيا نرفتند مگر آنكه كور شدند و پيس شدند.»

و همچنين ابن اثير در ترجمه احوال ناجية بن عمرو از طريق ابو نعيم و ابو موسى مدائنى با سلسله سند خود از عمرو بن عبد الله بن يعلى بن مرة، از پدرش از جدش، يعلى روايت مى‏كند كه: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.

و چون على عليه السلام به كوفه وارد شد، مردم را به سؤال با سوگند طلبيد و ده و اندى نفر برخاستند و شهادت دادند كه در بين آنها ابو ايوب انصارى صاحب منزلى كه رسول خدا در مدينه در آن وارد شدند و ديگر ناجية بن عمرو خزاعى بودند. [8]

و ابن حجر عسقلانى از كتاب «موالات‏» ابن عقده، اين حديث را نيز روايت كرده است. [9]

بازگشت به فهرست

روايت‌ أبونعيم‌ اصفهاني‌ در «حلية‌ الاوليا» دربارة‌ احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير
ابو نعيم اصفهانى با سند متصل خود از عميرة بن سعد آورده است كه او گفت: من شاهد بودم كه على عليه السلام بر فراز منبر اصحاب رسول خدا را با سوگند به خدا مورد استفهام قرار داده بود، و در ميان آنها ابو سعيد و ابو هريره و انس بن مالك بودند، و ايشان دور منبر بودند، و على عليه السلام گفت:

نشدتكم بالله هل سمعتم رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ ! فقاموا كلهم فقالوا: اللهم نعم.و قعد رجل، فقال: ما منعك ان تقوم؟ قال: يا امير المؤمنين! كبرت و نسيت.

فقال: اللهم ان كان كاذبا فاضربه ببلاء حسن، قال: فما مات حتى راينا بين‏عينيه نكتة بيضاء، لا تواريها العمامة. [10]

«من از شما با قسم به خدا مى‏پرسم: آيا شنيديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ همه برخاستند و گفتند: آرى! بار پروردگارا.و يك مرد نشست و برنخاست.حضرت به او گفت: چرا برنخاستى؟ ! گفت: اى امير مؤمنان! پير شدم و فراموش كرده‏ام!

حضرت گفت: بار پروردگارا! اگر اين مرد دروغ مى‏گويد: او را به بلاى نيكوئى مبتلا كن! راوى روايت كه عميرة بن سعد است مى‏گويد: آنمرد نمرد مگر اينكه ما در بين دو چشم او نقطه سفيدى را ديديم كه عمامه سرش آن را نمى‏پوشانيد» .

اين مرد همچنانكه كه در روايات كثيرى آمده است انس بن مالك بود، و مراد از آن نكته سفيد، پيدايش مرض پيسى است در پيشانى او كه بقدرى او را كريه و قبيح المنظره نمود كه نمى‏توانست‏براى پنهان كردن آن، عمامه خود را پايين بكشد، زيرا اين نكته سپيد ميان دو چشمش بود.

علامه امينى پس از نقل اين حديث از «حليه‏» ابو نعيم، در تعليقه گويد: لفظ حسن در گفتار آنحضرت كه مى‏گويد: او را به بلاى نيكوئى مبتلا كن، از زيادى راويان و يا ناسخان حديث است، زيرا آنچه به اين مرد كه انس رسيد به قرينه احاديث ديگر، كورى و يا پيسى بوده است، و اين مرض براى او نقمت‏بوده است، كه در پى آمد آن گفتار دروغش، از نسيان مسبب از پيرى به او رسيده است، و اين بلاء حسن و ابتلاء نيكو نيست.چگونه؟ و مراد از آن بلآء، فضيحت و رسوائى است، و خود انس به اين مطلب تكيه داشت و كرارا بيان مى‏كرد كه اين بدبختى من و نكبت و قبح منظر در اثر دعاى امير المؤمنين است. [11]

و شيخ سليمان قندوزى حنفى نيز از حافظ ابو نعيم اصفهانى در «حلية‏الاولياء» از ابو طفيل در احتجاج به حديث غدير در روز رحبه و مناشده امير المؤمنين عليه السلام حديث مفصلى نقل مى‏كند و در آن تعداد اصحابى را كه شهادت دادند، هفده نفر ذكر مى‏كند كه از ايشانند: خزيمة بن ثابت، سهل بن سعد، عدى بن حاتم، عقبه بن عامر، ابو ايوب انصارى، ابو سعيد خدرى، ابو شريح خزاعى، ابو قدامه انصارى، ابو ليلى، و ابو الهيثم بن تيهان.و سپس آن بزرگواران، خصوصيات روز غدير خم با سفارش پيامبر درباره ثقلين: كتاب خدا و عترت و درباره ولايت را گواهى مى‏دهند. [12]

بازگشت به فهرست

روايت‌ خطيب‌ خوارزم‌ و بيان‌ معني‌ مناشده‌
و موفق بن احمد: خطيب خوارزم با سند متصل خود، از سعيد بن وهب، و عبد خير روايت كرده است كه ايشان مناشده امير المؤمنين عليه السلام و پاسخ اصحاب رسول خدا به لفظ فقام عدة من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و حكايت‏حديث موالات را بيان كرده‏اند.

و پس از آن گويد: يقال: نشدتك الله، و ناشدتك الله، و انشدتك بالله، اى سالتك به و طلبت اليك.و هو مجاز قولهم: نشد الضالة ينشدها اذا طلبها.و انشدها اذا عرفها. [13]

«چون گفته شود: نشدتك الله، و يا ناشدتك الله، و يا انشدتك بالله در هر سه صورت معناى آن اينست كه: من بحق خدا از تو مى‏پرسم و از تو طلب مى‏كنم.و اين استعمال مجازى است از گفتار عرب كه مى‏گويد: نشد الضالة ينشدها يعنى از حيوان گم شده جويا شد و آنرا پى‏جوئى و طلب نمود.و چون بگويد: انشد الضالة يعنى آن را معرفى كرد و خصوصيات آنرا شناسانيد.»

و اين اثير در ترجمه احوال عبد الرحمن بن مدلج آورده است كه: ابن عقده با اسناد خود از ابو غيلان: سعد بن طالب، از ابو اسحق، از عمرو بن ذى مر و يزيد بن يثيع و سعيد بن وهب و هانئ بن هانى روايت كرده است - و ابو اسحق گويد: كسانى را كه اين حديث را براى من روايت كرده‏اند، نمى‏توانم به شمارش درآورم - كه: على عليه السلام در رحبه مردم را به مناشده طلبيد كه: هر كس از رسول خدا شنيده است: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، شهادت دهد.جماعتى برخاستند و شهادت دادند كه از رسول الله شنيده‏اند، و كتم قوم فما خرجوا من الدنيا حتى عموا و اصابتهم آفة، منهم يزيد بن وديعة و عبد الرحمن بن مدلج.اخرجه ابو موسى. [14]

«و جماعتى نيز كتمان كردند، و آنها از دنيا نرفتند مگر آنكه كور شدند و آفتى به آنها رسيد.و از اين جماعت است‏يزيد بن وديعه و عبد الرحمن بن مدلج‏» .

بارى بحث ما در احتجاج به حديث غدير در رحبه، پايان مى‏يابد.و اين احتجاج را بطور مشروح‏تر و مفصل‏تر آورديم، زيرا از همه احتجاج‏ها مهم‏تر و استناد به آن مسلم‏تر و در كتب شايع‏تر است.ما كتابى را در حديث و تاريخ و سيره نمى‏يابيم مگر آنكه از احتجاج رحبه كوفه سخنى به ميان آورده است.فلهذا از نقطه‏نظر احتجاج و استناد به آن با مسلميت آن در نزد ارباب تاريخ و سير، حائز اهميت‏خاصى است.

و بالاخص آنچه در متن آورديم از كتب عامه بود تا برادران شيعى ما بر مسلميت مطلب در نزد خصم مطلع شوند، و برادران عامه ما نيز بدانند كه اين مطالب در مدارك معتبره كتب خود آنهاست و واقعيت امر پوشيده نيست، گر چه عامه و اكثريت‏بر خلاف باشند.و اينست‏حق و هو احق ان يتبع.و با وجود اين سند و اين دلالت در حديث غدير، چگونه عمر در وقت مردنش مى‏گويد: اگر ابو عبيده جراح زنده بود من خلافت را به او مى‏سپردم و در روز قيامت‏به خدا مى‏گفتم: رسول تو گفته است كه: او امين امت است.

چگونه او اين بحر بى‏كران فضائل و مناقبى را كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره

امير المؤمنين عليه السلام شنيده بود فراموش كرد؟ و يا خود را به فراموشى سپرد؟ و هر يك از اين فضائل هزار مرتبه و بيشتر از قول رسول الله: هذا امين الامة [15] بر فرض‏صحت صدورش، قوى‏تر و قاطع‏تر و براى احتجاج و استدلال، برهانى‏تر و كوبنده‏تر است. او نمى‏توانست در روز قيامت‏به خدايش بگويد: من خلافت را به على سپردم چون خودم با اين دو گوشم شنيدم و با اين دو چشمم ديدم كه على را بر فراز منبر، دست‏هاى او را بلند كرده و به امت اسلام از مهاجر و انصار مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و اعن من اعانه، و احب من احبه و ابغض من ابغضه؟ !

و چون خودم در آن روز با گفتارم كه: بخ بخ لك يا بن ابيطالب! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة اعتراف به امارت و ولايت و حكومت و اولويت او در اوامر و نواهى و احكام و سياسات و معاملات، بر خودم كردم، ديگر نمى‏توانم نقض آن عهد كنم، و بدين جهت‏خلافت را به او

سپردم، بلكه از غصب خلافت در دوران پيشين توبه و عذرخواهى كردم!

بازگشت به فهرست

احتجاج پنجم، احتجاج‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در واقعة‌ جَمَل‌
به حديث غدير، استشهادى است كه امير المؤمنين عليه السلام در واقعه جنگ جمل با طلحه و زبير كردند، چون آن دو تن نقض بيعت كردند و براى حب رياست و امارت مسلمين با همكارى عائشه: زن پيامبر كه رياست لشگر را به عهده داشت، و با ترغيب و تحريض دو فرزندشان، محمد بن طلحه و عبد الله بن زبير كه هر دو آنها خواهرزاده عائشه بوده و عائشه خاله آنها بود، لشگرى انبوه ترتيب داده و به بهانه خونخواهى عثمان، با دوازده هزار نفر به سمت‏بصره حركت كردند، و دست‏به قتل و كشتن زدند، و عثمان بن حنيف كه استاندار بصره از جانب امير المؤمنين عليه السلام بود محاسنش را كندند و به زجرها شكنجه كردند و خواستند او را نيز بكشند، از ترس انتقام برادرش سهل بن حنيف كه در مدينه بود خوددارى كردند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در وقتى كه صفوف لشگريان در برابر هم ايستاده بودند و آماده جنگ بودند ابتداى به جنگ نكردند، بلكه اول طلحه و زبير را جدا جدا خواستند و آنها در وسط ميدان آمده و حضرت با يك يك از آنها اتمام حجت كردند.شرح اين داستان مفصل و بسيار شنيدنى است.و ليكن ما در اينجا فقط براى استشهاد به حديث غدير در مقام احتجاج و مناشده، فقط به اين قضيه اكتفامى‏كنيم:

حافظ كبير: ابو عبد الله محمد بن عبد الله معروف به حاكم نيشابورى متوفى در سنه 405 هجرى در «مستدرك‏» خود با سند متصل خود از رفاعة بن اياس ضبى، از پدرش، از جدش، روايت كرده است كه قال: كنا مع على يوم الجمل فبعث الى طلحة بن عبيد الله ان القنى.فاتاه طلحة، فقال: نشدتك الله هل سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ قال: نعم: قال: فلم تقاتلنى؟ ! قال: لم اذكر: قال: فانصرف طلحة.[16]

«جد رفاعة بن اياس مى‏گويد: من با على در روز جمل بوديم، و على فرستاد به دنبال طلحه و پيام داد كه: مرا ملاقات كن.طلحه به نزد على آمد.على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از تو مى‏پرسم: آيا شنيدى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ !

طلحه گفت: آرى! على عليه السلام گفت: پس چرا با من جنگ مى‏كنى؟ ! طلحه گفت: به خاطر نداشتم! و بنابراين از كارزار منصرف شد (و يا اينكه از نزد حضرت برگشت) .

و اخطب خطباى خوارزم، موفق بن احمد، با سند خود از حاكم نيشابورى: حافظ ابو عبد الله، عين اين روايت را سندا و متنا آورده است، و در آخرش دارد: فانصرف طلحة و لم يرد جوابا. [17]

يعنى «طلحه از نزد على عليه السلام برگشت و پاسخى به آنحضرت نداد» .

و سبط ابن جوزى، بدين عبارت آورده است كه: و فى رواية ان عليا عليه السلام قال لطلحة:

نشدتك الله! الم تسمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ ! فقال: بلى و الله.ثم انصرف عنه. [18]

«و در روايتى چنين وارد است كه على عليه السلام به طلحه گفت: من با سوگند به‏خدا از تو مى‏پرسم، آيا نشنيده‏اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ ! طلحه گفت: سوگند به خدا آرى شنيده‏ام.و سپس از حضرت منصرف شد» .

و اين روايت را هيثمى از طريق بزار [19] و ابن حجر عسقلانى از طريق نسائى [20] آورده‏اند.

و ابو الحسن على بن حسين مسعودى متوفى در سنه 346 هجريه بدينطور آورده است كه چون مكالمه و احتجاج حضرت با زبير تمام شد و زبير برگشت،

ثم نادى على رضى الله عنه طلحة حين رجع الزبير: يا ابا محمد! ما الذى اخرجك؟ ! قال: الطلب بدم عثمان!

قال على: قتل الله اولانا بدم عثمان.اما سمعت رسول الله يقول: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ و انت اول من بايعنى ثم نكثت، و قد قال الله عز و جل: «و من نكث فانما ينكث على نفسه‏» [21] فقال: استغفر الله.ثم رجع. [22]

«و چون زبير برگشت، على عليه السلام طلحه را فرا خواند و صدا زد: اى ابا محمد! چه باعث‏شده است كه خروج كردى؟ ! طلحه گفت: خوانخواهى عثمان.على عليه السلام گفت: خداوند بكشد هر كدام از ما را كه در خون عثمان بيشتر سهيم بوده‏ايم.آيا نشنيدى كه رسول خدا مى‏گفت: خداوندا! تو ولايت آن كس را داشته باش كه او ولايت على را بر عهده گرفته است، و دشمن بدار آن كس را كه با على دشمنى كند؟ و تو اولين كسى هستى كه با من بيعت كردى و سپس بيعت‏خود را شكستى، و خداوند عز و جل مى‏فرمايد: «پس كسيكه بيعت‏خود را بشكند او اقدام بر شكستن بر عليه نفس خود كرده است‏» ؟ طلحه گفت: از خدا آمرزش‏مى‏طلبم.و سپس بازگشت‏» .

و اما احتجاج امير المؤمنين عليه السلام و بازگشت زبير به نحو ديگرى است.

مسعودى چنين گويد: چون دو صف آراسته شد، على عليه السلام بر روى بغله رسول خدا صلى الله عليه و آله بدون سلاح و زره و كلاه خود نشسته و به ميان دو صف آمد و ندا در داد: اى زبير! به سوى من بيا.زبير با تمام تجهيزات جنگى از شمشير و خود و زره و غيرها به سوى على آمد.

و چون به عائشه گفتند: على زبير را طلبيده و زبير به سوى على رفت، گفت: واثكلك يا اسماء! [23] «اى اسمآء! تو به عزاى زبير نشستى! اى واى بر تو!» و چون به او گفتند: على بدون تجهيزات جنگى و با خلع سلاح آمده است، آرام گرفت.على و زبير با يكديگر معانقه كردند.آنگاه على عليه السلام به او گفت: اى واى بر تو اى زبير! باعث‏خروج تو چيست؟ !

زبير گفت: خونخواهى عثمان! حضرت فرمود: خداوند بكشد هر كدام از ما را كه در ريختن خون او سهيم‏تريم! اى زبير آيا به خاطر ندارى روزى را كه من رسول خدا صلى الله عليه و آله را در بنى بياضة ملاقات كردم و پيغمبر بر روى الاغش سوار بود و آنحضرت به من خنديد و من نيز به او خنديدم، و تو با رسول خدا بودى و تو گفتى: يا رسول الله! ما يدع على زهوه (اى رسول خدا! على دست از مزاح و باطل‏گوئى خود برنمى‏دارد)، و حضرت به تو فرمود: ليس به زهو (در على باطل‏گوئى و سخن غير حق نيست) .آنگاه رسول خدا گفت: اتحبه يا زبير (اى زبير! آيا تو على را دوست دارى؟) تو در پاسخ گفتى: آرى سوگند به خدا من او را دوست دارم!

فقال لك: انك و الله ستقاتله و انت له ظالم (آنگاه رسول خدا به تو گفت: سوگند به خداوند كه تو با او جنگ مى‏كنى در حاليكه تو نسبت‏به حق او ستم كرده‏اى) ! زبير گفت: از خدا آمرزش مى‏طلبم، سوگند به خدا اگر اين داستانى را كه بيان كردى من به خاطر داشتم براى منازعه با تو بيرون نمى‏شدم!

حضرت فرمود: اى زبير! برگرد! زبير گفت: الآن چگونه مى‏توانم برگردم و قدالتقت‏حلقتا البطان [24] امر مشكل شده و شدت يافته است، دو صف آمده شده و با اين جمعيت فراهم آورده شده به دست ما، راه بازگشت نيست، اين بازگشت، سوگند به خدا لكه ننگى است كه هيچگاه شسته نخواهد شد) .

حضرت فرمود: يا زبير! ارجع بالعار قبل ان تجمع العار و النار (اى زبير! اين ننگ را بر خود نخر و برگرد پيش از آنكه روزى آيد و در آنجا هم ننگ و هم آتش قيامت از دو سو تو را در برگيرد)

بازگشت به فهرست

منصرف‌ شدن‌ زبير از جنگ‌ و كشته‌ شدن‌ او غيلَةً
.زبير بازگشت و با خود اين ابيات را مى‏خواند:

اخترت عارا على نار مؤججة ما ان يقوم لها خلق من الطين 1

نادى على بامر لست اجهله عار لعمرك فى الدنيا و فى الدين 2

فقلت: حسبك من عذل ابا حسن فبعض هذا الذى قد قلت‏يكفينى [25] 3

1- «من عار را بر آتش افروخته شده اختيار كردم، آن آتشى كه مخلوق آفريده شده از گل تاب مقاومت آنرا ندارد.

2- على مرا به امرى متنبه كرد كه من جاهل به آن نبودم، سوگند به جان تو آن امرى بود كه هم براى دنيا ننگ بود و هم براى دين.

3- من به على گفتم: اى ابو الحسن من سخن تو را شنيدم و به گوش جان خريدم، ديگر دست از ملامت من بردار، اين گفتارى كه با من داشتى، بعضى از آن براى توجه و تنبه و آگاهى من كافى است‏» .

مسعودى مى‏گويد: زبير پس از گفتگوهائى كه بين او و بين پسرش عبد الله رد و بدل شد و شجاعتى را كه در ميدان از خود نشان داد، از جنگ منصرف شد، و از صحنه خارج شد، و حركت كرد تا به زمين وادى السباع رسيد.و احنف بن قيس كه از بنى تميم بود در ميان قوم خود رفته و اعتزال اختيار كرده بود.مردى به نزداحنف آمد و به او خبر داد كه اينك در اينجا زبير است كه دارد از اين سرزمين عبور مى‏كند.احنف گفت: من با زبير چه كارى بايد بكنم؟ او ميان دو گروه بزرگ از مردم را جمع كرده كه با يكديگر جنگ كنند و برخى برخى را بكشند، و اينك خودش بطور سلامت‏به منزل خود باز مى‏گردد.

چند نفر از بنو تميم خود را به زبير رساندند و از ميان آنها عمرو بن جرموز سبقت كرده و خود را به زبير رسانيد، در حاليكه زبير پياده شده بود و آماده نماز بود (و به او گفت: آيا تو امام من مى‏شوى يا من امام تو شوم؟) و زبير امام او براى نماز شد.عمرو بن جرموز در حال نماز زبير را كشت در سن هفتاد و پنج‏سالگى.و بعضى گفته‏اند: احنف بن قيس بواسطه افرادى كه از قوم خود گسيل داشت زبير را كشته است و در حقيقت او قاتل زبير است.

عمرو بن جرموز شمشير و انگشترى و سر زبير را نزد امير المؤمنين عليه السلام آورد، و بعضى گفته‏اند: سر را نياورده است. حضرت فرمود: سيف طالما حلا الكرب عن (وجه) رسول الله صلى الله عليه و آله لكنه الحين و مصارع السوء، و قاتل ابن صفية فى النار.[26]

«چون چشم حضرت به شمشير زبير افتاد فرمود: اين شمشيرى است كه چه بسيار در مدت‏هاى دراز، غصه و اندوه را از (چهره) رسول خدا زدوده است و برطرف نموده است، و ليكن محنت و هلاكت‏به رو در افتادن و زمين خوردن در لغزشگاه‏هاى ناپسند، كار زبير را بدينجا كشانيد، و كشنده پسر صفيه (زبير) در آتش است‏» .

براى آنكه زبير را غيلة و غفلة كشت، و در اسلام فتك نيامده است و كشتن به طور غفلت كه در امروز آنرا ترور نامند جائز نيست.و علاوه در كشتن زبير خودسرى نموده و بدون دستور امام او را كشته است.زبير اينك دست از جنگ برداشته و به راه ديگر مى‏رفت، به چه مجوز شرعى بدون اجازه امام او را كشت؟

و اما سرگذشت طلحه اينطور شد كه: او با جماعتى از اصحابش مشغول جنگ‏شد، و لشكر جمل را دعوت به صبر و پايدارى مى‏كرد، تا اينكه مروان بن حكم كه از اعضاء همان لشگر خودش بود، تيرى به زانوى او پرتاب كرد، و آنقدر خون آمد تا جان سپرد. مروان مى‏گويد: من مى‏دانستم كه طلحه، مردم را به كشتن عثمان دعوت مى‏كرد و از مسببين قتل عثمان بود، در اين صورت براى خونخواهى از او هيچ فرصتى را مناسب‏تر از آن روز نديدم، تيرى پرتاب به او كردم و يكى از قاتلان عثمان را از پاى درآوردم.

يعقوبى مى‏گويد: طلحة بن عبيد الله، در معركه كارزار و گيراگير جنگ كشته شد.مروان بن حكم او را با تيرى هدف گرفت و به روى زمين انداخت و گفت: من درباره خونخواهى عثمان از طلحه، تاخير امر را از امروز جايز نمى‏دانم و من طلحه را كشتم.

چون طلحه به روى زمين افتاد، گفت: قسم به خدا من هيچوقت مانند امروز نديدم كه شيخى از شيوخ قريش اينطور خونش ضايع شود.سوگند به خدا من در هيچ موقفى نايستادم مگر آنكه پيش از آن، جاى قدم خود را ديده‏ام، الا در اين موقف كه بدون بصيرت آمده‏ام. [27]

و مسعودى مى‏گويد: چون مروان بن حكم، طلحه را در ميدان نبرد ديد، گفت: براى من تفاوتى ندارد به اين طرف تير افكنم يا به آنطرف: جيش على و يا جيش بصره.و تيرى به اكحل طلحه زد و او را شكست. [28]

بازگشت به فهرست

احتجاج ششم:
استدلالى است كه نيز در كوفه در سنه 36 و يا 37 صورت گرفته است، و شرح آن اينست كه جماعتى به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمدند و با خطاب يا مولانا به آنحضرت سلام كردند.حضرت فرمودند: چگونه من مولاى شما هستم با آنكه شما عرب هستيد؟ (يعنى مولى به آقا و سيد و سالار، و صاحب غلام و كنيز و صاحب اسير و نظائرها گويند، و با اينكه شما عرب هستيد و از اسراى خارج نيستيد و غلام و بنده من نيستيد چگونه شما مرا مولاى خود مى‏دانيد؟) و با لفظ مولى به من خطاب مى‏كنيد؟ آنها گفتند: ما از رسول خدا شنيده‏ايم كه در روز غدير خم مى‏فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.

بازگشت به فهرست

استشهاد أبو أيّوب‌ انصاري‌ و همراهان‌ او به‌ حديث‌ غدير
على بن عيسى اربلى در «كشف الغمه‏» احاديثى را در منقبت امير المؤمنين عليه السلام از حافظ ابو بكر احمد بن موسى بن مردويه روايت مى‏كند، و در ابتدايش مى‏گويد: و اما ما رواه الحافظ ابو بكر احمد بن موسى بن مردويه فانا اذكره على سياقته، و ماتوفيقي الا بالله عليه توكلت واليه انيب[29] و سپس شروع به فضائل مى‏كند تا مى‏رسد به آنكه مى‏گويد: از رياح بن حرث [30] روايت است كه او مى‏گويد: من در رحبه با امير المؤمنين عليه السلام بودم كه يك قافله كوچكى وارد شدند تا اينكه در رحبه بار انداخته و پياده شدند، و پس از آن بطور پياده، روى آورده و به نزد على عليه السلام آمدند و گفتند: السلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة الله و بركاته حضرت فرمود: ايشان چه كسانى هستند؟ آنها گفتند: مواليك يا امير المؤمنين (اى امير مؤمنان! ما مواليان تو هستيم!)

رياح مى‏گويد: من به امير المؤمنين نظر كردم و او مى‏خنديد و مى‏گفت: من اين و انتم قوم عرب؟ (از كجا هستيد و چگونه موالى من هستيد در حاليكه شما عرب مى‏باشيد؟) ايشان گفتند: ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم در حاليكه بازوى تو را گرفته بود شنيديم كه گفت:

ايها الناس! الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ! قلنا: بلى يا رسول الله! فقال: ان الله مولاى، و انا مولى المؤمنين، و على مولى من كنت مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. [31]

امير المؤمنين عليه السلام به ايشان گفت: آيا شما بدين كلام گويا هستيد؟ گفتند: آرى! فرمود: و علاوه بر گفتار، شهادت هم بر اين مطلب مى‏دهيد؟ گفتند: آرى.حضرت بآنها فرمود: صدقتم (راست گفته‏ايد) .

آن جماعت رفتند و من هم به دنبال آنها رفتم و به يك نفر از آنها گفتم: اى بنده خدا! شما چه كسانى هستيد؟ ! گفتند: ما جماعتى هستيم از انصار، و اين مرد ابو ايوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله است.من دست ابو ايوب را گرفتم و بر او سلام كردم و مصافحه نمودم. [32]

و در همين مطلب از حبيب بن يسار از ابو رميله روايت‏شده است كه: يك قافله چهار نفرى به نزد على عليه السلام آمدند و در رحبه پياده شدند و پس از آن به آنحضرت روى آورده و گفتند: السلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة الله و بركاته! حضرت فرمود: و عليكم السلام! انى اقبل الركب (از كجا اين قافله آمده است؟)

گفتند: اقبل مواليك من ارض كذا و كذا (مواليان تو از فلان و فلان زمين آمده‏اند) .حضرت فرمود: انى انتم موالى (شما چطور مواليان من هستيد؟ !) گفتند: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. [33]

بازگشت به فهرست

استشهاد دوازده‌ نفر از صحابه‌ نزد أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير
ابن اثير جزرى در ترجمه احوال حبيب بن بديل بن ورقآء آورده است كه: ابو العباس ابن عقده با اسناد خود از زر بن حبيش روايت كرده است كه: على عليه السلام از قصر كوفه خارج شد كه جماعتى از سواران با شمشيرهاى حمايل كرده به او روى آوردند و گفتند: السلام عليك يا امير المؤمنين! السلام عليك يا مولانا و رحمة الله و بركاته.

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: در اينجا از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله چه كسانى‏هستند؟ دوازده نفر برخاستند كه از آنها بود: قيس بن ثابت‏بن شماس و هاشم بن عتبة و حبيب بن بديل بن ورقاء و گواهى دادند كه آنها از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده‏اند كه مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.و اين حديث را ابو موسى تخريج كرده است. [34]

و شيخنا الاجل: ابو عمرو محمد كشى در «رجال‏» خود، پس از نقل مضمون اين حديث را از منهال بن عمرو، از زر بن حبيش، و بيان كردن عنوان شهود را به نام‏هاى: خالد بن زيد: ابو ايوب و خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين و قيس بن سعد بن عبادة و عبد الله بن بديل بن ورقآء، گويد: على عليه السلام به انس بن مالك و براء بن عازب گفت: چرا شما برنخاستيد براى آنكه شهادت دهيد؟ چون همانطور كه اين گروه شنيده‏اند شما هم شنيده‏ايد! و پس از آن گفت: بار پروردگارا اگر كتمان آنها از روى معاندت باشد آنها را مبتلا كن!

براء بن عازب كور شد، و دو پاى انس بن مالك را پيسى فرا گرفت.اما انس پس از اين ابتلاء سوگند ياد كرد كه ديگر منقبتى را از على بن ابيطالب هيچگاه كتمان نكند، و فضيلتى را پنهان ندارد.و اما براء بن عازب به علت نابينائى از منزل خودش مى‏پرسيد و به او مى‏گفتند: در فلان جاست.و او مى‏گفت: چگونه راه را پيدا كند كسيكه دعوت و نفرين على بن ابيطالب به او رسيده است؟ [35]

علامه امينى نام كسانى را در قافله كه شهادت به ولايت دادند و در تواريخ به آن، روز ركبان گويند، و پس از آن نام كسانى را كه كتمان كرده‏اند بدين ترتيب آورده است: اما شهود:

1- ابو الهيثم بن تيهان كه در غزوه بدر حضور داشته است.

2- ابو ايوب: خالد بن زيد انصارى. - حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعى.

4- خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين كه در غزوه بدر حضور داشته و در صفين شهيد شده است.

5- عبد الله بن بديل بن ورقاء كه در صفين شهيد شده است.

6- عمار بن ياسر كشته شده جماعت‏ستمكار در صفين او در غزوه بدر حضور داشته است.

7- قيس بن ثابت‏بن شماس انصارى.

8- قيس بن سعد بن عباده خزرجى انصارى.

9- هاشم مرقال بن عتبة لوادار امير المؤمنين و شهيد در صفين.

و اما نام كسانى كه از شهادت كتمان نمودند، برحسب ضبط كتب تاريخ عبارت است از:

1- ابو حمزة: انس بن مالك متوفى در سنه 90 و يا 91 و يا 93.

2- برآء عازب انصارى متوفى در سنه 71 و يا 72.

3- جرير بن عبد الله بجلى متوفى در سنه 51 و يا 54.

4- زيد بن ارقم خزرجى متوفى در سنه 66 و يا 68.

5- عبد الرحمن بن مدلج.

6- يزيد بن وديعة. [36]

بازگشت به فهرست

احتجاج هفتم:
مناشده‏اى است كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام در جنگ صفين نموده‏اند در حضور لشگريان و جماعتى از مردم و آن كسانى كه از اطراف به نزد او آمده بودند و مهاجرين و انصار.

اين احتجاج در موقعى است كه معاويه نامه‏اى را به همراهى ابو هريره و ابو درداء مى‏نويسد و به نزد آنحضرت مى‏فرستد، و در عين حال سؤالاتى هم شفاها بوسيله آن دو نفر از حضرت مى‏كند.

و چون اين نامه و سؤال‏ها و پاسخهاى حضرت بسيار جالب است، فلهذا داستان را از اولش نقل مى‏كنيم و سپس به استشهاد امير المؤمنين عليه السلام به حديث غدير مى‏پردازيم.اين داستان مفصلا در كتاب تابعى عظيم الشان سليم بن قيس هلالى كوفى كه از اعاظم اصحاب آنحضرت است و جلالت و وثاقت و امانت و صداقت او در نقل، در ميان خاصه و عامه جاى گفتگو نيست، آمده است:

بازگشت به فهرست

نامة‌ معاويه‌ به‌ همراهي‌ أبوهريره‌ و أبودرداء به‌ أميرالمؤمنين‌ در صفّين‌
ابان بن ابى عياش از سليم بن قيس روايت مى‏كند كه او مى‏گويد: ما با امير المؤمنين عليه السلام در صفين بوديم.و ابو هريره عبدى چنين مى‏داند كه او از عمر بن ابى سلمه شنيده است كه معاويه، ابو درداء و ابو هريره را كه از جزو اصحاب او بودند به نزد خود فراخواند و گفت‏شما دو نفر به نزد على برويد و از من به او سلام برسانيد و به او بگوئيد: سوگند به خدا من مى‏دانم كه توبه خلافت از من سزاوارتر و لايق‏ترى، زيرا كه تو از مهاجرين نخستين هستى، و من از آزادشدگان هستم، و من همانند تو سابقه در اسلام و قرابت رسول خدا و علم به كتاب خدا و سنت پيامبر او را ندارم.

مهاجرين و انصار پس از آنكه سه روز با هم به مشورت پرداختند به نزد تو آمدند و همگى با طوع و رغبت‏بدون اجبار و اكراه بيعت كردند.و اولين كسانى كه با تو بيعت كردند طلحه و زبير بودند، و پس از آن بيعت‏خود را شكستند و ستم كردند و طلب چيزى را نمودند كه حق آنها نبود.

و به من چنين رسيده است كه تو نسبت‏به خون عثمان اعتذار مى‏جوئى و از خون او برائت دارى! و چنين مى‏دانى كه او كشته شد و تو در خانه‏ات نشسته بودى! و چون كشته شد تو گفتى: بار پروردگارا من به اين امر راضى نبودم و ميل نداشتم.و در روز جنگ جمل چون از لشگر مقابل تو فرياد برآوردند: يا لثارات عثمان (نداى استغاثه براى خونخواهى او) تو گفتى: كب قتلة عثمان اليوم لوجوههم الى النار (كشندگان عثمان، امروز با صورت‏هاى خود به رو در آتش افتند) آيا ما عثمان را كشتيم؟ عثمان را آن دو نفر و آن زن مصاحب و همراهشان (طلحه و زبير و عائشه) كشتند و فرمان به قتل او دادند، و من در خانه خودم نشسته بودم و من ابن عم او و مطالب خون او مى‏باشم.

اگر مطلب از همين قرار است كه گفته‏اى، كشندگان عثمان را در اختيار مابگذار و به ما رد كن تا - اى پسر عموى ما - ما آنها را بكشيم، و در اينصورت ما به خلافت‏با تو بيعت مى‏كنيم و امر ولايت و امارت را به تو مى‏سپاريم! اين يك سؤال.

و اما سؤال دوم آنست كه: جواسيس من به من خبر داده‏اند و نامه‏هائى نيز از اولياى عثمان از كسانيكه با تو هستند و به نفع تو مى‏جنگند - و ما چنين مى‏پنداريم كه جسد آنها با توست و به راى تو گوش فرا مى‏دهند و به امر تو راضى هستند، و ليكن انديشه و خاطره آنها با ماست و دل آنها در نزد ماست - به من رسيده است كه تو نسبت‏به ابو بكر و عمر، اظهار محبت مى‏كنى و بر آنها رحمت مى‏فرستى، و ليكن از ذكر نام عثمان خوددارى مى‏كنى، نه رحمت مى‏فرستى و نه لعنت مى‏كنى! (و در روايتى است كه: نه سب مى‏كنى و نه برائت مى‏جوئى!)

و به من چنين رسيده است كه تو وقتى كه با همرازان خبيث‏خودت شيعيان و پيروان خاص متعصب و دروغگوى خودت، خلوت مى‏نمائى، در نزد ايشان از ابو بكر و عمر و عثمان برائت مى‏جوئى و آنها را لعنت مى‏كنى و ادعا دارى كه تو وصى رسول الله در امت او و خليفه و جانشين او در ميان مردم هستى و خداوند عز و جل اطاعت امر تو را بر مؤمنين واجب كرده است و به ولايت تو در كتاب خود و سنت پيامبرش امر كرده است، و خداوند محمد را امر كرده است كه در ميان امت اين امر را به پا بدارد، و بر محمد اين آيه را فرستاده است:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. [37] و رسول او، طائفه قريش و انصار و بنى اميه را در غدير خم گرد آورد (و در روايت ديگرى است كه امية را در غدير خم گرد آورد) و آنچه را كه از طرف خدا به او درباره تو وحى شده بود تبليغ كرد، و امر كرد كه شاهدان به غائبان برسانند، و پيغمبر به مردم اخبار كرد كه انك اولى بهم من انفسهم، و انك منه بمنزلة هارون من موسى.

و نيز چنين به من رسيده است كه تو هيچوقت‏خطبه‏اى نمى‏خوانى مگر آنكه‏قبل از آنكه از منبر خود فرود آئى مى‏گويى:

و الله انى لاولى الناس بالناس، و ما زلت مظلوما منذ قبض رسول الله.

(سوگند به خدا من از مردم به آنها سزاوارترم، و پيوسته من از روزى كه رسول خدا رحلت كرد مظلوم بوده‏ام) .

اگر اين گفتارى كه از تو به من رسيده است‏حق باشد، هر آينه ستمى را كه ابو بكر و عمر نسبت‏به تو كرده‏اند از ستم عثمان بيشتر بوده است.چون اينطور به من رسيده است كه تو مى‏گوئى: رسول خدا در وقتى كه رحلت كرد و ما بر جنازه او حاضر بوديم، عمر رفت و با ابو بكر بيعت كرد، و از تو نظريه‏اى نخواست و مشورتى ننمود.و اين دو نفر (ابو بكر و عمر) با انصار با حق تو و حجت تو و قرابت تو نسبت‏به رسول خدا محاجه و مخاصمه نمودند و با اين استدلال پيروز شدند، و اگر امر ولايت را به تو مى‏سپردند و با تو بيعت مى‏كردند، سريعترين كسيكه به سوى تو مى‏آمد و اجابت مى‏كرد عثمان بود، به جهت قرابتى كه تو با او داشتى و حقى كه بر او داشتى، چون عثمان پسر عموى تو و پسر عمه تو بود!

و پس از آن ابو بكر در وقت مردنش، خلافت را به عمر واگذار كرد و در حين استخلاف و وصيت‏براى او، از تو صلاحديد نخواست و مشورت ننمود، و سپس عمر تو را در ميان شش نفر در شورى قرار داد، و از آن شورى جميع مهاجرين و انصار و غير آنها را خارج كرد.و شما امر خود را در روز سوم كه ملاحظه نموديد مردم اجتماع كرده‏اند و شمشيرها آماده كرده‏اند و قسم خورده‏اند كه اگر خورشيد غروب كند و شما يكنفر را براى ولايت انتخاب نكنيد گردن‏هاى شما را مى‏زنند و امر عمر و وصيت او را درباره شما تنفيذ مى‏كنند، به عبد الرحمن بن عوف سپرديد، و ابن عوف با عثمان بيعت كرد و شما هم با او بيعت نموديد! و پس از آن عثمان محصور شد و از شما يارى خواست و او را يارى نكرديد، و شما را فرا خواند و اجابت ننموديد، در حاليكه بيعت‏با او در عهده شما و در ذمه شما بود.

و شما اى جماعت مهاجرين و انصار همگى حاضر و شاهد بوديد، و راه را براى آمدن مصريان باز گذاشتيد تا آمدند و عثمان را كشتند، و گروهى از شما نيز بر كشتن او معاونت و كمك نموديد و همگى شما او را مخذول و تنها گذاشتيد، و بنابراين تمام افراد شما درباره امر عثمان از يكى از سه حال بيرون نبودند: يا قاتل‏عثمان بودند، و يا امر كننده و فرمان دهنده در خون او، و يا تنها گذارنده و مخذول و منكوب كننده او.

و سپس مردم با تو بيعت كردند، و تو به خلافت از من سزاوارترى پس كشندگان عثمان را در اختيار ما بگذار، تا اينكه آنها را بكشم، و امر خلافت را به تو تسليم كرده و بيعت كنم، و تمام كسانى كه از ناحيه من از اهل شام با من هستند آنها نيز بيعت نمايند.

بازگشت به فهرست

پاسخ‌هاي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ سؤال‌هاي‌ معاويه‌
چون على عليه السلام نامه معاويه را خواند، و ابو درداء و ابو هريره پيام و گفتار معاويه را ابلاغ كردند، به ابو درداء فرمود: آنچه را كه معاويه به وسيله شما پيغام كرده بود و شما را به جهت آن فرستاده بود رسانديد! اينك آنچه را كه مى‏گويم بشنويد و سپس از ناحيه من به معاويه برسانيد و به او بگوئيد:

عثمان بن عفان، حال او از حال يكى از دو مرد تجاوز نمى‏كند: يا اينكه پيشواى هدايت‏بوده، و خونش حرام، و نصرت او لازم، و معصيت او جائز نبوده است و امت را حق خذلان او نبوده است، و يا رهبر ضلالت‏بوده، خونش حلال، و ولايت و يارى او جائز نبوده است.عثمان از يكى از اين دو صفت و اين دو حال بيرون نبوده است.

آنچه فرض و واجب و حتم است‏بر مسلمين، در حكم خدا و در حكم اسلام، بعد از آنكه امام و رهبرشان بميرد و يا كشته شود، گمراه باشد و يا اهل هدايت، مظلوم باشد و يا ظالم، حلال الدم باشد و يا حرام الدم، آنست كه عملى انجام ندهند و دست‏به كارى نزنند و چيزى به وجود نياورند و دست و پائى دراز نكنند و ابتداء فعلى بجا نياورند، پيش از آنكه براى خودشان امام و رهبر عفيف و عالم و با تقوى و عارف به قضاء و سنت، اختيار كنند كه زمام امورشان را در دست گيرد و در ميان آنها فصل خصومت كند و حق مظلوم را از ظالم بستاند و رجال و كريمان و دانشمندان آنها را محافظت كند و فيئ و صدقات و منافع آنها را جمع‏آورى كند و حجت آنها را اقامه كند، و سپس بروند نزد او و درباره رهبر و امامشان كه از روى ستم كشته شده است‏حكم و دادخواهى بطلبند تا آنكه او درباره آنها حكم به حق كند.در اينصورت اگر امامشان مظلومانه كشته شده بود براى اولياى آن امام حق خون‏خواهى او را مى‏دهد، و اگر ظالمانه كشته شده بود، نظر مى‏كند كه حكم در اين باره چگونه است.

و اين اولين چيزى است كه سزاوار است‏به جاى آورند، و آن اينكه براى اجتماع امور خود امامى را اختيار كنند و از او متابعت و پيروى نموده و اطاعت او را بنمايند.اين در صورتى است كه حق تعيين امام از آنها باشد، و اگر حق اختيار و انتخاب امام با خداى عز و جل و با رسول او باشد، خداوند زحمت و مشقت نظر در امام و انتخاب او را از ايشان برداشته و خود كفايت اين امر را نموده است، و رسول خدا امامى را براى آنها پسنديده و امر به اطاعت و متابعت از او كرده است.

و مردم پس از كشته شدن عثمان با من بيعت كردند و مهاجرين و انصار پس از آنكه سه روز با هم به مشورت نشستند با من بيعت كردند.و ايشان همان كسانى بودند كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند و پيمان امامت آنها را بر ذمه خود نهادند.و كسانى كه متصدى و متولى بيعت‏شده‏اند افرادى هستند كه در غزوه بدر حضور داشته و از سابقه‏داران از مهاجرين و انصار مى‏باشند، با اين تفاوت كه بيعتى كه آنها با خلفاى قبل از من كرده‏اند بدون مشورت با عامه صورت گرفت و بيعت‏با من با مشورت با عامه بود.

و بنابراين اگر خداوند جل اسمه حق اختيار و انتخاب خليفه را به امت واگذار كرده است و ايشان هستند كه بايد در مصالح خودشان نظر كنند و تصميم بگيرند و نظر و تصميم و انتخاب آنها از اختيار و نظر خدا و رسول خدا بهتر مى‏باشد، و آن كسى را كه اختيار كرده‏اند و با او بيعت كرده‏اند، بيعت هدايت‏بوده، و آن كس امام واجب الطاعة و النصرة مى‏باشد، پس مردم درباره من مشورت كردند و با اتفاق و اجماعى كه از آنها تحقق يافت مرا به خلافت‏برگزيدند.

و اگر حق اختيار و انتخاب با خداوند است، پس او مرا براى امت اختيار نمود و مرا به عنوان خلافت و جانشينى برگزيد و در كتاب منزل خود و در سنت پيغمبر مرسل خود صلى الله عليه و آله مردم را امر به اطاعت از من و نصرت من نمود، پس اين امرحجت مرا قوى‏تر و حق مرا استوارتر مى‏كند.و فرضا اگر عثمان در زمان خلافت ابو بكر و عمر كشته مى‏شد، مگر معاويه چنين حقى را داشت كه براى خونخواهى او با آنها بجنگد و بر آنها خروج كند؟ !

ابو هريره و ابو درداء گفتند: نه چنين حقى را نداشت.

على عليه السلام گفت: همينطور است نسبت امر با من.و اگر معاويه بگويد: آرى چنين حقى داشتم، شما به او بگوئيد: پس در اين صورت براى هر كسى كه به او مظلمه‏اى رسيده باشد و يا از او كشته شده‏اى بجاى ماند چنين حقى بايد بوده باشد كه: اجتماع مسلمين را در هم شكند و جماعت آنها را پراكنده كند و قيام نموده و مردم را به امارت و حكومت‏خويش بخواند.

و از طرف ديگر حق خونخواهى با اولاد عثمان است و آنها حضور دارند و از معاويه نزديكتر و سزاوارتر هستند كه خون پدر خود را طلب كنند
گواهي‌ پيك‌ هاي‌ معاويه‌ به‌ انصاف‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌

سليم مى‏گويد: ابو درداء و ابو هريره ساكت‏شدند و گفتند: حقا سخن منصفانه‏اى راندى! و از در انصاف درآمدى!

على عليه السلام گفت: اگر معاويه بر گفتار خود استوار باشد و در مسئلتى كه با من در ميان گذاشته صادق باشد، سوگند به جان خودم كه او نيز انصاف خواهد داد و مرا ذى حق خواهد شمرد.آخر، اينك اين جماعت، پسران عثمان هستند كه همه عاقل و بالغ‏اند و طفل و صغير نيستند و بنده و عبد نيستند كه نياز به ولى داشته باشند، همگى بيايند تا بين ايشان و بين‏كشندگان پدرشان محاكمه شود.آنگاه اگر در بيان دعواى خود و از اقامه مدعاى خود فرو ماندند و نتوانستند اقامه دليل كنند، گواهى دهند كه معاويه وكيل آنها و ولى آنها و مدافع حقوق آنها از مخالفان و دشمنان آنهاست.و در اين صورت آنها با وكيلشان و وليشان و با گروه مدعى عليهم كه كشندگان پدرشان هستند بايد در مقابل من بنشينند همانند نشستن كسانى كه براى اقامه دعوا و اخذ حق خود در برابر امام و والى مى‏نشينند و به حكم او اقرار و اعتراف نموده و قضاوت و حكم او را نافذ مى‏دانند.

و در آنوقت من در حجت و دليلى كه مى‏آورند و در حجت و دليلى كه مخالفان و خصمانشان نيز بياورند نظر مى‏كنم، اگر پدرشان ظالمانه كشته شده بودو خونش حلال بود در اين صورت حرمت‏خونش باطل مى‏شود. (و در روايتى است كه خونش هدر مى‏رود) . و اگر مظلومانه كشته شده بود و خونش احترام داشت من از قاتل پدرشان فديه مى‏گيرم و حكم به جزا مى‏نمايم، و آنها اگر بخواهند قاتل را مى‏كشند و اگر بخواهند عفو مى‏كنند و اگر بخواهند ديه مالى مى‏ستانند.

و اين جماعت كشندگان عثمان در لشكر من هستند و اقرار و اعتراف به كشتن عثمان را دارند و به حكمى كه من براى آنها صادر كنم راضى هستند.بنابراين فرزندان عثمان با معاويه - اگر معاويه ولى آنها و يا وكيل آنهاست - بايد به نزد من بيايند و اقامه دعوا بر عليه قاتلان عثمان كنند و آنها را به محاكمه بكشانند تا من به كتاب خدا و سنت پيغمبرش صلى الله عليه و آله در ميان آنها حكم كنم.

و اگر معاويه بدون گناه و خطائى كه از قاتلان عثمان سرزده باشد ايشان را به گناه متهم مى‏كند و دنبال علت‏هاى واهى و اباطيل مى‏گردد پس به هر گناهى كه مى‏خواهد آنها را متهم كند، بكند كه بزودى خداوند قواى خود را بر عليه او به كار مى‏بندد.

ابو درداء و ابو هريره گفتند: سوگند به خدا كه انصاف را تمام كردى بلكه از انصاف هم پيشتر رفتى و علت و اشكال مطلب را برطرف كردى و حجت او را شكستى و چنان دليل و برهان قوى و روشن و صادقى اقامه كردى كه بر آن هيچگونه اشكال و ايرادى نيست!

ابو هريره و ابو درداء از نزد على عليه السلام خارج شدند.سليم مى‏گويد: در اينحال قريب به بيست هزار نفر مرد زره‏پوش كه با كلاه‏هاى خود سر و صورتشان مجهز بود در مقابل آنها آمدند و گفتند: ما كشندگان عثمان مى‏باشيم، به كشتن او اقرار و اعتراف داريم و به حكم على عليه السلام راضى هستيم چه بر له ما و چه بر عليه ما، پس لازم است اولياء و صاحبان خون عثمان بيايند و ما را براى گرفتن خون پدرشان به نزد على عليه السلام به جهت تحكيم و قضاء او بخوانند.و اگر على عليه السلام حكم به قصاص و يا ديه را بكند، ما در برابر حكم او شكيبا و تسليم هستيم.

ابو درداء و ابو هريره گفتند: شما نيز حقا سخن منصفانه‏اى گفتيد، و براى على جائز نيست كه شما را به معاويه بسپارد و يا شما را بكشد تا اينكه اولياء دم عثمان، شما را براى محاكمه به نزد على بخوانند و او بين شما و بين صف مقابلتان به كتاب خدا و سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله حكم كند!

ابو درداء و ابو هريره حركت كردند و آمدند تا بر معاويه وارد شدند و آنچه را كه على عليه السلام و آنچه را كه قاتلان عثمان و آنچه را كه ابو النعمان بن ضمان گفته بودند، به معاويه خبر دادند.

معاويه گفت: على پاسخ شما را در ترحمش بر ابو بكر و عمر و خوددارى از ترحمش بر عثمان و برائتش از او در پنهانى، و نيز در ادعائى كه مى‏كند: او خليفه رسول الله است و از هنگامى كه جان رسول الله قبض شده است پيوسته مظلوم و مورد ستم قرار گرفته است، چه داد؟ !

آن دو نفر گفتند: آرى در نزد ما ترحم بر ابو بكر و عمر و عثمان كرد و ما مى‏شنيديم، و على در بين گفتارش به ما گفت كه: اگر اختيار انتخاب خليفه براى امت‏باشد و ايشانند كه بايد نظر كنند و براى خودشان كسى را اختيار كنند، و اختيارشان براى خودشان و نظرشان در امورشان بهتر و به صواب نزديكتر است از اختيار خدا و رسول خدا، پس اين امت مرا اختيار كردند و با من بيعت نمودند بيعت هدايت، و من امام بر مردم هستم كه نصرت من واجب است چون ايشان درباره من مشورت كردند و سپس مرا انتخاب نمودند.

و اگر اختيار انتخاب خليفه براى خدا و براى رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنها بهتر و به صواب نزديكتر است از اختيار امت و نظر آنها، پس خدا و رسول خدا مرا براى امت اختيار كردند و مرا به عنوان جانشين و خليفه در ميان آنها قرار دادند، و خدا و رسول خدا در كتاب الله منزل بر زبان پيامبر مرسل امر به اطاعت از من و نصرت مرا نمودند، و اين دليل حجت مرا قوى‏تر مى‏كند و لزوم رعايت‏حق مرا ثابت‏تر و استوارتر مى‏سازد.

بازگشت به فهرست

استشهاد أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در صفّين‌
و سپس على عليه السلام در ميان عسكر و لشگرش بر فراز منبر بالا رفت، و هر كس كه نزد آنحضرت بودند از مهاجرين و انصار و سائر نواحى را به دور خود جمع نمود، و پس از آن حمد و ثناى خدا را بجاى آورد و گفت:

معاشر الناس! ان مناقبى اكثر من ان تحصى! و بعد ما انزل الله فى كتابه من ذلك و ما قال رسول‏الله صلى الله عليه و آله اكتفى بها عن جميع مناقبى و فضلى.

«اى جماعت مردم! مناقب و فضايل من بيشتر از آن است كه به شمار درآيد! ولى پس از آنكه خداوند قدرى از آن را در كتاب خودش بيان كرده و فرستاده است، و پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله قدرى از آن را گفته است، من از جميع مناقب و فضايل خود به همان مقدار گفتار خدا و رسول خدا اكتفا مى‏كنم‏» .

(در اينجا حضرت به بسيارى از مناقب خود كه در كتاب خدا نازل شده و يا رسول خدا صلى الله عليه و آله بيان كرده‏اند مفصلا و تصريحا بياناتى دارد، و با يكايك آنها به نحو مناشده با مردم مستمع احتجاج مى‏كند، و همه مى‏گويند: اللهم نعم «بار پروردگارا ما شاهديم كه همينطور است كه على مى‏گويد و پيامبر درباره او چنين گفته است‏» .اين مناشده بسيار مفصل و جالب است، ولى چون غالب عبارات و مطالب آن مشابه با مناشده و احتجاج آنحضرت در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول الله در هنگامى كه مهاجرين و انصار به سوابق خود افتخار مى‏كردند، مى‏باشد - و ما نيز عين آن را در احتجاج سوم از همين بحث از «فرائد السمطين‏» حموئى با سند متصل خود از سليم بن قيس از ص 32 تا ص 40 نقل كرده‏ايم - فلهذا از ذكر متن آن صرف‏نظر نموده و فقط به جمله مورد استشهاد و احتجاج ما در اين بحث كه احتجاج به حديث غدير است مى‏پردازيم:)

فامر الله عز و جل ان يعلمهم و ان يفسر لهم من الولاية ما فسر لهم من صلاتهم و صيامهم و زكاتهم و حجهم، فنصبنى بغدير خم و قال: ان الله ارسلنى برسالة ضاق بها صدرى، و ظننت ان الناس مكذبونى، فاوعدنى لابلغنها او يعذبنى! قم يا على!

ثم نادى بالصلاة جامعة فصلى بهم الظهر ثم قال: ايها الناس! ان الله مولاى و انا مولى المؤمنين و اولى بهم من انفسهم.من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله!

فقام اليه سلمان الفارسى فقال: يا رسول الله ولاؤه كماذا؟ ! فقال: ولاؤه كولايتى.من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه.و انزل الله: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.فقال سلمان الفارسى: يا رسول الله! انزلت هذه الآيات فى على خاصة؟ ! فقال: فيه و فى اوصيائى الى يوم القيامة.فقال سلمان الفارسى: يا رسول الله! بينهم لنا! فقال: على اخى و وزيرى و وصيى و وارثى و خليفتى فى امتى و ولى كل مؤمن بعدى، و احد عشر اماما من ولده: الحسن و الحسين ثم تسعة من ولد الحسين، واحدا بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن، لا يفارقونه حتى يردوا على الحوض.

فقام اثنا عشر رجلا من البدريين فقالوا: نشهد انا سمعنا ذلك من رسول الله صلى الله عليه و آله كما قلت‏سوآء لم تزد حرفا و لم تنقص حرفا.و قال بقية السبعين [1]قد سمعنا ذلك و لم نحفظه كله، و هؤلاء اثنا عشر خيارنا و افضلنا.فقال: قد صدقتم، ليس كل الناس يحفظه...تا آخر خطبه.

و ما چون ترجمه اين فقرات را در احتجاج سوم ذكر كرده‏ايم، در اينجا از ترجمه مجدد آن صرف‏نظر مى‏نمائيم.

و چون ابو هريره و ابو درداء اين خطبه امير المؤمنين عليه السلام را با پاسخ‏ها و تصديق‏هاى مردم براى معاويه بازگو كردند، از شدت غضب و غيظ مهر خاموشى بر زبانش زده شد و عاجز از گفتار شد، و گفت: يا ابا الدرداء و يا ابا هريرة لئن كان ما تحدثانى عنه حقا لقد هلك المهاجرون و الانصار غيره و غير اهل بيته و شيعته. [2]

«اى ابو درداء و اى ابو هريره: اگر آنچه را كه شما از جانب على براى من بازگو كرديد حق باشد، حقا مهاجرين و انصار در هلاكت مى‏باشند غير على و غير اهل‏بيت او و شيعيان او» .

بارى اين هفت احتجاجى را كه ذكر كرديم همه آنها از امير المؤمنين عليه السلام در ادوار مختلف بوده است.

بازگشت به فهرست

احتجاج هشتم: احتجاج‌ فاطمة‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها به‌ حديث‌ غدير
احتجاج حضرت شفيعه روز جزاء، خير النساء، ام ابيها، فاطمه زهرآء سلام الله عليها است كه شمس الدين جزرى دمشقى مقرى شافعى در كتاب اسنى المطالب فى مناقب على بن ابيطالب آورده است.او مى‏گويد: لطيف‏ترين طريقى كه براى حديث غدير و غريب‏ترين طرزى كه اين حديث روايت‏شده است آن طريقى است كه شيخ ما خاتمه حفاظ ابو بكر محمد بن عبد الله بن محب مقدسى مشافهة روايت كرده است.آنوقت‏سلسله سند را مرتبا ذكر مى‏كند تا مى‏رسد به بكر بن احمد قصرى، و او روايت مى‏كند از فاطمه و زينب و ام كلثوم: دختران موسى بن جعفر عليهما السلام كه آنها گفتند: حديث كرد براى ما فاطمة: دختر جعفر بن محمد عليهما السلام، و او گفت: حديث كرد براى من فاطمه: دختر محمد بن على عليهما السلام، و او گفت: حديث كردند براى من فاطمه: دختر على بن الحسين عليهما السلام، و او گفت: حديث كردند براى من سكينه و فاطمه: دو دختر حسين بن على عليهما السلام از ام كلثوم دختر فاطمه بنت النبى صلى الله عليه و آله از فاطمه بنت رسول خدا كه مى‏گفت: انسيتم قول رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ و قوله: انت منى بمنزلة هارون من موسى عليهما السلام؟

و اين حديث را بدين صورت حافظ كبير ابو موسى مدينى در كتاب خود كه در اسامى سلسله است، تخريج كرده است و گفته است: اين حديث از جهتى مسلسل است، زيرا هر يك از اين فاطمه‏ها از عمه خودش روايت مى‏كند.پس روايت پنج‏برادرزاده مى‏باشد كه هر يك از آنها از عمه خود روايت كرده‏اند. [3]

بازگشت به فهرست

احتجاج نهم: استشهاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است‏به حديث غدير.
شيخ طوسى (ره) با سند خود روايت كرده است از ابى عمر زاذان كه او گفت: چون حضرت حسن بن على عليهما السلام با معاويه متاركه جنگ كرده و كار به مصالحه ومسالمت كشيد، معاويه بر منبر بالا رفت و مردم را جمع كرد و خطبه خواند و گفت: حسن بن على مرا اهل براى خلافت ديده است و خود را اهل براى آن نديده است.و حضرت يك پله پائين‏تر از او نشسته بودند.چون از خطبه فارغ شد امام حسن عليه السلام برخاستند و حمد خداوند را بجاى آورده و خطبه بسيار بليغى ايراد كردند كه در آن مناقب و فضائل امير المؤمنين عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام آمده بود، و تا به اينجا مى‏رسد كه مى‏فرمايد:

و قد راوا رسول الله صلى الله عليه و آله نصب ابى يوم غدير خم و امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب. [4]

«و ديدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پدر مرا در روز غدير خم نصب كرده و مردم را امر كرد كه حاضران به غائبان تبليغ كنند» .

اين روايت را محدث بحرانى آورده است. [5]

و در روايت ديگرى كه مفصل‏تر و حاوى مناقب بيشترى است‏بدين عبارت آورده است كه: و قد راوا رسول الله حين نصبه لهم بغدير خم، و سمعوه و نادى له بالولاية، ثم امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب.[6]

و قندوزى حنفى بدين عبارت آورده است كه:

و قد راوه و سمعوه صلى الله عليه و آله حين اخذ بيد ابى بغدير خم و قال لهم: (من كنت مولاه فعلى مولاه) اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.ثم امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب[7]

بازگشت به فهرست

احتجاج دهم: احتجاج‌ سيّد الشهداء عليه‌ السّلام‌ در مني‌ به‌ حديث‌ غدير
مناشده و استشهادى است كه حضرت سيد الشهداء عليه السلام به حديث غدير، يكسال و يا دو سال قبل از مردن معاويه در زمين منى نمودند.و اين مناشده حاوى مطالب بسيار است و در وقتى صورت گرفت كه تعديهاى معاويه به حد اعلى رسيده بود.زياد بن ابيه را بر كوفه و بصره مسلط كرده و شيعيان امير المؤمنين عليه السلام را در زير هر ستاره‏اى مى‏يافت مى‏كشت، بلكه اتهام به تشيع كافى براى هدر بودن خون شيعه بود، و به تمام استان‏ها نوشته بود كه: احدى حق ندارد يك روايت در منقبت و فضيلت على و اهل‏بيت نقل كند و آنچه مى‏تواند در منقبت و فضيلت عثمان براى مردم روايت كند.و نوشته بود كه: شيعيان على را ذليل و خوار نمايند و نام آنها را از ديوان عطاء محو كنند، و به عكس پيروان عثمان را معزز و محترم بدارند، تا جائى كه دوباره نوشت: بس است اين مقدارى كه در فضايل عثمان بيان شده، اينك در فضائل شيخين: ابو بكر و عمر بيان كنيد، زيرا سوابق آنها و فضيلت آنها در نزد من محبوب‏تر است و بيشتر موجب سرور و خنكى چشمان من مى‏شود، و حجت و برهان اهل البيت را بيشتر خرد مى‏كند و در هم مى‏شكند، و كوبنده‏تر است‏براى از بين بردن اهل بيت تا بيان مناقب و فضائل عثمان.

قريب بيست‏سال معاويه بر اين نهج مشى مى‏نمود، و به تمام عمال خود نوشته بود كه: نسخه‏هاى اين مناقب را كه گردآورى شده در فراز منابر شهرها و قصبات و حتى كوره‏ده‏ها و در هر مسجدى و محفلى براى مردم بخوانند و على بن ابيطالب را سب كنند و به معلمان مكتب‏ها دستور دهند كه به اطفال بياموزند، و به همان‏گونه كه قرآن را ياد مى‏گيرند اينها را نيز فرا گيرند، و به زنها و دختران و حتى به خدم و حشم خود بياموزند.

طفل‏ها بر اين اساس تربيت‏شدند، و جوانان پير شدند، و پيران بمردند، كاسه اسلام واژگون شد.

و چون حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در سنه 49 هجرى به زهر معاويه توسط زوجه خود: دختر اشعث‏بن قيس كندى مسموم شده و رحلت كردند[8]پيوسته فتنه و بلآء بالا مى‏رفت و شدت امر بر شيعه بيشتر مى‏شد به طورى كه در هيچ نقطه از ممالك اسلامى يك ولى خدا نبود مگر آنكه بر خون خود ترسان و هراسان بود و طريد و شريد و منفور بود.و دشمن خدا ظاهر و بدون پيرايه و حجاب علنا به بدعت و ضلالت‏خود مباهات مى‏كرد.يك سال قبل از اينكه معاويه بميرد [9] حسين بن على صلوات الله عليه عازم حج‏بيت الله الحرام شدند و با آنحضرت عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر همراه بودند.

حسين عليه السلام تمام بنى هاشم را از مردان و زنان و موالى آنها (غلامان و پسرخواندگان و هم‏پيمانان و غيرهم) و نيز از انصار آن افرادى را كه آنحضرت مى‏شناخت، و همچنين اهل بيت‏خود را جمع كرد و پس از آن رسولانى را گسيل داشت و به آنها فرمود: يكنفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه معروف به زهد و صلاح و عبادت است فرو مگذاريد مگر آنكه تمام آنها را نزد من در سرزمين منى گرد آوريد!

در سرزمين منى در خيمه بزرگ و افراشته آنحضرت بيش از هفتصد مرد مجتمع شدند كه همه از تابعين بودند، و قريب دويست نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند.

فقام فيهم خطيبا فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: اما بعد فان هذا الطاغية قد فعل بنا و بشيعتنا ما قد رايتم و علمتم و شهدتم، و انى اريد ان اسئلكم عن شى‏ء، فان صدقت فصدقونى، و ان كذبت فكذبونى!

و اسئلكم بحق الله عليكم و حق رسول الله صلى الله عليه و آله و قرابتى من نبيكم لما سيرتم مقامى هذا و وصفتم مقالتى و دعوتم اجمعين فى امصاركم من قبائلكم من آمنتم من الناس (و فى رواية اخرى بعد قوله: فكذبونى: اسمعوا مقالتى و اكتبوا قولى، ثم ارجعوا الى امصاركم و قبائلكم من امنتم من الناس) و وثقتم به فادعوهم الى ما تعلمون من حقنا، فانى اتخوف ان يدرس هذا الامر و يذهب الحق و يغلب، و الله متم نوره و لو كره الكافرون.

و ما ترك شيئا مما قاله رسول الله صلى الله عليه و آله فى ابيه و اخيه و امه و فى نفسه و اهل بيته الا رواه، و كل ذلك يقول اصحابه: اللهم نعم! و قد سمعنا و شهدنا.و يقول التابعى: اللهم قد حدثنى به من اصدقه و ائتمنه من الصحابة.فقال: انشدكم الله الا حدثتم به من تثقون به و بدينه!

قال سليم: فكان فيما ناشدهم الحسين و ذكرهم ان قال...: انشدكم الله اتعلمون ان رسول الله صلى الله عليه و آله نصبه يوم غدير خم فنادى له بالولاية، و قال: ليبلغ الشاهد الغائب!

قالوا: اللهم نعم...فقالوا: اللهم نعم قد سمعنا، و تفرقوا على ذلك. ([10]

«حسين عليه السلام در ميان آنها براى خواندن خطبه بپا خاست، و حمد و ثناى خداوند را بگزارد، و پس از آن گفت: اما بعد اين مرد جبار متكبر متجاوز [11] با ما و با شيعيان ما آن كارى را كرد كه شما همه ديديد، و دانستيد و بر آن حضور داشتيد! و من مى‏خواهم از شما از چيزى پرسش كنم، اگر راست گفتم، مرا تصديق كنيد، و اگر دروغ گفتم، مرا تكذيب نمائيد!

و از شما به حقى كه خدا بر شما دارد، و به حقى كه رسول خدا بر شما دارد، و به قرابت و نزديكى كه من با پيغمبر شما دارم، مى‏خواهم كه اين مقام و مجلس مرا در اينجا به شهرهاى خودتان از قبيله‏ها و عشيره‏هاى خود، از كسانى كه مورد امانت و وثوق شما هستند و از اين جهت مامونند، ببريد و براى آنها بازگو كنيد، و اين سخنان و گفتار مرا براى ايشان توضيح دهيد، و همه شما آنها را دعوت كنيد و بدين امر بخوانيد.

(و در روايت ديگر بعد از آنكه گفت: و اگر دروغ گفتم، مرا تكذيب نمائيد، چنين گفت: شما گفتار مرا بشنويد، و سخن مرا بنويسيد، و پس از آن به شهرها و قبيله‏هاى خود برگرديد، و هر كدام از مردم را كه مورد امانت و ايتمان شما بود) و به او وثوق داشتيد، آنها را به آنچه از حق ما مى‏دانيد بخوانيد و دعوت كنيد! زيرا كه من در خوف و نگرانى هستم كه اين امر، محو و نابود شود، و حق از بين برود، و مغلوب باطل گردد.

حسين عليه السلام در اين خطبه از بيان چيزى كه خداوند درباره آنان در قرآن مجيدفرود آورده است، فروگذار نكرد، مگر آنكه آن را بيان كرد و تفسير نمود.و از بيان چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره پدرش، و برادرش، و مادرش، و درباره خودش و اهل‏بيتش، فرموده بود، فروگذار نكرد، مگر آنكه آنها را روايت كرد.و درباره هر فقره از فقراتى كه بيان مى‏نمود، اصحاب او مى‏گفتند: اللهم نعم: بار پروردگارا! همينطور است كه حسين مى‏گويد: ما اينها را از رسول خدا شنيديم و بر آنها حاضر و ناظر بوديم.و هر يك از تابعين مى‏گفتند: بار پروردگارا! اين مطلب را آن صحابه‏اى كه به آنها وثوق داشتم، و مورد امانت من بودند براى من بيان كرده‏اند!

و حسين عليه السلام مى‏گفت: من با سوگند به خداوند از شما مى‏خواهم كه اين مطالب را براى كسانى كه به آنها، و به دين آنها وثوق داريد، بازگو كنيد!

سليم مى‏گويد: و از جمله مطالبى كه حسين عليه السلام درباره آن مناشده و احتجاج نمود، و آنها را يادآور شد، اين بود كه گفت: ... من با سوگند به خداوند از شما مى‏خواهم كه: آيا مى‏دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او (امير المؤمنين على بن ابيطالب پدرم) را در روز غدير خم نصب نمود، و نداى ولايت او را در داد؟ و گفت: واجب است كه: آن كه حاضر است اين مطالب را به آن كه غائب است‏برساند؟ !

گفتند: بار پروردگارا! آرى ما مى‏دانيم! ...

و درباره هر فقره مى‏گفتند: اللهم نعم، ما حقا اين داستان را شنيديم.و بر اين پيمان و عهد [12] مردم متفرق شدند.

بازگشت به فهرست

احتجاج يازدهم: احتجاج‌ عبدالله‌ بن‌ جعفر با معاويه‌ به‌ حديث‌ غدير
استدلال و استشهاد عبد الله بن جعفر بن ابيطالب است‏با معاوية بن ابى سفيان (صخر بن حرب بن اميه بن عبد شمس) .و هر چند در روايت جاى اين گفتگو بيان نشده است، ولى از قراين معلوم مى‏شود كه در مدينه منوره در سفرى كه معاويه حج نمود، انجام نگرفته است، زيرا معاويه در سال پنجاهم هجرى با پسرش يزيد حج كرد، و اين بعد از رحلت‏حضرت امام حسن عليه السلام بود كه در سنه چهل و نهم واقع شد.و در اين احتجاج همانطور كه خواهيم ديد حضرت امام حسن عليه السلام نيز حضور داشتند، و بعيد بنظر نمى‏رسد كه: در وقت صلح حضرت امام حسن عليه السلام در كوفه كه معاويه بدان شهر آمد و يا در شام صورت گرفته باشد.

اين احتجاج را سليم بن قيس هلالى در كتاب خود آورده است، و بسيار نفيس و حاوى مطالب عاليه است.ولى ما در اينجا فقط نيمه اول آن را كه شاهد ما در احتجاج به حديث غدير خم در آن آمده است، ذكر مى‏كنيم، و بجهت رعايت عدم اطناب، از ذكر نيمه دوم آن خوددارى مى‏نمائيم:

ابان بن ابى عياش از سليم روايت مى‏كند كه: او مى‏گويد: عبد الله بن جعفر بن ابيطالب براى من گفت: من در نزد معاويه بودم، و حسن و حسين عليهما السلام نيز با ما بودند، و در نزد معاويه عبد الله بن عباس بود.معاويه رو كرد به من و گفت: اى عبد الله چقدر تعظيم و تكريم تو نسبت‏به حسن و حسين شديد است؟ آنها از تو بهتر نيستند، و پدرشان از پدر تو بهتر نيست، و اگر فاطمه، دختر رسول خدا نبود، مى‏گفتم: مادر تو: اسماء دختر عميس، از فاطمه كمتر نيست.

من به معاويه گفتم: قسم به خدا كه معرفت تو نسبت‏به آنها، و نسبت‏به پدرشان و مادرشان بسيار كم است.سوگند به خدا آن دو از من بهترند، و پدرشان از پدر من بهتر است، و مادرشان از مادر من بهتر است! اى معاويه، تو هر آينه در غفلتى از آنچه من از رسولخدا صلى الله عليه و آله شنيده‏ام كه درباره آنها، و پدرشان، و مادرشان مى‏گفت! من همه آن سخنان را در حفظ دارم، و در خاطره و ذهنم نگهدارى مى‏كنم، و آنها را روايت مى‏نمايم.

معاويه گفت: اى پسر جعفر، بياور آنچه دارى و بيان كن! سوگند به خدا نه تو دروغگو هستى، و نه به دروغ متهم مى‏باشى!

من گفتم: آنچه من مى‏دانم از آنچه تو خيال مى‏كنى و مى‏پندارى بزرگتر است!

معاويه گفت: بگو، اگر چه از مجموع كوه احد و كوه حراء هم بزرگتر باشد.براى من مهم نيست، و باكى ندارم، در اين زمينه‏اى كه خدا صاحب [13] تو را كشته است، و جمعيت‏شما را متفرق نموده، و امر ولايت در ميان اهل خود قرار گرفته است.براى ما بيان كن و روايت كن! ما باكى در آنچه شما مى‏گوئيد نداريم، و آنچه را كه شما از دست داده‏ايد، و فاقد آن شديد، براى ما ضررى نمى‏رساند و نقصى به ما وارد نمى‏سازد!

من گفتم: چون از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اين آيه قرآن:

و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن. [14]

«و ما قرار نداديم رؤيائى را كه به تو نشان داديم، مگر به جهت امتحان و آزمايش مردم و نيز قرار نداديم درختى را كه در قرآن، لعنت‏شده است مگر به جهت امتحان و آزمايش مردم‏»

- كه مراد از شجره، اهل آن درخت و خورندگان از آن مى‏باشند - سؤال شد،

پيامبر فرمود: من در رؤيا ديدم كه: دوازده نفر از پيشوايان ضلالت‏بر منبر من بالا مى‏روند و پائين مى‏آيند و امت مرا به دين جاهليت كشانده و به قهقرى برمى‏گردانند، در ايشان دو مرد از دو طائفه مختلف قريش بودند، و سه نفر از بنى اميه، و هفت نفر از فرزندان حكم بن ابى العاص[15].و شنيدم كه مى‏فرمود: چون پسران ابى العاص به پانزده تن برسند، كتاب خدا را به فساد و خرابى گيرند، و بندگان خدا را عبد و بنده خود قرار دهند، و مال خدا را در بين خود دست‏به دست‏بگردانند.

اى معاويه! من شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى‏گفت‏بر فراز منبر، و من در نزد او و در مقابل او بودم، و عمر بن ابى سلمة، و اسامة بن زيد، و سعد بن ابى وقاص، و سلمان الفارسى، و ابوذر، و المقداد، و الزبير بن العوام حاضر بودند:

الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟

«آيا من به مؤمنين از خود آنها به خودشان اولى و سزاوارتر نيستم؟»

گفتيم: بلى يا رسول الله.

پيامبر گفت:

من كنت مولاه فعلى مولاه - اولى به من نفسه - و با دو دست‏خود بر شانه على زد و گفت: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.ايها الناس! انا اولى بالمؤمنين من انفسهم ليس لهم معى امر!

اى مردم من از مؤمنين به خود آنها سزاوارترم، و ولايتم بيشتر و قوى‏تر است، با وجود من، آنها داراى امر ولايت نيستند.و پس از من على از همه مؤمنان به آنها سزاوارتر و ولايتش قوى‏تر است، آنها با وجود على داراى امر ولايت نيستند، و پس از او، پسرم حسن، از همه مؤمنان به آنها سزاوارتر و ولايتش قوى‏تر است، آنها با وجود حسن داراى امر ولايت نيستند.پيامبر باز بر گفتار خود عودت نمود، و گفت: من در وقتى كه شهيد شدم على اولى است‏به شما از خودتان! و چون على شهيد شد، پسرم حسن اولى است‏به مؤمنان از خودشان! و چون پسرم حسن شهيد شد، پسرم حسين اولى است‏به مؤمنان از خودشان! و چون حسين شهيد شد پسرم على بن الحسين اولى است‏به مؤمنان از خودشان، و با وجود ايشان براى مؤمنان، اختيار امر ولايت نيست.و سپس رسول خدا رو كرد به على عليه السلام و گفت: اى على تو او را ادراك مى‏كنى، و سلام مرا به او برسان.و چون على بن الحسين شهيد شد، فرزندم محمد اولى است‏به مؤمنان از خودشان، و اى حسين تو او را ادراك مى‏كنى و سلام مرا به او برسان، و سپس به دنبال محمد مردانى يكى پس از ديگرى مى‏آيند، و يكنفر از آنها نيست مگر آنكه اولى است‏به مؤمنان از خودشان، و با وجود آنها براى مؤمنان اختيارى در انتخاب امر ولايت نيست.و تمام آنها هدايت‏شده و هدايت كننده‏اند.

على بن ابيطالب برخاست‏به حال گريه، و گفت: پدرم و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا آيا شما كشته مى‏شويد؟ ! پيامبر گفت: آرى! من با زهر مسموم شهيد مى‏شوم! و اى على تو با شمشير كشته مى‏شوى، و محاسنت از خون سرت خضاب مى‏شود! و پسرم حسن با زهر مسموم شهيد مى‏شود، و پسرم حسين با شمشير كشته مى‏شود، و او را طاغى پسر طاغى مى‏كشد.آن كسى كه خود زنازاده و پسر زنازاده است.

معاويه گفت: اى پسر جعفر سخن بزرگى بر زبان راندى! اگر آنچه را كه تو مى‏گوئى حق باشد امت محمد از مهاجرين و انصار همه هلاكت مى‏شوند غير از شما اهل بيت و اولياى شما و ياران شما!

من گفتم: به خدا آنچه را كه گفتم حق است و آنرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم.

معاويه گفت: اى حسن و اى حسين و اى پسر عباس! پسر جعفر چه مى‏گويد؟ !

ابن عباس گفت: اگر تو به آنچه او مى‏گويد: ايمان ندارى بفرست‏به پى كسانى كه او نام برده است، و از ايشان بپرس!

معاويه فرستاد به دنبال عمر بن ابى سلمة و اسامة بن زيد و از آن دو نفر سؤال‏كرد.ايشان گواهى دادند كه: آنچه را كه پسر جعفر گفته است، ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده‏ايم، بهمان گونه‏اى كه او شنيده است!

معاويه بطرز شخص منكر و از روى مسخره گفت: اى پسر جعفر! ما درباره حسن و حسين و پدرشان آنچه بايد شنيديم، تو درباره مادر آنها از رسول خدا چه شنيدى؟ !

من گفتم: از رسولخدا شنيدم كه مى‏گفت: در بهشت عدن منزل و خانه‏اى نيست كه اشرف و افضل و اقرب به عرش پروردگارم باشد از منزل من، و با من سيزده نفر از اهل بيت من هستند: برادرم على، و دخترم فاطمه، و دو پسرم حسن و حسين، و نه نفر از فرزندان حسين: آنانكه خداوند، هر گونه رجس و پليدى را از ايشان برده است، و آنها را به مقام طهارت مطلقه رسانيده است.تمام ايشان هاديان و مهتديان هستند.من از جانب خداوند تبليغ مى‏كنم، و ايشان از جانب من تبليغ مى‏كنند.و ايشانند حجت‏هاى الهيه بر خلق خدا، و گواهان خدا در زمين خدا، و خزانه‏داران علم خدا، و معدن‏هاى حكمت‏هاى خدا، و سرچشمه حكم خدا، كسى كه آنها را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه مخالفت آنها را كند مخالفت‏خدا را كرده است.

زمين به قدر يك طرفة العين باقى نخواهد بود، مگر به بقاء آنها، و به خير و صلاح و آبادانى نمى‏رسد، مگر به وجود آنها.امت را به امور دينشان از حلال و حرام خبر مى‏دهند، و بر راه رضاى پروردگارشان دلالت مى‏كنند، و از سخط و غضب پروردگارشان باز مى‏دارند.هيچ در آنها اختلاف نيست.امرشان واحد، و نهيشان واحد است، و نه با هم جدائى دارند و نه تنازعى.آخرين آنها از اولين آنها اخذ مى‏كند و مى‏گيرد.اين املاء من است و با خط برادرم على كه با دست‏خود نوشته است، مى‏باشد، ايشان امر امامت را يكى پس از ديگر از هم به توارث مى‏برند تا روز قيامت.

اهل روى زمين همگى در فرورفتگى جهالت، و غفلت، و سرگشتگى، و حيرت مى‏باشند، غير از ايشان و شيعيان ايشان و اولياى ايشان.آنها در امر دينشان ابدا نيازى به احدى از افراد امت ندارند، و ليكن امت نيازمند بديشان‏است.ايشانند كه خداوند در كتاب خود آنان را قصد كرده، و طاعت از آنها را مقرون به طاعت‏خود قرار داده، و مقرون به طاعت رسول خود نموده است و گفته است:

اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم [16] .

«از خداوند اطاعت كنيد، و از رسول او اطاعت كنيد، و از صاحبان امرى كه از شما هستند.»

معاويه رو كرد به حسن و حسين و ابن عباس و فضل بن عباس و عمر بن ابى سلمة و اسامة بن زيد و گفت: تمام شما همين انديشه را داريد كه پسر جعفر بيان كرد؟ ! گفتند: آرى!

گفت: اى پسران عبد المطلب! شما امر عظيمى را ادعا مى‏كنيد، و به حجت‏هاى قوى استدلال و استشهاد مى‏نمائيد، اگر آنها حق باشد! و شما امرى را در ضمير و سر خود پنهان مى‏داريد كه مردم از آن غافلند، و در عمى و جهل محض به سر مى‏برند.و اگر آنچه را كه مى‏گويند حق باشد امت در هلاكتند، و از دينشان برگشته‏اند، و عهد و پيمان با پيمبرشان را ترك نموده‏اند، غير از شما اهل بيت و كسيكه در گفتار و اعتقاد با شما همراه باشد، و اين افراد در بين مردم اندكند.

بازگشت به فهرست

احتجاج‌ و استدلال‌ عبدالله‌ بن‌ جعفر كه‌ اكثريت‌ مردم‌ در جهالتند
من گفتم: اى معاويه خداوند تبارك و تعالى مى‏گويد:

و قليل من عبادى الشكور[17]

«و اندكى از بندگان من هستند كه سپاس گزارند» .

و مى‏گويد:

و ما اكثر الناس و لو حرصت‏بمؤمنين. [18]

«و اكثريت مردم، گر چه تو هم بر ايمان آنها حريص باشى، مؤمن نيستند» .

و مى‏گويد:

الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم. [19]

«مگر كسانى كه ايمان آورده‏اند، و عمل شايسته انجام داده‏اند، و ايشان اندكند» .

و درباره نوح مى‏گويد:

و ما آمن معه الا قليل. [20]

«با نوح ايمان نياوردند مگر قليلى.»

اى معاويه! ايمان آورندگان در ميان مردم اندكند.

عبد الله بن جعفر در اينجا داستان حضرت موسى و سحره، و هارون و سامرى را بيان مى‏كند كه مردم از اكثريت كه به دنبال سامرى و گوساله رفتند تبعيت كردند، و حضرت هارون را تنها گذاشتند، و سپس مى‏گويد:

و پيغمبر ما صلى الله عليه و آله در غدير خم، افضل مردم و سزاوارترين و بهترين آنها را براى امت‏خود نصب كرد، و نيز در مواطن عديده‏اى ولايت او را بيان كرد، و به واسطه على با مردم احتجاج كرد، و مردم را امر به اطاعت او نمود، و به مردم خبر داد كه نسبت على با او مثل نسبت هارون با موسى است، و او ولى هر مؤمنى است پس از پيامبر، و هر كس كه پيغمبر ولى او باشد على ولى اوست و هر كس كه پيغمبر نسبت‏به او اولى باشد على نسبت‏به او اولى است، و على خليفه و جانشين اوست در ميان مردم، و وصى اوست، و هر كس اطاعت او را كند، خداوند را اطاعت كرده است، و كسى كه عصيان او را بنمايد، عصيان خدا را نموده است، و كسيكه ولايت او را بر عهده گيرد ولايت‏خدا را بر عهده گرفته است، و كسى كه با او دشمنى كند، با خدا دشمنى كرده است.

فانكروه و جهلوه و تولوا غيره

تا آخر بيان عبد الله كه براى معاويه احتجاج كرده است. [21]

بازگشت به فهرست

احتجاج دوازدهم: احتجاج‌ أصبغ‌ بن‌ نُباته‌ در حضور معاويه‌ به‌ حديث‌ غدير
استشهاد اصبغ بن نباته است‏به حديث غدير براى معاويه، و مناشده اوست‏با ابو هريره، در آن مجلس كه در سنه 37 هجرى واقع شده است.و ابو هريره از اصحاب رسول خداست كه دين را به دنيا فروخت، و از كاسه‏ليسان سفره معاويه شد، و با وضع احاديث موضوع و جعلى و سراسر كذب و دروغ، جزء آخوندهاى دربارى معاويه به شمار مى‏رفت.

ما براى روشن شدن ذهن خوانندگان گرامى، آنان را فقط به مطالعه دو كتاب رهبرى مى‏نمائيم:

1- ابو هريره

تاليف آية الله علامه سيد شرف الدين عاملى تغمده الله برضوانه.

2- ابو هريره: شيخ المضيرة

تاليف عالم و فقيه مستبصر شيخ محمود ابو رية.

امير المؤمنين عليه السلام در ايام جنگ صفين نامه‏اى براى معاوية بن ابى سفيان نوشتند و آنرا به دست اصبغ بن نباته سپردند، تا آن را به معاويه برساند.

اصبغ مى‏گويد: من بر معاويه وارد شدم و او بر روى نطعى از چرم دباغى شده نشسته بود، و بر دو بالش سبز رنگ تكيه زده بود، و در طرف راست او عمرو بن عاص، و حوشب، و ذو الكلاع، و در طرف چپ او برادرش: عتبة بن ابى سفيان، و ابن عامر بن كريز، و وليد بن عقبة، و عبد الرحمن بن خالد، و شرحبيل بن سمط بودند، و در برابر او ابو هريره، و ابو درداء، و نعمان بن بشير، و ابو امامه باهلى قرار داشتند.

من نامه را به معاويه دادم، و چون آن را قرائت كرد، گفت: على كشندگان عثمان را به ما نمى‏سپارد؟ !

من گفتم: اى معاويه! خون عثمان را بهانه مگير! تو سلطنت و حكومت را مى‏خواهى! و اگر مى‏خواستى عثمان را در زمان حياتش نصرت كنى، مى‏كردى! و ليكن تو آنقدر دست‏به دست كردى، و تمهل و تربص نمودى كه عثمان را بكشند، و تو بهانه خون عثمان را وسيله براى وصول به پادشاهى خود قرار دهى!

معاويه از گفتار من خشمگين شد.و من خواستم بر خشم او بيفزايم، فلهذا رو به ابو هريره كرده، گفتم: اى صحابى رسول الله! من تو را قسم مى‏دهم به آنكه هيچ معبودى بجز او نيست، و به پنهان و آشكار داناست، و به حق حبيب او: مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم كه به من خبر دهى: آيا تو در روز غدير خم حضور داشتى؟ ! گفت: آرى! حاضر بودم.

من گفتم: درباره على چه شنيدى كه رسول خدا مى‏گفت؟ !

گفت: شنيدم كه مى‏گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله!

من گفتم: پس اى ابو هريره! تو ولايت دشمن على را اخذ كردى، و با ولى او دشمنى كردى! ابو هريره، آه سردى برآورد و گفت:

انا لله و انا اليه راجعون [22] و [23]

بازگشت به فهرست

احتجاج سيزدهم: احتجاج‌ دارمية‌ حجونيّه‌ به‌ حديث‌ غدير در برابر معاويه‌
استشهاد دارميه حجونيه [24] است كه از زنان بزرگوار و شيعيان مخلص امير المؤمنين عليه السلام است كه با معاويه درباره حديث غدير نموده است:

معاويه چون حج كرد، فرستاد در پى زنى كه به او دارميه حجونيه مى‏گفتند.دارميه زن سياه چهره، و ضخيمى بود، و از شيعيان على محسوب مى‏شد.

معاويه به او گفت: حالت چطور است، اى دختر حام؟ !

دارميه گفت: خوب است، و من از قبيله حام نيستم! من زنى هستم از بنى كنانة!

معاويه گفت: راست گفتى! آيا مى‏دانى: من تو را براى چه امرى طلب كرده‏ام؟ !

دارميه گفت: سبحان الله، من علم غيب ندارم! معاويه گفت: تو را طلبيده‏ام، تا از تو بپرسم: چرا على را دوست دارى؟ ! و مرا دشمن دارى؟ ! و چرا ولايت على را دارى؟ ! و با من سر عداوت و ستيزگى؟ !

دارميه گفت: آيا از پاسخ اين سؤال درمى‏گذرى؟ معاويه گفت: نه!

دارميه گفت: حالا كه تو دست‏بردار از شنيدن جوابت نيستى، فانى احببت عليا على عدله فى الرعية، و قسمه بالسوية، و ابغضتك على قتال من هو اولى بالامر منك، و طلبك ما ليس لك، و واليت عليا على ما عقد له رسول الله صلى الله عليه و آله من الولاية يوم خم بمشهد منك، و حبه للمساكين، و اعظامه لاهل الدين، و عاديتك على سفك الدمآء، و شقك العصا، و جورك فى القضآء، و حكمك بالهوى الحديث.[25]

«من على را دوست دارم به جهت آنكه در ميان رعيت‏به عدالت رفتار مى‏كند، و بيت المال را بطور مساوى تقسيم مى‏كند، و تو را دشمن دارم به جهت آنكه جنگ كردى با كسى كه او سزاوارتر است‏به امر ولايت و حكومت از تو، و طلب كردى چيزى را كه حق آن را نداشتى! و من ولايت على را دارم به جهت آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز خم در مراى و منظر تو، عقد ولايت او را بست، و على را دوست دارم به جهت آنكه مساكين را دوست دارد، و اهل دين را بزرگ مى‏شمارد، و تو را دشمن دارم به هت‏خون‏هائى كه ريخته‏اى! و اجتماع مسلمين را شكستى و گسستى! و در قضآء و حكم ستم روا مى‏دارى! و از روى هواى نفس اماره خود حكم مى‏رانى‏» ! تا آخر حديث كه دنباله دارد